من بهتازگی چیزی در مورد زندگیام را به کسی که تازه با او آشنا شدهام گفتم و او جواب میدهد:
” این باید برای تو واقعهای فوقالعاده باشد!”
حقیقت این است که من در رابطه با آن موضوع بیانشده احساسات پیچیدهای دارم. بله بخشهایی از آن شگفتانگیز است و بخشهایی از آن سخت است. این موضوع به آن سادگی که پاسخ طرف مقابل باعث میشود به نظر برسد، نیست.
میفهمم که او سعی دارد تا با من ارتباط برقرار کند اما فرضش از چگونه بودن این بخش از زندگی من با استفاده از عبارت “باید” تأثیر برعکس دارد.
میتوانم حس کنم که دروازههای قبلم بسته میشوند و دیوارهایی در اطرافم رشد میکنند.
عبارت “این باید—برای شما—باشد.” میتواند بهجای نزدیکتر کردن ما، باعث ایجاد فاصله بین ما شود. درواقع تجربهای که ما فرض میکنیم شخص آن را دارد یا داشته، درست نیست.
من این موضوع را از طرف دیگر ماجرا هم حس کردهام وقتی کسی چیزی در مورد زندگیاش را به اشتراک میگذارد و من بدون فکر کردن تجربهی آن فرد را باتجربهی خودم مطابقت میدهم و پاسخ میدهم، با فرض بر اینکه تجربه آنها از این موضوع دقیقاً مانند تجربهی من است.
بگذارید بگوییم دوست من فرزند جدیدی دارد و مادر همسرش در همان شهر زندگی میکند و در رابطه با مراقبت از نوزاد پیشنهاد کمک داده است. تجربهی من تا این لحظه و جهانبینی من ممکن است بهطور خودکار این ماجرا بهعنوان چیزی خوب ببیند اما وقتی من میگویم: “واو! این باید برای تو خیلی عالی باشد که کمک او را داری!” دوست من بلافاصله حس میکند که بد فهمیده شده زیرابطه او با مادر همسرش که یک فرد وابسته به الکل است و دوستم هرگز در اطرافش حس امنیت نداشته به این سادگی نیست.
دوست من ممکن است جاده صداقت را در پیش بگیرد و بگوید: “راستش، زیاد هم عالی نیست. او معتاد به الکل است و رابطه ما خوب نیست.” که البته من کاملاً به این تجربه او احترام میگذارم. یا بهاحتمال بیشتر او بین تجربه زندگیاش و فرض من در مورد تجربه زندگیاش احساس شکاف میکند و فقط اجازه میدهد این شکاف باقی بماند و بهسادگی در برابر فرض غلط من، سری تکان میدهد و لبخند میزند.
اگر هدف شما واقعاً همدلی و ارتباط بیشتر با طرف مقابل است عبارت “این باید—برای تو—باشد.” را با عبارت “این (موضوع) برای تو چگونه است؟ (چه حسی داری)” تغییر دهید.
این عبارت در همهی زمینهها جواب میدهد.
کسی به شما میگوید که متخصص فیزیک نجومی است. بهجای گفتن “واو! این باید بسیار سخت باشد و نیاز به قدرت مغزی زیادی دارد.” شما میتوانید بپرسید “متخصص فیزیک نجومی بودن چگونه است؟ (چه حسی دارد)” شرط میبندم که تقریباً هرگز از او این سؤال پرسیده نشده و آنها بهاحتمالزیاد به سطح عمیقتری از پرسوجو در مورد حرفهی خود دعوت میشوند چیزی که در مدت زیادی آن را تجربه نکردهاند.
دوستی به شما میگوید که یکی از مطالب وبلاگش بسیار موردتوجه دیگران قرارگرفته است و در حال حاضر صندوق ورودی آنها از درخواستهای رسانهها پرشده و بسیار در معرض دید قرارگرفته است. بهجای گفتن “باید بسیار هیجانزده باشی!” بپرسید، “در مورد این موضوع چه فکری میکنی؟ و چه حسی داری؟”
پیشفرضها بیگانهاند. پرسشها هستند که همراه با گوش دادن واقعی ارتباط ایجاد میکنند.
جهان بهاندازه کافی تقسیمشده است. ما نیاز نداریم تصادفی و غیرعمدی با ایجاد پیشفرضهایی درباره زندگی دیگران آن را بیشازپیش تقسیم کنیم و بابیان اینکه احساسات دیگران باید چگونه باشد قبل از اینکه به آنها شانس بیان حسشان را داده باشیم احتمال برقراری هرگونه ارتباط واقعی را از بین ببریم.
مردم هرروز من را شگفتزده میکند و این لذتبخش، دلگرمکننده و شگفتانگیز است؛ اما وقتی تصمیم میگیرم که از قبل میدانم که در زندگی آنها چه میگذرد، من فرصت شگفتزده شدن را دور میاندازم.
اجازه دهید مردم شمارا متعجب کنند. به آنها نگویید که چگونه باید احساس کنند و بهجای آن، فقط از آنها بپرسید که در جایگاه آنها بودن چه حسی دارد؟
منبع: نوشتاری از کیت نورثرُپ
#مرکز_مشاوره_رنگین_کمانی را در دیگر شبکههای اجتماعی دنبال کنید.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.