در جمهوری اسلامی تا کنون انتخابات آزاد نداشتهایم. منظورم نه از جهت اجرایی بلکه به لحاظ حقوقی است. همواره شورای نگهبان کاندیداها را غربال میکرده است. اما در چارچوب همین نظام حقوقیْ مکانیسم اجتماعی مهمی شکل گرفته است. هر زمان فشار اجتماعی زیاد بوده دایره افرادی که میتوانستهاند وارد عرصه انتخابات شوند گستردهتر شده و هر وقت این فشار اجتماعی پراکنده یا ضعیف شده، آن نظام حقوقی خواستهاش را اعمال کرده است. نمونهاش بهزاد نبوی که در انتخابات مجلس پنجم تائید صلاحیت شد، در انتخابات میاندورهای همان مجلس رد شد، در انتخابات مجلس ششم تائید و در انتخابات مجلس هفتم رد شد.
نظام انتخاباتی ایران تابعی از موقعیت نظام و فشار جامعه بوده است. نتیجه انتخابات همواره تابعی بوده است از بدهبستان نظام سیاسی و جامعه. و دیدید که در انتخابات ۸۸ وقتی جامعه از بدهبستانی که شده بود، ناراضی شد، چه اتفاقی افتاد. از آنجا که در انتخابات سال آینده، نظام سیاسی در موقعیت بسیار شکنندهای قرار دارد، سهم فشار اجتماعی در شکلدهی روند و نتیجه انتخابات بسیار تاثیرگذار خواهد بود. این شکنندگی نظام سیاسی آنقدر هست که خوشبین باشم که نظام سیاسی زیر قول و قرار همیشگی نمیزند (به هل منمبارزههایی که میگویند توجهی نکنید، اتفاقا این لحن تهدیدیْ ناشی از ترس و عصبانیت است). شک دارم اگر نظام سیاسی (حتی با احتمال کمی) قاعده همیشگی بدهبستان با جامعه را زیر پا بگذارد، بتواند از ضرب پیامدهای این کار جان بدر ببرد. نتیجه یا یک حکومت نظامی تمام عیار خواهد بود که دوامی نخواهد داشت، یا نابودی.
قرائن نشان میدهند که در شرایط کنونی و در آستانه انتخابات ۹۲، محمد خاتمی این پتانسیل را دارد که این فشار اجتماعی را حول خود متراکم کند. تنها کسان دیگری که این توانایی را دارند در حصراند. اکبر هاشمی با توان کمتری، اما مانند خاتمی با فاصله بسیار از دیگران، این توانایی را دارد چرا که به نظر میرسد وضعیت اقتصادی چنان وخیم است که جامعه بر سر او هم توافق کند. به علاوه که اکبر هاشمی این مزیت را هم دارد که به نوعی تضمین قاعده بده بستان هم هست، تضمین اینکه نظام سیاسی او را به وجهِ مصالحه بپذیرد هم بیشتر هست.
قرائن حاکی از آنند که جوششی برای حضور خاتمی در انتخابات شروع شده است. بنابراین میتوان روی او برای ورود به انتخابات حساب کرد. اما شکل گرفتن فشار اجتماعی حول خاتمی موانعی دارد. گروهی از منتقدانش میگویند حضور او در غیاب میرحسین موسوی و مهدی کروبی غیر اخلاقی است. برخی دیگر میگویند او را رد صلاحیت میکنند، و گروه سوم میگویند که حتی اگر خاتمی پیروز هم بشود، نمیتواند کاری بکند. این «کاری نمیتواند بکند» خود سه معنا دارد. گروهی که از همه محافظهکارترند میگویند اگر خاتمی رئیسجمهور شود همان آش است و همان کاسه که از ۷۹ تا ۸۴ بود. ما اکنون در مرحلهای هستیم که باید برادریمان را به نظام اثبات کنیم. بگذاریم که یک محافظهکار میانهرو روی کار بیاید، ما هم اثبات کنیم که دنبال قدرت نیستیم تا حساسیت نظام کم شود و فضای امنیتی که برای اصلاحطلبان ایجاد شده بدل به فضای سیاسی شود. گروه دوم میگویند که خاتمی اجازه کار نخواهند داشت، بنبست سیاسی ۷۹ ـ ۸۴ تکرار خواهد شد و اعتبار سیاسی اصلاحطلبان برای همیشه از بین خواهد رفت. گروه سوم اما میگویند که خاتمی ۷۶ ـ ۸۴ نشان داده است که مرد این میدان نیست و نمیتواند کاری بکند.
اگر بخواهیم بر مبنای قاعدهای که چیدیم این نقدها را صوربندی کنیم، این شکلی میشود که گروه اول میگویند این فشار اجتماعی چون به لحاظ اخلاقی نسبت به حصر رهبران جنبش سبز و شهدای آن تعهد دارد حول کسی به جز رهبران سبز جمع نمیشود. اما این فشار اجتماعی نشان داده که زیاد در بند این محذوریتهای اخلاقی نیست. آیتالله منتظری در حصر بود و این فشار حول موسوی ایجاد شد. خوب یا بد، مکانیسم جمعشدن فشار اجتماعی فارغ از محذوریتهای اخلاقی عمل میکند. اما خبر خوب اینکه این فشار اجتماعی مرحله به مرحله که جلو آمده، اخلاقیتر شده. تعداد کمی از رایدهندگان انتخابات ۸۸ مطالبهشان رفع حصر از آیتالله منتظری و آزادی زندانیان سیاسی بود. اما در آستانه انتخابات ۹۲ بسیاری که میخواهند به خاتمی رای دهند، مطمئن هستندکه رایشان سبب آزادی زندانیان سیاسی و رفع حصر از راهبران جنبش سبز و تعیین تکلیف خون شهدا خواهد شد.
جواب گروه دوم مشخص است. تائید صلاحیت خاتمی تابعی از فشار اجتماعی است. اگر این فشار اجتماعی کافی بود، خاتمی تائید صلاحیت ـ حتی توسط حکم حکومتی ـ خواهد شد و اگر مکفی نبود، رد خواهد شد. اگر نیروی اجتماعی متراکم کافی نبود باید دید که برای حمایت از هاشمی رفسنجانی کافی هست یا نه. اگر برای حمایت از هاشمی هم کافی نبود، باید رفت و فکر جدی کرد که اصلا بدنه اصلاحطلبی هیچ، این مردم به وضعیت کنونی راضیاند یا منتظر سربازان آمریکایی هستند؟
گروه سوم که میخواهند برادریشان را ثابت کنند اصلا در بند نیروی اجتماعی متراکم نیستند. اغلب آنان مدیران تکنوکرات و نمایندگان مجلس و اطرافیانشان هستند یا در موقعیت مشابهی قرار دارند. مثلا میخواهند عضو هیات علمی دانشگاهی شوند یا پروژهای با دولت دارند. همه اینان به داشتههایشان راضیاند و از دست دادن آن را ناشی از سوءتفاهم حکومت میدانند. تکنوکراتها فکر میکنند چون در همه دولتها کار کردهاند و فقط احمدینژاد از کار بیکارشان کرده، با رفتن او به پشت میزهایشان باز خواهند گشت. دیگران از این گروه، میگویند فقط «این» [احمدینژاد] برود، نفسی بکشیم،کاندیدادادن پیشکش. خوب یا بد، کارگری که همینحالا کارش را از دست داده، یا تولیدکنندهای که به خاک سیاه نشسته یا کارمندی که قدرت خریدش را از دست داده فقط به رفتن «این» راضی نیست. جوابی میخواهد برای روز بعد از انتخابات و حتی شده به صورت پراکنده حول این و آن جمع خواهد شد. جناح رادیکال این گروه استدلال میکند که خود خاتمی، رئیسجمهور را تدارکاتچی خوانده و مقام ریاستجمهوری ظرفیت سیاستهای خاتمی را ندارد. خوشبختانه دوست بسیار خوب ما در طرف مقابل به خوبی نشان داده که رئیسجمهوری چه ظرفیتهایی دارد. دستکم مادر چاوز را که میشود بغل کرد! رئیسجمهور بعدی ایران، رئیسجمهوری پسااحمدینژاد به معنای کامل کلمه خواهد بود. این موضوع را دستکم نگیرید.
گروه چهارم میگویند فشار اجتماعی میتواند خاتمی را پیروز انتخابات کند اما بعد از آن، برای اجرای سیاستهای خاتمی کافی نخواهد بود. گروه پنجم هم میگوید فشار اجتماعی میتواند خاتمی را پیروز کند، میتواند او را در اجرای سیاستهایش همراهی کند، اما خاتمی توانایی بهرهبرداری از این فشار اجتماعی را ندارد. اصل حرف من اینجا است: نمیشود گفت که این فشار اجتماعی میتواند سیاستهای خاتمی را به پیشببرد یا خاتمی میتواند این فشار را جهتدهی کند یا نه. اما میشود طرح تازهای ریخت و پتانسیل این موقعیتها را ایجاد کرد.
دوم خرداد ۷۶، مردم ایران شاد و خندان از اینکه محمد خاتمی را بر کرسی ریاستجمهوری نشاندهاند و حالا نوبت او است که به وعدههایش عمل کند، به خانه رفتند و دیگر بیرون نیامدند. خاتمی اول تلاش کرد، سیاستهایش را اجرا کند، بعد که نشد سعی کرد که صداقت خود را ثابت کند که میخواهد و نمیگذارند و حالا تا بیاید و صداقتاش را ثابت کند، زمان استفاده از نیروی اجتماعی از دست رفته بود. بعد، دیگر حتی اگر جنبشی هم در جامعه اتفاق میافتاد، خاتمی به آن اطمینان نمیکرد، شاید هم به متد چانهزنی از بالا عادت کرده بود. شاید هم گردهمایی دانشجویان یا گردهمایی مردم در سفرهای استانیاش را به دید همان فشار از پائین میدید. محمد خاتمی در سیاست ایران هم زمان و هم مکان را از دست داد. غافل از آنکه سیاست زمان و مکان دارد.
میرحسین موسوی این نکته را به فراست دریافته بود، که سیاست زمان و مکان دارد. تجربهای که خاتمی به سالی از سر گذارنده بود، به روزی طی کرد. در عرض دو روز و با چند بیانیه به نیروهای اجتماعی فهماند که میتوانند به او اعتماد کنند و او مصمم است فشار اجتماعی را برای ادامه سیاست هدایت کند. فهماش از مکانِ سیاست درخشانتر بود. او که میتوانست نتیجه انتخابات را بپذیرد، حزبی سیاسی تاسیس کند و در طی یک فرایند طولانی به استقبالهای مردمی استانی دلخوش باشد، همه این فشار اجتماعی را در یک مقطع زمانی ـ مکانی فشرده متجلی کرد: عصر روز دوشنبه ۲۵ خرداد ـ میدان امام حسین تا میدان آزادی.
جامعه ایران، جامعهای پساموسوی است. این جامعه تجربه موسوی را به خود دیده است. اگر در ۱۴ خرداد امسال به خاتمی رای دهد، نباید دلخوش به پیروزیاش کرد. باید نگهاش داشت که به عنوان نیروی فشار عمل کند. مکان این حضور هم میتواند در مکانی فشرده از خیابان باشد و هم میتواند در گسترهای وسیع از جامعه پخش شود. اگر کارگر است اتحادیهاش را در حیاط یکی از کارگاهها تاسیس میکند. اگر دانشجو است میرود در یکی از اتاقهای دانشکده پایه یک تشکل دانشجویی صنفی یا سیاسی را میریزد. روزنامهنگاران سندیکایشان خودشان راه میاندازند. فعالان NGOها به زنان بیسرپرست کمک خواهند کرد. اساتید دانشگاه برای بازسازی دانشگاهی که در اینسالها ویران شده است، دور هم جمع خواهند شد. همه اینها اگر مواضع و سنگرهایی که دارند را حفظ کنند، اگر به امید اینکه دولت خاتمی به نیابتشان مسایلشان را حل کند سر در لاک خود نبرند، خیلی از مسایل به شکل اجتماعی (حقیقی) حل خواهد شد. بر مبنای همین تلاشها خواهد بود که خاتمی هم خواهد توانست این خواستها را به لحاظ حقوقی پیش ببرد. اگر کارگران و کارمندان و دانشجویان و روزنامهنگاران و استادان و فعالان زن سنگرهایشان را حفظ کنند و پشت خواستههایشان بایستند، میتوان امیدوار بود که خاتمی هم بتواند قوانین عادلانهتر کار، خانواده، تشکلات دانشجویی، مطبوعات و … را تصویب و اجرا کند. بالاتر از اینها، همین فشارها میتواند راهگشای بحران اقتصادی و بینالمللیمان باشد.
اینها که گفتم نه پیشبینی که پیشنهاد است، یک دستور کار. هم جامعه ۸۸ دیده پتانسیل چنین برنامهای را دارد و هم باید گفتمان و زبان انتخابات آینده را به این سمت برد. اما تحقق آن را نباید به بعد از انتخابات موکول کرد. اگر راه پیشبرد خواستههای جامعه حفظ مومنتوم فشار اجتماعی حول خاتمی است، راه پیروزی او هم شکل دادن به همین نیروی اجتماعی متراکم است. هر کس در هر موضع و سنگری که هست، به شکلگیری این فشار اجتماعی حول خاتمی کمک کند. این کاری است بسیار سخت و ابدا مانند رای دادن و در خانه نشستن به خیال آنکه کاندیدایمان رای آورده و کارها را بهسامان خواهد کرد، آسان نیست. کاندیدای ما اگر فشار ما نباشد، حتی نمیتواند تا وزارت کشور هم برود و ثبتنام کند. خاتمی و نظام مسئول فردای ما نیستند. نمیتوان به این بسنده کرد که شجاعت خاتمی کار را پیش خواهد برد. نمیتوان هم منتظر ماند که نظام چراغ سبز نشان دهد. مسئول، خود ما هستیم. اگر فشار اجتماعی را شکل بدهیم هم خاتمی و هم نظام تن خوهد داد. منتظر بمانیم چراغ سبز نمیشود، باید رد شد، چراغ ناگزیر است سبز شود.
چهار سال پیش در همین روزها، هفتهنامه شهروند امروز در شمارههای مختلف خود تیتر میزد: خاتمی بیاید یا نیاید؟ کروبی بیاید یا نیاید؟عبدالله نوری بیاید یا نیاید؟ سئوالی امروز جامعه ما این است: خودمان بیائیم یا نیائیم؟ آمدن خاتمی تابعی از آمدن ما است. برای شکلگیری فشار اجتماعی حول خاتمی فرصت اندکی داریم. تجربه موسوی را فراموش نکنیم که سیاست زمان و مکان دارد.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
سوپاپ نجات شون است آقا، شده تمنا کنند که بیاید هم تمنا می کنند. اینها دارند خودشان را به هر در و تخته ای می زنند که پاچه خواری غرب رو کنند. خاتمی را می آورند که ثابت کنند جان نثار اند.
پنجشنبه, ۲۴ام اسفند, ۱۳۹۱