اصطلاح «صنعت فرهنگ» نخستین بار توسط آدورنو وهورکهایمر در یک فصل از کتاب «دیالکتیک روشنگری» استفاده شد. هر چند که از منظر مبانی تئوریک به مباحثی که در سنت مارکسیستی وجود داشت ارجاع می دهد. پاره ای از اصلی ترین وجوه این اصطلاحِ ترکیبی بر بنیادِ «نقد فرهنگ توده‌ای» استوار است.که ذیل «نظریه انتقادی مکتب فرانکفورت» در نیمه‌ی اول قرن بیستم ارائه شده است.ریشه‌ی چنین مباحثی را در خودِ سنت فرانکفورتی یا به تعبیری سنت انتقادی باید در نوشته های اولیه‌ی آدورنو که جستارها و تاملات نظری عمدتا متکی بر تحلیل طبقاتی مارکسیستی از موسیقی و زیبایی شناسی انتقادی و نقد فرهنگ توده ای بودند دنبال کرد. بخش عظیمی از بررسی های سنت انتقادی که بر بنیادِ نقد فرهنگ توده بودند و در گزاره ی «صنعت فرهنگ» نقشی بنیادی دارند بیشتر همانطور که گفته شد بر بازبینی انتقادی سنت روشنگری در غرب و نقد فرهنگ توده استوار بودندو توسط هورکهایمر و آدورنو صورت گرفته است. که مبنای آنها را می توان گذار از سرمایه داری رقابتی کلاسیک به شکل  انحصاری و زوال لیبرالیسم و نهادهای لیبرالی در جوامع سرمایه داری متاخر دانست . تبدیل فرهنگ به «امر تولید» و توزیع و مصرف ِانبوه کالاهای فرهنگی ، جوهر تاریخی فرهنگ توده ای است که از دید بوجود آورندگان این اصطلاح یادآور تجربه فاشیسم در عرصه ی سیاست و قدرت دولتی است . نکته قابل اشاره در تبیین موقعیت  بوجود آورنده  صنعت فرهنگ در دیالکتیک روشنگری این مطلب است که در صورتی یک صنعتِ فرهنگی وجود دارد که کالاها و خدمات فرهنگی به صورت صنعتی یا تجاری تولید ، بازتولید ، انبار و یا توزیع شوند . این امر بر مبنای ملاحظات و ساختار های اقتصادی در مقیاسی وسیع و هماهنگ با اصالت کالا و سود توجیه می شود. مشاجرات فکری پیرامون اندیشه های هگل در توجه به بُعد ذهنی و دیالکتیک، اختلافات اندیشمندان پیرو نظریه مارکس بر سر ابعاد فلسفی نوشته های مارکس، توجه ویژه به فروید در مباحث مربوط به آگاهی و ناخودآگاه و همچنین بازخوانی ها و توجه به ابعادی از نظریات وبر که مشخصا می توان عقلانیت و کنش اجتماعی را در نظر داشت . از رئوس مباحثاتی بودند که در میان اندیشمندان نیمه ی اول قرن بیستم مطرح و منجر به شکل گیری «نظریه انتقادی مکتب فرانکفورت» شد  که در سال های بعدی پژوهش در اندیشه های مارکسیستی و باز سازی آن را محور کار خود قرار دادند. نظریه انتقادی آگاهی کاذب در جامعه سرمایه داری معاصر و علم گرایی « پوزینیویسم » ، در علوم اجتماعی را همچون دانش شی ء شده می بیند و به برسی روابط میان فرهنگ به عنوان ابزاری عقلانی ، اقتصاد ، دولت و ایدئولوژی می پردازد که کتابهای انسان تک ساحتی هربرت مارکوزه و دیالکتیک روشنگری از نمونه های درخشان این بررسی هاست.یکی از خواستگاه های نظریه انتقادی از خودبیگانگی است. که ریشه در نظریات مارکس دارد. از خودبیگانگی در نوشته های مارکس بر پیشفرض های معینی از زندگی انسان استوار است که انسان را از سایر انواع متمایز می سازد. تغییر در محیط ویژگی اساسی بشر است.بشر پیوسته محیط زندگی خود را تغییر داده حال آنکه دیگر موجودات ای توانایی را ندارند.این تغییر بازنمایی نوعی تلاش جمعی است و نشان دهنده‌ی «کار جمعی» انسان هاست.به این ترتیب انسان ها با «تغییر دادنِ محیط» خود را نیز تغییر می دهند.به این ترتیب که انسان ها به موازات تغییری که در محیط ایجاد می کنند.خودشان را نیز باید تغییر دهند و یا به عبارتی خودشان نیز پیوسته تغییر می کنند. اهالی جوامع صنعتی با اهالی جوامع ماقبل صنعتی به طور قطع متفاوت اند. به عنوان مثال اتومبیلرانی شرایطی را در انسان تکوین میدهد که قطعا با خصوصیات لازم برای سوارکاری متفاوت است. پس به عبارتی می توان گفت: مردم جوامع را تولید می کنند. و جوامع نیز مردم را. به این ترتیب «تحول پذیری» یا «دگرگونی و دگرگون پذیری» یکی از خصوصیات بارز فرهنگ است. به این ترتیب با اشاره ای که در رابطه با صور مادی فرهنگ شد.نشان دادیم که فرهنگ بشری دستاوردهایی داردکه توسط خود بشر برای رفع نیاز او ساخته شده و پیشرفت این دستاوردها و تحول آنها بر خود بشر نیز تاثیر داشته است.که در نهایت به تغییر شکل فرهنگ منجر شده است. در نظریه ی از خود بیگانگی مارکس به ساختار هایی اشاره دارد که محیط اجتماعی ِتحول یافتهِ توسط انسان و ساختارهای اجتماعیِ ساخته شده توسط انسان ها  ؛ بوجود آوردندگان خود را که همان آحاد یک اجتماع باشند را زیر سیطره خود می گیرند. از این رو تحول پذیری گسترده ی جامعه ی سرمایه داری باعث شده تا مردم از تولید کار خود جدا شده و بر آنچه تولید می کنند هیچ گونه کنترلی نداشته باشند.و همچنین از ماهیت «کارجمعی» نیز غافل شوند. وجه دیگری که می تواند نظریه از خودبیگانگی را با فرهنگ منطبق کند مختل شدن فرآیند تصمیم گیری و کنش است. به این ترتیب که آنچنان که مردم از تولیدات خود جدا شده و با آن بیگانه می شوند. ظرفیت های خود برای تصمیم گیری و کنش را نیز از دست می دهند.حال نگاه مختصری به کل فرآیند بیاندازیم که مطابق آن در جامعه ی توده ای ، متعاقب مختل شدن سازوکارهای طبیعی فرهنگ، یک رابطه ی یک طرفه میان ساختار و فرد شکل می گیرد.که این رابطه یک طرفه به مرور ارتباط فرد را با فرهنگی که قبل از تحول مادی وجود داشته از بین می برد. در این وضعیت فرد تحت اجبار الگوهایی خواهد بود که ساختار به او دیکته می کند. و زندگی،فعالیت اجتماعی و کار نیز در دل همین اجبارِ «نادیده و ناخودآگاه» شکل می گیرد. در این وضعیت صنعت فرهنگ پاسخگوی نیازهایی از جامعه است که اگرچه بشکل درونی در خودِفرهنگ توده و زیستِ بشر همواره وجود داشته.اما این بار نوع نیاز و روش های برآورده کردن آن را صنعت فرهنگ مطابق با الگوهای ساختاری که صنعت برمبنای آنها شکل گرفته است تعیین می کند. و به نوعی به آنها تعیین می بخشد. در این فرآیند دیگر تولیدات فرهنگی شکل اصیل خود را از دست داده و دیگر به روابط بین انسانی ارجاع نمی دهند. و صرفا توسط صنعت فرهنگ ساخته و پرداخته می شوند و بصورت «کالایِ صِرف» ارائه می شوند.سرچشمه ی دیگر اصطلاح صنعت فرهنگ در نظریه انتقادی بحث «بت وارگی کالا» است. که همپوشی هایی نیز با از خودبیگانگی مارکس دارد. به طور خلاصه می توان این نظریه را اینگونه توضیح داد که : روابط اجتماعی انسان ها که معطوف به انسان دیگری است. در این تغییر نه بر مبنای رابطه با انسانی دیگر که بر اساس روابط بین اشیا شکل می گیرد.بر این اساس مارکس توضیح میدهد که سازوکار مبادله ی کالا که همانا قانون بازار بر آن حکمرانی می کند. بر زندگی مردم سیطره انداخته است و بر روابط اجتماعی و انسانی حکومت میکند. آبشخور دیگر نظریه ی انتقادی در پرداخت اصطلاح صنعت فرهنگ نظریه شی شدگی لوکاچ است که آن را با بسط بت وارگی کالای مارکس مطرح کرده است. در فرآیند  بت وارگی ما با  سطوح اجتماعی مواجه ایم که توسط  ساختار مبادله ای بازار و  ارزش های مبادله ای ساخت می یابند و مناسبات فرهنگی و اجتماعی جامعه انسانی  را پنهان کرده و بر ان مسلط می شود لوکاچ اندیشه ی بت وارگی کالا را در اصطلاح  شی وارگی  به صورتهای گوناگون مطرح می سازد .. این اصطلاح توصیف کننده ی الگویی است که مطابق با آن «صفات انسانی» مانند یک شی تلقی می شوند. بدین ترتیب انسان منطبق با حیاتی که اشیا واجد آن هستند زیست خاص خود را پی می گیرد.در چنین ساختاری است که نظام سرمایه داری توسط لوکاچ به نقد کشیده می شود. نقد لوکاچ را نیز در این راستا می توان به دو بخش تقسیم کرد. اول جنبه ی اخلاقی چنین نظامهایی ست که انسانها را به اشیایی بدل می سازد که می توان آنها را در فرآیند خرید و فرو ش قرار داد .  جنبه ی دومی که لوکاچ به آن اشاره دارد س مسئله ی ناتوانی در شناخت کلیت جامعه است که در فرایند شی شدگی یا شی وارگی به کل زندگی اجتماعی سرایت می کند .  می توان این مورد را به ناتوانی از  شناخت فرهنگ به شکل کلی آن در جامعه توده ای مرتبط بدانیم . بدین گونه که در چنین جوامعی فرهنگ هم در سطوح رفتاری و ارزشی که از ان به عنوان جنبه های معنوی یاد کردیم به روابط ساختاری و الگوهای تحمیل شده فر کاسته می شود و نیز کلیت فرهنگ به  اشکال مادی و شکل کالا یی تقلیل داده خواهد شد. بطور کلی لوکاچ با بسط بت وارگی کالا ی مارکس  و نیز با بکار گیری نظریه ی ماکس وبر در مورد دیوانسالاری نظریه ی شی ء شدگی را مطرح می کند و در این میان مناسبات میان ابعاد اقتصادی ، سیاسی و ایدئولوژیک ساختار اجتماعی را برسی می کند آنهم در شرایطی که روابط بین انسانها تحت کنترل ارزش های کالایی شده و شی شده قرار می گیرند  .لوکاچ با بکار بندی و ادغام اندیشه های وبر و زیمل در یک چارچوب مارکسیستی جامعه ای را ترسیم کرد که در آن کمیت به طور فزاینده ای کیفیت را در نقاب کشیده و عقلانیت ابزاری در آن حکمفرمایی می کند : ابعاد فردی حیات اجتماعی ممکن است متجدد شوند و دستخوش دستورالعملهای بروکراتیک قرار گیرد ، اما روابطی که اینها را در یک کل بهم پیوسته پیوند می دهد مبهم و گنگ و غیر قابل درک است .که مقصود از یک «کلیتِ بهم پیوسته» همانا فرهنگ است. به عبارتی فرآیندی که وبر آن را معلول عقلانی شدن در مسیر اجتناب ناپذیر مدرنیته می داند.نزد لوکاچ به شکل بسط یافته ی بت وارگی کالا تلقی می شود. از منظر لوکاچ وارونگی روابط انسانی که متاثر از شی سدگی است در همه روابط اجتماعی خود را نشان داده و آشکار است.به عنوان مثال در یک جامعه ی دیوان سالار که تحت عقلانی شدن فزاینده قرار دارد در روابط انسانی آنچه کیفی و یگانه و ذهنی است. از دست رفته و روابط انسانی به طور کامل تحت تاثیر و کنترل علائقی کاملا جهت مند و ساختار های دیوان سالاران و مدیران قرار می گیرد. هورکهایمر و آدرنو با چنین رویکردی به محصولات فرهنگی ، فکری  و هنری اینگونه تحلیل ها را به ساحت فرهنگ و هنر تحت عنوان صنعت  فرهنگ بسط می دهند .آنها در کتاب دیالکتیک روشنگری ضمن بیان صنعت فرهنگ سازی ، چشم اندازی شناختی و علمی  از جهان بدست می دهند که به سبب تعلق  به «کنترل تکنیکی اشیاء و اشخاص» ، فقط به یک «عقلانیت ابزاری» در ذیل فرهنگ ، اجازه ی رشد و نمو می دهد. طبق نظریات مکتب فرانکفورت ، صنعت فرهنگ منعکس کننده «استحکام بت وارگی کالا» ، «غلبه ارزش مبادله ای» و «رشد سرمایه داری انحصاری دولت است» . این صنعت به سلیقه و اولویت های توده ها شکل بخشیده و به این ترتیب با تلقین مطلوب بودن نیاز های غیر واقعی ، ناخودآگاه مردم را سازماندهی می کند . بنابراین ، این فرهنگ در جهت نادیده گرفتن نیاز های واقعی یا حقیقی ، مفاهیم یا نظریه های بدیل و رادیکال و روشهای فکری و رفتاری مخالف سلطه بکار می رود . این فرهنگ در این راستا به قدری موفق است که مردم هرگز پی نمی برند که چه اتفاقی رخ می دهد و یا چه فرآیندی طی شده است. آدورنو در مباحث تکمیلی تر و در شرح این ایده در نگارش های بعدی و مقدمات کتاب دیالکتیک روشنگری و تجدید نظر در مفهوم صنعت فرهنگ اعتقاد راسخ خود به این ایده را تاکید کرده و به طور مشخص میان صنعت فرهنگ و فرهنگ توده تمایز گذاشته است. چون مفهوم فرهنگ توده ای بر این فرض استوار است که توده ها مسولیت اصلی را در برابر فرهنگی که مصرف می کنند دارند و این فرهنگ به اولویت های توده ها بستگی دارد.آدورنو بیش از هر متفکر دیگری در فرهنگ توده ای معتقد است که این فرهنگ به توده ها تحمیل شده و آنها را وادار به پذیرش خود کرده است. به گونه ای که توده ها دیگر این فرهنگ را یک فرهنگ تحمیلی تصور نمی کنند. طبق نظر آدرنو ، صنایع فرهنگی ، علاوه بر انکه انسانهایی شبیه به مردگان متحرک ایجاد می کند و جامعه ای بوجود می آورد که بطور خستگی ناپذیر ، یک ((جامعه ی توده ای )) سرگرم شونده است ؛ بلکه همچنین ایدئولوژی های سرمایه داری را نیز اشاعه می دهد . پیامهایی در باره لزوم همرنگ جماعت بودن ، مصرف کردن ، سختی کشیدن در کارو کسب و دستاورد انفرادی ، از ویژگی های نمونه محصولات فرهنگی هستند . اینها به ایجاد انگیزه در نیروی کار و پیشگیری از عمل جمعی کمک می کنند  حاصل این فرایند ، در پیش گرفتن رویکرد خط تولیدی نسبت به فرهنگ بوده است . به اعتقاد ادرنو و هورکهایمر ، صنعت فرهنگی ایفا گر نقش عمده ای در بازتولید سرمایه داری ست . این صنعت مصرف کنندگانی بی خاصیت و راضی به وجود می آورد که از هر گونه استعداد انتقادی بی بهره هستند «هیچ تفکر مستقلی را نباید از مخاطبان صنعت فرهنگی انتظار داشت »یکسان سازی و وحدت خشن و بی رحم صنعت فرهنگسازی از نظر آدورنو و هورکهایمر گواهی ست بر وحدتی که در عرصه سیاست در حال ظهور است : (( تفکیکها و تمایزات بارز نظیر تفکیک فیلمها به دو گروه الف و ب ، یا تفکیک داستانهای کوتاه منتشر شده در مجلات با نرخ های متفاوت بیش از انکه تفاوتهای واقعی باشند ، به طبقه بندی و سازماندهی و نامگذاری مصرف کنندگان یاری می رسانند برای هر کس چیزی عرضه می شود تا هیچ کس قادر به گریز نباشد ؛ تمایزات به ضرب چکش جا می افتند و گسترش می یابند. هر کسی باید به نحوی ظاهراً خود انگیخته بر طبق همان سطحی از ذوق و سلیقه رفتار کند که از قبل تعیین و شاخص گذاری شده است ، و باید همان مقوله یا دسته ای از تولید انبوه را بر گزیند که برای افرادی از نوع او عرضه شده است  در جداول سازمانها ی پژو هشی مصرف کنندکان به هیات آمارها و ارقام ظاهر می شوند. و این همان تکنیکی ست که برای تبلیغ سیاسی بکار می رود. ماهیت شاکله ساز این روش زمانی آشکار می گردد که در می یابیم همه ی محصولاتی که به صورتی مکانیکی از هم تفکیک شده اند سر آخر یکسان و هماهنگ ازکار در می آیند بنا به نظر این دو متفکر  :«کل جهان از غربال صنعت فرهنگ سازی عبور داده می شود» بدینصورت از دیدگاه این متفکران فرهنگ مردمی مدرن همان فرهنگ توده ای و کالایی شده است که با اشکال انبوه تولید و مصرف می شود و مصرف کنندگان ان نیز توده های منفعلی هستند که از قوت تشخیص بی بهره اند . این فرهنگ از بالا تحمیل شده و نمی توان در آن عناصری مستقل و خود انگیخته از درون زندگی و فرهنگ مردم یافت .هربرت مارکوزه نیز در  انسان تک ساحتی به همین قیاس استدلال می کند که تولید انبوه و مصرف انبوه دو ویژگی اصلی جذب کردن گروه های فرودست جامعه در ارزش ها و شیوه های غالب طبقه ی حاکم سرمایه داری است . از نظر مارکوزه ، تحول شیوه های تولید در جهان معاصر مانع ورود خصلت  لذت باوری شده است که خصلتی بالقوه و رادیکال دارد و خوشبختی لذت جویانه را محدود به حوزه ی مصرف خصوصی کرده است . همین و بس. به این ترتیب نگرش انتقادی به تولیداتی که در فضای هنری و ادبی ایران انجام می شود همه چیز را در رابطه ی میان این تولیدات و سیاست. و همچنین پوچی و بی محتوایی تولید کنندگان نشان می دهد که در ادامه تحت عنوان «سندروم هیراد» معرفی خواهد شد.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)