فیلم‌هایی که توسط افراد عادی (افرادی که فیلم‌ساز یا فیلم‌‌‌بردار نیستند) در آبان تا دی ۹۸ در ایران گرفته‌ شده‌ است، بارها دیده‌ شده است؛ به گونه‌ای که درستی این فیلم‌ها و این‌که چه جنبه‌ای از واقعه را نشان می‌دهند، مورد توجه‌ بوده است. من در این نوشته دو فیلم از میان این فیلم‌ها را براساس مقاله پیر پایولو پازولینی «ملاحظاتی درباره‌ی نمای بلند» مورد توجه قرار می‌دهم . هر دو فیلم در نمای بلند و بدون ادیت (بدون کات) و بیانگر رخدادی تکرارناشدنی هستند، هر دو این رخدادها با چشم‌ها، گوش‌ها، دانسته‌ها و نادانسته‌های ما سروکار دارند.
فیلم اول فیلمی است که راوی به طور مستقیم خود را در فیلم بروز می‌دهد، او ناشناس است اما حسِ ترس و خشم او از طریق صدا به ما منتقل می‌شود. او در حال گذر از خیابان ستارخان تهران، داخل یک ماشین است. فیلم از پنجره‌‌ی ماشینِ در حال حرکت گرفته شده است، هم تصویر دوربین و هم افراد و اجزای تصاویر در حال حرکت‌اند. فیلم تکه‌ای از یک رخداد است. فیلم دوم، فیلم لحظه شلیک و برخورد یکی از موشکها به هواپیمای اوکراینی پی اس هفتصد و پنجاه و دو است. در این فیلم دوربین ثابت است و اجزای تصویر در حرکت‌اند. این فیلم هم نمایشگر یک رخداد است، رخدادی که گویا با زبان کنش خود با ما سخن می‌گوید. هر دو فیلم نقاط مشترک زیادی دارند، هر دو در نمای بلند گرفته شده‌اند و هر دو بدون انتخاب دقیق و به طور اتفاقی زاویه دید تماشاگر را تعیین می‌کنند و به سادگی چشم و گوش تماشاگر می‌شوند. به بیان دیگر آنها چیزی را ثبت کرده‌اند که دیده‌اند. آنها بدون روایت از قبل تعیین شده و بدون ادیت، ما را همراه با چشم و گوش خود می‌کنند. اما آیا این فیلم‌ها ارزش دیگری غیر از ثبت واقعیت دارند؟
هر دو این فیلم‌ها توسط انسان گرفته شده است (فیلم‌های ثبت دوربین مداربسته یا مخفی نیستند)، دو انسانی که فقط تماشاگر واقعه‌ای در تاریخ نشده‌اند بلکه سعی به کنش در رخداد تاریخی کرده‌اند، البته با درک خطرهای آن. کنش آن دو، دوربین سوژه‌وار آن دو است که فراتر از ثبت ابژه‌وار یک رخداد است. مانند فیلم  مستند نبرد شیلی ساخته پاتریشیا گوژمن، فیلم روایت‌گر مردی است که با دوربین فیلم‌برداری در برابر لشکرکشی کودتاچیان پینوشه ایستاده است و از آنها فیلم می‌گیرد، دوربین سوژه‌وار کنشی را از زاویه چشم راوی نشان میدهد، فیلم‌بردار تیر میخورد و تصویر دوربین سیاه می‌شود. مرد فیلم‌بردار «لیوناردو هریکسن»کشته می‌شود. در این فیلم کنش، تن‌گونه و سوژه‌وارِ فیلم‌بردار است که فراتر از ثبتِ مستندوارِ کودتای پینوشه می‌رود.
 پازولینی این نکته را در مقاله خود در مورد فیلم ترور کندی نوشته است: او این روایت سوژه‌وارٍ دوربین را در قیاس با نگاه ابژه‌وارِ کشف حقیقت که مورد توجه پلیس یا کارشناسان تکنیکی است قرار می‌دهد. پازولینی کنار هم قرار دادن فیلم‌هایی از این وقایع را نوعی ادیت می‌داند که منوط به کشف یا رد و اثباتِ یک حقیقت است، که در گذشته و در زمان فیلم‌برداری اتفاق افتاده است. این نوع حقیقت‌یابی و ادیت آن، فیلم را به ابژه تقلیل می‌دهد. اما اگر این دو فیلم در وقایع ایران را بدون کنارهم‌قراردادنِ فیلم‌های دیگر ببینیم دریافت دیگری از این فیلم‌ها خواهیم داشت.

فیلم اول در آبان ۹۸ گرفته‌شده است. فیلم بسیار تکان‌دهنده شروع میشود؛ صداهای فریاد و وحشت و جیغ به گوش می‌رسد، دوربین با حرکتِ ماشین حرکت می‌کند و در چند ثانیه تصاویر عریان می‌شوند، تعداد وقایع و افراد و درگیری‌ها بیش از شمارش اولیه آنهاست، در هر تصویر فیلم چند روایت در جریان است و تصاویر با حرکت از روایت‌هایی به روایت‌های دیگر می‌روند. روایت‌هایی در ابعاد متفاوت همراه با بدن‌هایی کنش‌گر. صدای آتش و درگیری، فیلم‌بردار را به وحشت می اندازد، گویی ما با هر بار پخش فیلم صدای وحشت او را در زمانِ حال می‌شنویم. آتش کوچکی وسط خیابان ستارخان در حال سوختن است و باتومی بار دیگر از نمای مدیوم به کمر مردی می‌خورد و در عمق میدان تصویر، مردی از جلوی بانک می‌گریزد و دیگری به دنبال او. فیلم با صدا شروع می‌شود و با ریتم بدن‌ها اوج می‌گیرد. راوی هراس‌ناک و با صدای بلند به راننده می‌گوید:«بُرو. برو.» و بعد بلندتر می‌گوید: «برووو!… اوه!» و  تصاویر دوربین سریع می‌شود و فیلم ۳۵ ثانیه‌‌ای به پایان می‌رسد. رخدادهای تودرتو و پیچیده‌ی و حرکت تکنیکی تراکینگ ، فیلم را از روایت صرف یک واقعه جدا می‌کند. فیلم تن‌وار و سوژه محور است.  تصاویر دوربین بیان احساسات می‌کنند،  آنها زیر باتوم درد می‌کشند و صداها از هراس می‌لرزند. این تنوارگی فیلم، فیلم را کنش‌گر کرده است: تنها ۳۵ ثانیه از یک واقعه که مخاطب را به خیابان ستارخان می‌برد که گویی در لحظه اکنون اتفاق می‌افتد. فیلم واقعه‌ای را در گذشته ثبت نکرده‌ است، فیلم «در حال» در جریان است، در اکنون وقایع ایران.
فیلم دوم، فیلمی است که گویا توسط یک پاسبان (پاسبان یا سرایدار یا کس دیگری؟ ما نمی‌دانیم) گرفته شده است، با پخش این فیلم، فیلم دیگر یک فیلم شخصیِ یک فرد در گوشی‌اش نیست، بلکه فیلم بسیار مورد بررسی قرار گرفته است؛ محل جغرافیایی گرفته شدن آن، بازسازی زاویه دوربین و بررسی صحت درستی صدا و تصاویر آن. فیلم در مقایسه با مثالهای قبلی در این نوشته، که واقعه‌ای در جریان همگان را روایت می‌کنند، متفاوت‌تر است. فیلم واقعه‌ای را بیان می‌کند که همگان حاضر در آن محل آن را نمی‌بینند. فیلم در لحظه شلیک یکی از موشک‌ها با یک نمای اکستریم لانگ شات گرفته شده است. فیلم در نیمه شب با صدای پارس سگ‌ها شروع می‌شود. موشکی شلیک می‌شود و نوری در آسمان دیده می‌شود ، و بعد صدای سکوت شب و نفس‌هایِ فیلم‌بردار شنیده می‌شود. نور انفجار شدیدی در آسمان دیده می‌شود و چند ثانیه بعد صدای انفجار هواپیما. این انفجار به خاطر مورد بحث بودن آن در سه روز اولِ سقوط هواپیما در این فیلم بررسی شده است: فاصله میان تصویر انفجار و صدای شنیده شدن انفجار، یکی از عوامل صحّت فیلم است. سرعت نور و صوت نشان می‌دهند که این فیلم ساختگی نیست.

این فیلم در کنار فیلم‌های دیگر از این واقعه بارها ادیت شده است و بر روایت آن به صورت ابژه‌ی مستند تاکید شده است، اما این فیلم فراتر از ثبت یک واقعه است. این فیلم سوژه‌وار بیان این واقعه است و دانسته‌ها و نادانسته‌های ما را نشانه می‌رود و در هر بار دیده‌شدن آن، تصاویر و صداها در اکنون پخش می‌شوند ، هر بار گویا انسانهایی می‌میرند،  هر بار هواپیما سقوط می‌کند، صدای انفجار به گوش می‌رسد و هواپیما آتش میگیرد، هر بار نفس‌های راوی شنیده می‌شود، هر بار موشکی شلیک می‌شود و نوری در آسمان دیده می‌شود و پارس سگها شنیده‌ می‌شوند و هر بار تاریکی شب همه جا را فرا می‌گیرد: این اکنونِ اکنون ماست!

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)