Flicker.com/ By Israel Defense Forces
هاله افشار
مترجم: آزاده جهانشاهی
زنان در مقام انقلابی و مبارز: تجربه مسلمانان
زمانی که نقش جنسیت در نبرد و درگیری تحلیل میشود، نخستین افسانهای که باید خطا پنداشت غیبت زنان از میدان نبرد است. سادهانگارانه است اگر بپنداریم که حضور زنان در عرصه خصوصی و مردان در عرصه عمومی در طبیعتِ آنان است و این که مردان همیشه با جنگ و انقلاب و شورش پیوند خوردهاند و زنان با صلح، برخاسته از جوهر وجودی آنهاست. علاوه بر متون فزاینده فمینیستی که نظری مخالف این امر را نشان میدهند، تاریخ تجربی اسلام و خاورمیانه نیز حاکی از نقطه مقابل این فرضیه است. در تمامی اعصار و قرون، زنها نه تنها برای مراقبت از سربازان یا ارائه خدمات به آنها، بلکه به عنوان مبارز و جنگجو همراه نظامیان بودهاند.
تاریخِ مشارکتِ زنان در جنگ به قبل از اسلام بازمیگردد و در زمان پیامبر اسلام یعنی ۱۴ قرن پیش نیز به امری کانونی در سیاست اسلامی تبدیل شد؛ در این میان هم اکثریتِ مسلمانان سنی و هم اقلیتِ شیعه در حافظه تاریخی خود خاطره زنان جنگجو و مبارز را حفظ کردهاند.
زنان مسلمان در طول قرنها به مشارکت در صحنه جنگ و نبرد ادامه دادهاند. برای مثال، کشور ایران هم تاریخی طولانی از مشارکت زنان در اعتراضات، انقلابها و شورشها دارد و هم در این کشور غالبا ارتباطِ نزدیکی میان فعالیتهای زنان واقدامات دستگاه مذهبی بوده است. میتوان گفت که تاریخ انقلابها نشان میدهد که زمانی که زنها به خیابانها ریختهاند این انقلابها از حمایتِ واقعی و گسترده مردم برخوردار بودهاند. در ایران اواخر قرن نوزدهم میلادی، زنانِ باحجاب شورشِ برای طلب نان ارزانتر را رهبری کردند. حضور زنان، پادشاه قاجار را متقاعد ساخت که باید به این تقاضا پاسخ مثبت دهد. در مورد مشابه دیگر زنان در جنبش تنباکو در سال ۱۸۸۱ [۱۲۶۰]، نقشی مهم ایفا کردند.
در سال ۱۹۰۶ [۱۳۳۹]، زنانِ باحجاب به سوی مرکب سلطان یورش بردند و از شاه خواستند به خواسته رهبران مذهبی که جنبش مشروطیت را رهبری میکردند توجه کند. طی جنگ جهانی دوم که کشور توسط نیروهای بیگانه اشغال شد و مورد تهاجم قرار گرفت، زنان ایرانی به ایفای نقش ادامه دادند و در دو انقلاب سالهای ۱۹۵۳ [۱۳۳۲] و ۱۹۷۹ [۱۳۵۷]، شرکت فعال داشتند. در سال ۱۳۵۷، حضور میلیونی زنانِ باحجاب در تظاهرات ضد شاه به سقوط حکومت پهلوی در ایران انجامید.
حتی در زمان پس از انقلاب و تحت قوانین اسلامی، و در سالهای جنگ ایران و عراق، زنان پشت جبهه و در کارهایی چون پرستاری، آشپزی و رختشویی خدمت میکردند. اما ماهیت زنانه وظایف آنها به دوام این تصویر از زمان جنگ کمک کرد که «مردان عمل می کنند، زنان هم هستند».
جنگ و زنانگی
حسِ مردانگی مستتر در مفهوم جنگ و انقلاب تقریباً بیچون و چرا پذیرفته شده است. تغییر نقش مردان از نانآورِ خانه به جنگجو و مبارز به آنها حقوق بیشتری میدهد. اما زنانگی با جنگ و درگیری ارتباطی نامانوس دارد. تغییر نقش زن از خانهدار به مبارز سابقه روشنی ندارد و همین باعث شده است که در بافتهای مختلف شکلی متفاوت به خود بگیرد. این تغییر هم میتواند گامی به سوی برابری باشد و هم به تنزل بیشتر جایگاه زن بینجامد. معدود زنانی که به مقام رهبری میرسند غالبا حسی حاکی از آسیبپذیری فراوان دارند. در واقع همواره این احساس را دارند که باید تعهد و شجاعت خود را اثبات کنند.۱
جبهه و پشت جبهه
افسانه دیگری که باید بر آن خط بطلان کشید حکایت مردانِ شجاعی است که در خط مقدم جبهه از شرافت و ناموس همسران خود و خانوادههای خود در پشت جبهه دفاع میکنند. باید توجه داشت که در زمانه حاضر، جنگها در پشت جبهه هم رخ میدهند. در عراق، بازارها و پلها و پناهگاههایی که زنان و کودکان پناهنده برای حفظ جان خود از بمباران شهرها به آنها پناه میبردند بمباران میشد. در افغانستان نیز باز این شهرها هستند که بمباران میشوند و زنان و کودکان کوهها و سرحدات را برای رسیدن به اردوگاهها پشت سر میگذارند و ناگزیرند در شرایطی اسفبار روزگار بگذرانند.
نامرئی بودن مشارکت زنان در جنگ و انقلاب، کمکهای آنها به امر حفاظت از سربازان که کمتر به رسمیت شناخته میشود، و همکاریِ پنهان آنها در ساخت و شکلگیری نیروهای نظامی، همگی به تثبیت افسانه زن بزدلِ خاموش که به حمایت مردانِ سلحشور نیاز دارد کمک کرده است. در صورتی که جزئیات فعالیتهای زنان بیشتر آشکار شود، آن گاه سختتر میتوان این [نقشهای] کلیشهای را حفظ کرد.۲
تعجبآور نیست که زمانی که تمایز خانه و میدان جنگ از بین میرود، نیروهای نظامی مرزها را از یاد میبرند: نه تنها خانهها هدف مهاجمان قرار میگیرد، بلکه جنسیت نیز به قلمروی جنگ قدرت تبدیل میشود. تجاوز از راه تحقیر زنان و مردان آنها برای ازهم پاشیدن بافت و تاروپود جامعه به کار میرود. سربازانِ مرد به خانهها هجوم میبرند، به زنها حمله فیزیکی و جنسی میکنند و خود را به زنانی تحمیل میکنند که تا پیش از آن سرگرم زندگی خصوصی خود بودهاند. زنانی که اسیر میشوند، از نظر جسمی و احساسی تحقیر میشوند. بازجویان مرد در بازجویی از زندانیانِ زن از مفاهیم شرم و آبرو بهره میگیرند و این کارشان فقط به حوزه کلمات محدود نمیشود. به این ترتیب آبرو و شرم در زندگی زنان زندانی نقشی بنیادی و کانونی به خود میگیرد. تمایز میان مردانگی و زنانگی بهویژه با این مفاهیم نقش حیاتی خود را حفظ میکند. زنانی که پس از دستگیری زیر فشار بازجویان خود درهم نمیشکنند قربانی تجاوز میشوند.
مادران
شاید بتوان گفت که در زمانه جنگ دشوارترین خواستهها از زنان مربوط به وظیفه مادری است. حکومتهای متنازع و رهبران انقلاب معمولا زبانی اختیار میکنند که به مادری خصلتی شیءگونه میدهد و ارزش زن را بر حسب توانایی او برای بچهدار شدن میسنجد. برای مثال، آیتالله خمینی، رهبر مذهبی ایرانیان، مانند هیتلر و موسولینی، وظیفه مادری را کاری تماموقت میدانست که از هسته خانواده ریشه میگیرد. آیتالله خمینی به زنان توصیه میکرد به خانههاشان بازگردند و «در خانواده» آموزگار خوبی باشند. نصیحت همیشگی او به زنان آن بود که ذهن خود را با مسائل و موضوعات «بیهودهای» که در نهادهای آموزشی سابق به آنها یاد داده شده بود پر نکنند.
گُوئلا کوئن، بنیانگذار حزب راست افراطی تَهیا، در اسرائیل به زنان یادآوری میکرد که «همسر سرباز، خواهر سرباز، و مادربزرگ سرباز بودن» جزئی از «طبیعت» و «وظایف» آنهاست.۳
به این ترتیب مادری کردن که در زمانه صلح غالباً حرکتی طبیعی و رویدادی شادیآور است، در زمان بحران و جنگ به وظیفهای شاق و حتا پیامآور مرگ و اضمحلال تبدیل میشود. زنانی که در جبهه میجنگند احساس میکنند نیاز دارند برای بچهدار شدن دلیل و توجیهی بتراشند. همه از زنانی که پشت جبهه میمانند انتظار دارند که فرزندانِ پسر و دلاورانِ سلحشور آینده را به دنیا آورند و پسران خود را در راه این هدف قربانی کنند. به این ترتیب زنان به نگهبانان گهواره و تابوت بدل میشوند. پس پاداش وظیفه مادری، یا همان کار بدون دستمزد زنان در خانه، مرگ فرزندانشان است. از این روست که مادران در سراسر جهان نمادِ رنج و اندوه و فرزندانشان دلیل ایثار و فداکاریاند.
شهادت
تجلیل از مرگ و شهادت به نشانِ رنج و دستاوردِ زنان در فرهنگها و ملیتهای مختلف بدل میشود. در اسرائیل و فلسطین، همانند ایران در زمان جنگ با عراق، مراسم تشییعجنازه، یک مراسم سیاسی عمده است که در آن زنها و غم و رنج آنها به عنوان توجیهی برای جنگ و غم و غصه بیشتر به نمایش گذاشته میشوند.
در ایران، از زمان آغاز انقلاب سال ۱۳۵۷ مراسم تشییع جنازه عمومی نقشی محوری پیدا کرد، مراسمی که مضمون مکرر آن عزداری عمومی در فواصلی چهل روزه با هدف یادآوری کسانی بود که به دست سربازان شاه کشته شده بودند.
با این همه این نمادگراییِ تاثیرگذار در زمان جنگ ایران و عراق تا آنجا که میشد مورد بهرهبرداری قرار گرفت. هرچه مردان بیشتر و بیشتری به خط مقدم جبهه فراخوانده و کشته میشدند، اهمیت بیشتری به نقش مادران به عنوان نماد مقاومت و شجاعت داده میشد. هر هفته مراسم ترحیم عمومی با مادران شهدا که عزاداری را هدایت می کردند برگزار می شد و این مادران قول پسران دیگرشان را برای شهادت میدادند. به این ترتیب مادر بودن به نشانه بقا و مبارزهطلبی تبدیل شد: مادران شهدا اعلام میکردند که هدفشان در زندگی بار آوردن شهدای بیشتر است. آنها در همین حال پسرانِ جوان خود را همچون شاهدی بر منبعِ پایانناپذیرِ قهرمانان دلاور به رخ میکشیدند.
برای مادران شهدا جشن میگرفتند، از آنها فیلم تهیه میکردند و با آنها مصاحبه میکردند. در همین حال تشویقهای مقامات رسمی و تبلیغات برای زاد و ولد بیشتر و پاداش مالی هم مهر تاییدی بر این نمایشها بود. پاداشها جزئی بود، اماهیجان و تبلیغات پیرامون آنها جنونآمیز. زنانی که چندین پسر شهید داشتند به عنوان تجلیل، مستمری و جایزه میگرفتند، در نماز جمعه معرفی میشدند و برای اعطاء فرزندان خود به جنگ و کمک به آنها برای نائل شدن به مقام شهادت مورد ستایش قرار میگرفتند. به این ترتیب این زنان از راه مادری به قهرمان تبدیل میشدند. این زنان جنگجو نبودند و نبردشان عاطفی و احساسی بود، آنها کسانی بودند که عزیزان خود را برای ملت و هدفشان قربانی میکردند.
همین نمادگرایی همچنان در فلسطین قدرت و تاثیر فراوان دارد، یعنی در جایی که حس ایثار و شهادت در مفهوم انتفاضه حک شده است. رهبران مذهبی مدام در گوش جهانیان میخوانند که بزرگترین اشتیاقشان در زندگی نائل شدن به مقام شهادت است، و مادران شهدا با غرور و افتخار اعلام میکنند که آمادهاند تا پسران دیگرشان را هم در راه این هدف [مقدس] فدا کنند.
بازسازی پس از جنگ
این طور نیست که جنگ به آسانی پایان یابد
و جنگ آسان پایان نمییابد
پایان جنگ را در خانوادهها باید جست.۴
مدتهای مدید است که جنگ، انقلاب، و حکومتهای نظامی اموری مردانه تلقی میشوند، مردان برای اهدافِ مردانه میجنگند، از دفاع از طبقات یا ایدئولوژیهای خاص گرفته تا حفاظت از منافع گروهها یا ملل. در این بافت، زنها که بر حسب کارکرد خود به عنوان همسر، مادر و حافظ کشور تعریف میشوند نقش مشوقی را دارند که مرد را به فرمانبرداری و کشتن [دیگران] برای حفظ مفاهیمی اجتماعی که در وجود زنان متجلی میشود راضی میکند.۵
در مرحله پس از جنگ که خشونتها سپری شده است، از زنان انتطار میرود که از نظر عملی و عاطفی خود را با شرایط وفق دهند و به نقش سنتی خود یعنی «اداره خانه» بازگردند. در واقع ایدئولوژیها هنگام جنگتغییر نمیکنند، فقط به حال تعلیق درمیآیند. ملتهایی که جنگ را پشت سر میگذارند غالبا به بازسازی برداشتی از ملیگرایی میپردازند که به شدت وابسته است به کنترل زنان خود «در تلاش برای حفاظت، احیا و نوزایی ملت».۶ حتا در جایی که زنها در مبارزههای آزادیخواهانه مشارکت فعال داشتهاند، باز هم در اغلب اوقات مجبور به حبس در فضای خانه میشوند، جایی که فرض بر این است در آن «در امان» خواهند بود. این در امان بودن مفهوم حفظ امنیت زنان و کودکان را در خود دارد. به این ترتیب حفاظت از خانه و خانواده در کانون تلاشهای جاری برای استقرار صلح قرار میگیرد، حتی هنگامی که این خانهها مورد حمله و غارت قرار گرفتهاند.
نگاه فمینیستی به تعریف شهروند در دوران پس از جنگ
فمینیستهایی که تجارب مشابه زنان را لایق جایگزینی مرزهای ملی که مردان ساختهاند در نظر میگیرند رویکرد دیگری را پیشنهاد میکنند. آنها غالبا قادرند از «انتزاع و فریب» مرز و سرحد که به آتش خشونت دامن میزنند، فراتر روند و نمادهای وحدت و ارزشهای مشترکی را تشخیص دهند که از این شکافهای مصنوعی ماندگارترند.
در این میان نویسندگان زن لبنانی تجربهای درخشان را به تصویر کشیدهاند، آنها از راههای تحلیل و جان سالم به در بردن از جنگ بدون کینه و خصومت نوشتهاند، و در عوض جنگ را تجربهای میدانند در پیوستار تاریخ. نویسندههایی چون ژان سعید مَقدیسی، اتل عَدنان و امیلی نصرالله خالق «روایت سیاست صلح» بودهاند؛ آنها از جنگ و درباره جنگ نوشتهاند، اما بیشتر علیه جنگ دست به قلم بردهاند.۷ آنها با نوشتن در حاشیه ساختگی بودن حکایت جنگِ لبنان را نشان دادهاند، حکایتی که نظمی را «بر هرج و مرجِ عواطف، انگیزهها و نتایج جنگ» تحمیل کرد.۸ آنها این واقعیت را برجسته کردهاند که در لبنان مرز مشخصی میان جنگ و صلح نبود، بلکه دورههایی از آرامش بود که نشاندهنده «درجات مختلفی از جنگ» بودند.۸ از نظر آنها، تقسیمبندیهایی قاطع چون جنگ و صلح برای توصیف زندگیشان چندان مناسب نبود، چرا که زندگی آنها بر روی پیوستاری از «جنگ و نهـجنگ» پیش میرفت.۷
نبود مرزی روشن و مشخص میان خط مقدم جنگ و خانه به این معنی است که زنان عادی هم در مقام مادر شبهنظامیان زندگی میکنند و هم «سرزنشکننده این شبهنظامیان به عنوان پسرانی شرور هستند که این غارت و خرابی را به وجود آوردهاند». این مادران با سرزنشهای خود جلال و شکوه تفنگ بر دوش نهادن را از بین میبرند و خود را در جایگاهی بالاتر از کسانی قرار میدهند که به [جنگ و] خشونت دامن میزنند. به عبارت دیگر، آنها مسؤلیت تلاش برای متوقف ساختن جنگ را بر عهده میگیرند.۸
بازماندگان [جنگ و خشونت] باید این قدرت را داشته باشند که به سوی «ملیگرایی بشردوستانه» حرکت کنند. این ملیگرایی کاملاً متفاوت از برداشت مردان از ملیگرایی است که آن را به معنی مطلق تعلق داشتن [به یک کشور] در چارچوب دو وجهی تمایز و نزدیکی میگیرند. برخلاف درک مردان از ملیگرایی که ملیت و کشور را فقط حقِ مسلم کسانی میدانند که «طبیعتا» به آن کشور تعلق دارند، اومانیستهای فمینیست ملیت را امری دیالکتیکی میدانند که هم تولیدشده است و هم مولد. به این ترتیب حق شهروندی دیگر فقط حقی نیست که فرد با تولد در کشور یا انجام خدمت سربازی به دست میآورد؛ این حق هویتی است که با درد و اندوه مشترک قابل دستیابی است. بازماندگان [جنگ و خشونت] فقط به جامعهای واحد ابراز وفاداری نمیکنند، بلکه به واقعیتهایی متنوع و پراکنده وفادارند که در ائتلافها و شبکه های اجتماعی مختلف شکل میگیرند تا ادامه بقا را تضمین کنند. در واقع این غم و درد آنها که ماندند است، که به هسته وفاداری و حمایت شکل میدهد. درد مشترکشان آنها را متحد میکند و [در آنها] حس هویتی مشترک را به وجود میآورد. رنج کشیدن و زنده ماندن ریشههای جدیدی را در مکانی جدید به وجود میآورد و با خود درک و تجاربی قدیمی را میآورد. به این ترتیب هیچ کس خود را به قطعهای مشخص از این کره خاکی محق نمیداند. رنج و درد و هویت مشترک زنان به عنوان مادر و همسر تمام دنیا را به میهن آنها بدل میسازد، و در عین حال در «مکانی بسیار کوچک» میمانند تا در آن «ریشه بدوانند»، ریشهای که هم باستانی است و هم تازه، هم سخت و هم انعطافپذیر.۹ زنانی که نصرالله دربارهشان مینویسد از ریشه درآمدهاند و باز ریشه دواندهاند، و هنوز حس تعلق را در دل خود دارند.
زنان زمانی که خود مسؤلیتِ هویتشان را برعهده می گیرند غالباً مقام مادری را به عنوان طلیعهدار صلح بزرگ میدارند، به عنوان تجربهای که میتواند پلی بر فاصله گسترده شکافهای دینی و کشوری باشد. در آرژانتین، مادران میدان د مایو (مادران مفقودشدگان) از نماد قدرتمندِ مادری برای طلب صلح و عدالت بهره گرفتند. همچون این مادران، سازمان «بلَک ساش» در آفریقای جنوبی نیز حدود دو هزار زن را گردهم آورد که به خیابان آمدند و تحت نام مادری خواستار صلح شدند. این زنان که عمدتا انگلیسیزبان و از طبقه متوسط بودند از مادری همچون نشان صلح و آتشبس استفاده کردند. برای این زنان، مادر بودن دربرگیرنده مسؤلیت زندگی بود، نه مرگ.
جنبشهایی مانند بلَک ساش، مادران میدان د مایو، و کمیته حمایت والدین از بازداشتشدگان (دیپیاسسی) که تنها تعداد اندکی از جنبشهای بسیاری هستند که شکل جدیدی از مقاومت در برابر دولت، ظلم و ستم و تجارتِ مرگ را نمایش میدهند: مقاومتی که بر مفهوم مادری، وظیفه والدین و خانوادهها استوار بود. جنگها و انقلابها روابط مادران و خانواده را به شکل ناعادلانهای سیاسی کردند، اما در عین حال اهمیت بسیج زنان را به اثبات رساندند. مادران در مقام حمایت از کشور و فرزندانشان میتوانستند از منظر مادری با جنگ، خدمت نظام وظیفه اجباری و نظامیگری مخالفت کنند و این کار را کردند. اینها زنانی هستند که خود را صدای حافظان و مهرورزان [فرزندان و جامعه] میدانند.
در ایران، مادرانی بودند که به تنهایی در موقعیتهایی، سربازخانهای را که پسرانشان برای رفتن به جنگ در آن آموزش میدیدند محاصره کردند. داستان خاتون، مادری جوان از استان مرکزی، برای خود حکایتی است. خاتون با التماس سوار ماشین باری یکی از بستگانِ دورش شد و به دنبال کامیون سربازانی رفت که پسرش هم در میان آنها بود. او سپس در پیادهروی بیرون سربازخانه نشست و شیون سر داد، شیونی که زنان در مراسم عزاداری سر میدهند. از رهگذران میخواست که در غم او شریک شوند و به انقلاب و جنگ فکر کنند که با تلف کردن جان پسران در جبهه، زنان کشاورز را از وجود باارزش آنها محروم میکند. او نزدیک به یک هفته گریه و شیون کرد. فقط چند روزنامه از شبزندهداری او نوشتند، هر روز انبوهی از مردم در حمایت از او دورش جمع میشدند. سرانجام مقامات برای رها کردن پسر او عذری اداری تراشیدند و مادر و پسر به روستاشان بازگشتند.
زنان در سراسر خاک ازهم گسسته اسرائیل/فلسطین دستهاشان را به هم حلقه کرده و به عنوان مادرانِ معترض در میدانهای عمومی مراسم یادبود بر پا میکنند و به طول و عرض این سرزمین لحافِ چلتکه میدوزند. زنان در سراسر یوگسلاوی قدیمِ تقسیمشده به دنبال ایجاد پیوندهای مشترک هستند. و زنان مسلمان سراسر جهان، حتی در طول مرز ایران و عراق، در وحشت و انزجار از آن چه طالبان به نام اسلام با زنان میکنند با یکدیگر متحد شدهاند.
اینها و دیگر حرکات نمادین ممکن است انگشتشمار باشند، اما فمینیسم میتواند سهمی مهم در برقراری صلح و بازسازی پس از جنگ در سراسر جهان داشته باشد. اولین گامها کوچک بودهاند، اما گامهای بزرگتر هنوز در راه است.
-
۱.Cock, J. (1992) Womenand Warin SouthAfrica, London:Open Letters
-
۲.Irurshen,M. (1998) ‘Women’swar stories’, in M. Turshenand C. Twagiramariya (eds.) What Women in Wartime: Do Gender and Conflict in Africa, London:Zed Books
-
۳.Hazleton, L. (1977) Israeli Women:The Reality Behind the Myths,New York,NY: Simon & Schuster
-
۴.Enloe, C. (1996) ‘Womenafter wars: Puzzles and warnings’,in KathleenBarry(ed.), Vitna’s Womenin Transition,Basingstoke:Macmillan
-
۵.Enloe, C. (1988) Does Khaki Become You? The Militarizationof Women’s Lives, London: Pluto Press
-
۶.Basch, L. (1997) ‘Introduction:Rethinking nationalism and militarism from a feminist perspective’, in Constance Sutton (ed.) Feminism, Nationalisms and Militarism,Arlington, VA: AmericanAnthropologyAssociation
-
۷.a. b. Cooke, M. (1999) ‘Mapping peace’, in Lamia Rustum Shehadeh (ed.) Womenand War in Lebanon, Gainesville, FL: University Press of Florida
-
۸.a. b. c. Makdisi, J. S. (1990) Beirut Fragments:A WarMemoire,New York,NY: Persia Books
-
۹.Nasrallah, E. (1985) quoted in M. Cooke (1999) ‘MappingPeace’, in L. R. Shehadeh(ed.) Womenand Warin Lebanon, Gainesville, FL: University Press of Florida
Haleh Afshar. “Women and Wars: Some Trajectories Towards a Feminist Peace”. In Development in Practice: Vol. 13, No. 2/3, pp. 178-188. Oxfam: May 2003. Reprint permission granted by publisher. Haleh Afshar’s article seeks to explode a number of myths about women’s absence from wars and conflict; it considers some problems about their vulnerabilities in these circumstances; and offers some feminist perspectives for addressing these problems. This paper considers the conflicting demands made on women in periods of war and revolution, and argues that differing historical processes result in different post-conflict policies towards women. Afshar also argues that the insistence on locating women within the domestic sphere in the post-war era ma be counter-productive and located in the historical construction of nationalism as masculine in terms of its character and demands. With the dawn of the twenty-first century and the long history of women’s participation in wars, revolutions, and policy making, it may now be possible to use the symbolic importance given to them in times of conflict to articulate a different perception of nationhood and belonging.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.