امروز مطلبی از محمد نوریزاد خواندم زیر عنوان” امام خمینی باد کاشت رضا شاه نهال”. مطلب ایشان بهانه ای است برای این دلنوشته! از پیروی خط امام تا ستایش رضا شاه راهی ست که جناب نوریزاد در چهل سال طی کرده است. آقای نوری زاد ازجمله کسانی بود که از فردای انقلاب در شمار اشخاصی قرار گرفت، که کمر به باز سازی استبداد بستند. البته موضوع نوشته حاضر بررسی کارنامه نوری زاد و دوستانش نیست. چرا که خوشبختانه وی معترف است که از شیفتگان خمینی بوده و آن را به درستی متعلق به عصر بیخردی میداند. چنان که گفته شد نوشته نوریزاد تنها بهانه ای برای نگارش این مقاله می باشد وگر نه من قصد نقد نوریزاد را نداشته و در صدد نیستم تا اقدامات جسورانه سال های اخیر او را نادیده بگیرم. این نوشته هدف بزرگتری را دنبال می کند. اکنون که انقلاب اسلامی شده مردمان ایران چهل ساله میشود، اینک که اپوزیسیون سلطنت طلب جانی تازه گرفته، اینک که تب رضا شاه بخشی از جامعه را به خود کشیده است، حال که بخشی از جمهوری خواهان وطنی از سر سرخوردگی دست به سوی جریان سلطنت طلب دراز کرده اند، اینک که گفته میشود جریانات نظامی امنیتی با اهداف خود به هدایت شعار رضا شاه در خیابان ها می پردازند بیش از هر زمان دیگری نگاهی دوباره به تجربه زیسته انقلاب ضروری می باشد. من میتوانم خودم را از نسلی بدانم که هم در انقلاب شرکت و هم عدم شرکت داشته است. ما شرکت کردیم چرا که در خیابانها انقلاب را فریاد میزدیم. اما شرکت نداشتیم از آنجا که در هیچ یک از تصمیم گیریها نقشی بازی نمیکردیم. ما مانند نوریزاد و دوستانش از سر شیفتگی به امام به خیابانها نریختیم. ما شیفتگان آزادی و عدالتی بودیم که در دستگاه آریامهری نابود شده بود. ما شیفته آزادی و عدالت بودیم، هرچند که این مقولات را به درستی نمیشناختیم. و شاید همین عدم شناخت ما خود یکی از عوامل بازسازی استبداد شد. ما برخلاف آنچه که نوریزاد و دوستانش میپندارند هرگز عکس امام را در ماه ندیدیم و در همان ایام که نگاه آنان به ماه دوخته شده بود ما خواستار تشکیل شورا های مردمی بودیم. برای افرادی چون من که در کوچه های بی عدالتی بزرگ شده بودیم انقلاب راهی به سوی فردا ای روشنتر بود. بگذارید کمی به پیش از انقلاب برگردیم. من کمتر از ده سال داشتم که روزی در خانه بی آن که بدانم چه میگویم و چرا میگویم به شاه بد گفتم. از یاد نمیبرم که چگونه پدر من را وحشت زده سرزنش کرد. این سرزنش از آنجا نبود که پدرم از پشتیبانان شاه بود، او من را از سر ترسی که در همه جا سایه گسترده بود دعوا می کرد. همه ما هنوز این جمله را بیاد داریم که دیوار موش دارد و موش هم گوش دارد. این درست است که ما راهی خطا رفتیم. اما راه را اشتباه پیمودن با هدف نادرست داشتن متفاوت میباشد. امروز بسیاری منتقدان انقلاب اسلامی شده نه تنها که نتایج انقلاب را با اهداف آن یکی قلمداد میکنند، بلکه پا را از آن هم فراتر گذاشته و میگویند باید عکس رضا شاه را بر در و دیوار شهر زد، تا مبادا که از جاده انصاف خارج شویم. اما پرسیدنیست برای کدام عملکرد وی باید پوستر های او را به در و دیوار به چسبانیم؟ برای احداث راه آهن اش یا برای دوختن لبهای فرخی یزدی، برای احداث دانشگاه یا برای ترور میرزاده عشقی؟. اکنون این مستند ساز و روزنامه نگار ما باید پاسخ بگوید که از کدام پهلوی دفاع میکند؟. از آن پهلوی که بنا های نو میساخت یا از آن پهلوی که با دوبار کودتا یک بار ته مانده مشروطه را تعطیل کرد و یک بار هم دولت ملی را ساقط کرد و بیست و پنج سال سایه سیاه استبداد را بر سر مردمان ایران افکند؟ موضوع نوشته کنونی بررسی دوران پهلوی و یا نقد نظام سلطنتی که اکنون با شیوه ای واپس مانده تر در کشور ما بازسازی شده است نیست. نوشته پیش رو میخواهد تنها به این نکته بپردازد که شیپور را نمیتوان از سر گشادش زد تا به نتایج دلخواه رسید. بازگردیم به نوشته جناب نوریزاد آنجا که او میگوید امام خمینی باد کاشت اختلافی نیست و بیشک جانشینان او طوفان درو خواهند کرد. لیکن باید دید که رضا شاه کدام نهال پایدار را در ایران کاشته که تا امروز ما میوه اش را میچینیم؟. بیشک جناب نوریزاد به عنوان یک روزنامه نگار که میداند قلم تشنه آزادی میباشد، باید بداند که ماندنی ترین نهال رضا شاه پس از مشروطه که توسط پهلوی دوم هم ادامه پیدا کرد همانا نهال استبداد بود. نهالی که میوه تلخش جمهوری اسلامی میباشد. شاید بهتر باشد که مستند ساز ما بجای این همه تاکید بر نوسازی دوران پهلوی به همین نهال عمیقتر نظر افکند، تا این میوه تلخ را بتواند بهتر درک کند. ترسم از آن است که جناب نوریزاد و دوستانش که عادت به آزادی نداشته و هنوز احتمالا به خود باوری نرسیده اند این بار شاهزاده ای را بجای امام پیشین خود به ماه بکشانند. بنظر میرسد هرچه که ما بیشتر پیش میرویمدوستانی مانند نوریزاد بیشتر دلتنگ استبدادی دیگر البته از نوع اصلاح طلبانه آن میشوند. نوریزاد که پس از گسست از فاشیسم اسلامی با اقدامات جسورانه خود زبانزد شد، چند ماهی بجای مبارزه در کنار مبارزان مدنی برای دنیای بهتر باز هم فیلش یاد هندوستان کرده و این بار بجای عمامه هوس پدر تاجدار به سرش زده است. هوسی که این روزها نه تنها بخشی از مردم کوچه بازار را وسوسه کرده است، که پاره ای از جمهوری خواهان وطنی را هم سخت به خود مشغول کرده است.

علی فکری
۱۱ ۱۲ ۲۰۱۸

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com