“به صبح بی پنیری
به این اعصاب ….”

 

حضرت نان
حضرت نان

کجاست بوی خوشت؟
بریده شد به کجا برکت تو؟

چرا شدی چو محنت من
کشیدم نه مگر زحمت تو
کشیدم نه مگر زحمت تو

به صبح بی پنیری
به این اعصاب کیری

نمازم را قضا کن
سحر شاید تو سیری

کجایی تا ببینی
مرا در چاه خویشم

به ذره ذره مردن
جدا از قوم و خویشت

بساطم در خیابان
شهید حضرت نان

به سگ دوهای ممتد
به این پایان پایان

کسی باید بیاید
مرا در خود بمیرد

کسی که حق نان را
دوباره پس بگیرد

بدرم پدرم بدرم پدرم بدرم پدرم
بزنم به رگم که رها بشوی
به زنی که تو مبتلا بشوم
بزنم بزنم بزنم بزنم
بزنم بزنم بزنم بزنم
به تو حلقه شوم
تو دعا بشوی
به تو سجده کنم
و خدا بشوم

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com