پنجشنبه ١٧ اسفند
بسیارى از زنان کارمندِ دولت در این روز به محل کار خود نمىروند. بخش بزرگى از آنها برآنند که حدود ظهر خود را به دانشگاه تهران برسانند تا در اعتراض به حجاب اجبارى، راهپیمایى کنند. بسیارى از زنانى که سرکار مىروند، درهاى وزارتخانه را بر خود بسته مىبییند و از نگهبانان و ماموران انتظامات مىشنوند: «زنان لخت پذیرفته نمىشوند. به خانه بروید و با لباس مناسب بازگردید.»[۱] کشمکش میان زنان بىحجاب و نگهبانان، بیشتر به بیرون رانده شدن زنان از وزارتخانهها مىانجامد.[۲] اما در چند وزارتخانه که تعطیل نبود «کارمندان زن… دور هم جمع شدند و نسبت به مسئلهى حجاب اسلامى به مذاکره پرداختند.»[۳] نتیجهى اینگونه مذاکرهها بیشتر، تاکید بر ضرورت اعتراض است و راهپیمایى دستهجمعى به سوى دانشگاه.[۴] در دیگر ادارهها و شرکتهاى وابسته به دولت نیز این گرایش چیره است. کارمندان و کارکنان زن در تب و تابند و مىخواهند با امر و نهى آیتالله خمینى آشکارا مخالفت کنند. نمایندهى کارکنان زن هواپیماى ملى ایران (هما) به خبرنگار روزنامهى اطلاعات مىگوید: «حجاب ما زنان پاکى ماست و دولت براى خانمها در جهتِ تقویتِ حجابِ فطرى اندیشه کند و نه حجاب ظاهرى… عدهاى ما را متهم کردهاند نیمه لخت به محل کار خود مىرویم، حال آنکه یونیفرم ما کاملا پوشیده است.»[۵] کارمندان دفاتر فروش هما، پیشرو هستند. پروایى ندارند بگویند که «روحانیون مىتوانند در این موارد اظهار نظر کنند؛ اما نباید اجبارى در کار باشد. این مسئله باید به خود زنها واگذار شود تا اگر خواستند چادر سرکنند یا از پوششهاى دیگر استفاده کنند.»[۶] پرستاران و پزشکان بیمارستانها نیز در همین حال و هوا هستند. به مثل، کارمندان و کارکنان شبکهى چهار بیمارستان بهآور اعلام داشتند: «اگر تصمیم قاطع و قانع کنندهاى اعلام نشود، نمىتوانند سر کار حاضر شوند.»[۷] نیز زنان پزشک و پرستار، کارمند و کارگر بیمارستان هزار تختخوابى که تاکید مىکنند «حجابِ اجبارى زن باید پاکى و نجابت او باشد.»[۸] در ادارهى مخابرات ١١٨ نیز بیشتر زنان از گفتههاى خمینى ناخشنودند و مىگویند به خیابان باید رفت و سر و صدا کرد.[۹]
پیش از ظهر، دستههاى مختلفِ زنان کارمند و کارکن وزارتخانهها و نهادهاى دولتى در «گروههاى کوچک و پراکنده» در «خیابانهاى مرکزى و شمالى تهران» به حرکت درمىآیند.[۱۰] هوا سرد است. برف سنگینى که از نخستین ساعتهاى بامداد باریده و همهجا را پوشانده، حرکت را دشوار کرده است. با این حال زنان، با چتر و بى چتر، از این سو و آن سو به سمت دانشگاه روانند و شعار مىدهند: حجاب ما صداقت و پاکى ما؛ زن آزاده، حجاب فطرى داره؛ نه روسرى، نه توسرى، استقلال آزادى؛ مىجنگیم، مىجنگیم براى آزادى.[۱۱]و این در حالىست که دستههاى مردان دژم و دریده چشم، بارها و بارها به آنها حملهور مىشوند و خط و نشان مىکشند که: حزب فقط حزبالله؛ ما پیرو قرآنیم، بىحجاب نمىخواهیم؛ یا روسرى یا توسرى.[۱۲] آنها به زنان کارمندى که از پنجرهى دفترهاشان راهپیمایان را مىستودند، عورتشان را نشان مىدهند و فریاد مىزنند «شماها چادر نمىخواهین؛ اینو مىخواهین».[۱۳] توهین و تحقیر و آزار و اذیتِ حزباللهىها و اوباشان، زنان راهپیما را از حرکت بازنمىدارد، برعکس بر شمارشان مىافزاید.
حزباللهىها در خیابانهاى اصلى و میدانها، حى و حاضرند.[۱۴] وقتى جمعى زن و دختر جوان را مىبینند که در مخالفت با حجاب اجبارى راهپیمایى مىکنند و شعار مىدهند، راه بر آنها مىبندند و «دستهجمعى گفتند یا روسرى یا توسرى. ناگهان یک دختر دانشآموز از میان جمع دختران و زنان بیرون آمد و فریاد کشید: در بهار آزادى، جاى آزادى خالى… کار بالا گرفت و بین مخالفین و موافقین زد و خورد روى داد…»[۱۵] با دخالت مردم، حزبالله متفرق مىشود و زنان به راهپیمایى خود ادامه مىدهند.
در نزدیکى دانشگاه تهران ستون بلندى از زنان بىحجاب پدیدار مىشود. شعارشان مرگ بر استبداد است و زنده باد آزادى و نه روسرى، نه توسرى.[۱۶] این زنان از میدان ولیعهد مىآیند. در همان میدان، یکدیگر را یافتهاند و خودجوش تصمیم گرفتهاند به سوى دانشگاه تهران راه پیمایند. همراهىشان پس از حملهى دستهاى از مردان حزبالله و پرتاب سنگ به چند زن بىحجاب که زخمىشده بودند، پدید آمد. و «زنانى که مورد اهانت قرار گرفته بودند و زنان دیگرى که به آنها پیوسته بودند، به طرف دانشگاه تهران…»[۱۷] راه مىافتند.
میدان ٢۴ اسفند که حالا دیگر میدان انقلاب خوانده مىشود، پُر است از زن. مىکوشند به سوى دانشگاه راه بگشایند. دستهى بزرگى از حزبالله راه ورود زنان را به دانشگاه سد کرده است. دم گرفتهاند: اى زن به تو این گونه خطاب است، بهترین زینت زن حفظ حجاب است.[۱۸] با پیشرفتِ آهسته و پیوستهى ستون زنان، حزبالله واپس مىنشیند و در کنار دروازهى ورودى دانشگاه جاى مىگیرد. «پیش از ظهر… عدهاى از زنان وزارت خارجه همراه با پلاکاردهایى که روى آنها شعارهایى [دربارهى] حجاب نوشته شده بود، وارد دانشگاه تهران شدند.»[۱۹] پس از آنها حزباللهىها؛ «با شعار مرگ بر ارثیهى رضا کچل وارد دانشگاه تهران شدند و به نفع چادر و حجاب دست به تظاهرات زدند.»[۲۰]
با ورود هزارها دختر دانشآموز شعارگو و پیوستن آنها به انبوه زنان بىحجابى که دور دانشگاه حلقه زدهاند، شور و نشاط در فضا پراکنده مىشود. روپوشى که به تن و پلاکاردهایى که در دست دارند، نام دبیرستانهاشان را برمىنماید: هدف، هشترودى، ولىالله نصر، مرجان، کوروش، خوارزمى، ژاندارک، آذر…[۲۱] شعارهاشان نیز گونهگون است.[۲۲] بیشتر اما بانک برداشتهاند: آزادى، آزادى، برایش مىجنگیم و نیز حجاب ما پاکىماست.[۲۳] بسیارىشان پیش از اینکه مدرسه را ترک کنند، با هممدرسهاىهاى هوادار حجاب جر و بحث کرده بودند. «بحثهاى گرم و پرشور میان دانشآموزان موافق و مخالف… حجاب، مانع از اجراى برنامهى درسى شده بود و اولیای مدارس و معلمان نیز در بحثها شرکت داشند.»[۲۴] استدلال مخالفان حجاب اجبارى این بود که «حجاب پاکى نمىآورد. حجاب هر کس در نهاد اوست»[۲۵] برخى از آموزگاران از این دیدگاه پشتیبانى کرده بودند و برخى دیگر کوشیده بودند که محسناتِ حجاب را ثابت نمایند. برخى، دختران را از راهپیمایى باز داشته بودند و برخى شایق راهپیمایى اعتراضى دانشآموزان شده بودند و همراه با آنها به دانشگاه آمده بودند.[۲۶] در چند مدرسهى دخترانه هم «بین دانشآموزان با حجاب و بىحجاب برخوردهایى صورت گرفته بود.»[۲۷] چهار دبیرستان دخترانهى بزرگ تهران «مرجان، خوارزمى، آذر و هدف، در پى تظاهرات دانشآموزان در حیاط مدرسه، تعطیل شدند.»[۲۸]
زنانى که دور و بر دانشگاه تا میدان انقلاب را پوشاندهاند، آزادنه گفتگو مىکنند. پرستار ۴۵ سالهاى مىگوید: «در واقع مسئله حجاب، صرفاً براى کوبیدن زنهاست. براى خنثا کردن نیروى واقعى زن و بستن دست اوست. حجاب اجبارى منجر به نگهداشتن در تاریکى و ایجاد خفقان براى اوست. و این بدترین ضربه است. من آنقدر خشمگین و ناراحتم که…»[۲۹] زن آموزگار ٣٢ سالهى مىگوید: «مسائل بسیار مهمترى وجود دارد؛ مانند مبارزه با سرمایهدارى وابسته و مسائل حاد سیاسى کشور. نباید گذاشت که همهچیز تحتالشعاع مسائل سادهاى مانند این و یا کشمکشهاى داخلى مانند رویاروى قرار دادن مذهبى و غیر مذهبى خلاصه شود».[۳۰] یک زن استاد دانشگاه استدلال مىکند که «ما بر علیه چادر نمىجنگیم؛ ما با زور مىجنگیم… به ما مىگویند رضا شاه برداشتن چادر و کشف حجاب را تحمیل کرده است. درست ولى این عربها نبودند که این نوع حجاب را به ما تحمیل کردند؟ ولى حالا چه کار مىکنند؛ آیا این هم خود به نوعى تحمیل نیست؟»[۳۱] زن خانهدارى که ٣۵ ساله به دیده مىآید بىپردهپوشى مىگوید: «نمىدانم، نمىدانم، فقط دلم مىخواست مسلسل مىداشتم. مگر زور را با زور جواب نمىگویند؟ کنار چشمش از مشتى که روز قبل… خورده، به شدت کبود و متورم» است.[۳۲] زن کارمندى هم رو به همکارش درمیآید که «روزى چادر سر مىکنم که مردهای ایرانى هم عمامه بگذارند و صورتشان را نتراشند».[۳۳]
زنانى که روبهروى دانشگاه ازدحام کردهاند، از قشرها و طبقههاى گوناگون اجتماع هستند. پُرشمارند؛ چندان که به آسانى مىتوانند راهپیمایى بزرگ را آغاز کنند. هنوز اما بسیارانى در صحن دانشگاه پراکندهاند؛ نیز در آمفىتئاتر دانشکدهى هنرهاى زیبا و راهروهاى دانشکدهى فنى. گُله گُله در حال بحث و گفتگو هستند؛ دربارهى حجاب، آزادى پوشش، آزادىهاى فردى، آزادى، انقلاب، اسلام، اسلام راستین.[۳۴] پیروان آیتالله خمینى هم در بحثها شرکت مىکنند. بیشترشان، چه زن و چه مرد، مىگویند «به این خاطر حجاب اسلامى را قبول دارم که معناى پوشیدگى دارد و احساس مرد را تحریک نمىکند… موى سر زن زیباست؛ نباید عریان باشد. اگر هم زن مو نداشته باشد، نباید بدون روسرى باشد؛ چون بالاخره تحریک کننده است.»[۳۵] اما این استدلال هم شنیده مىشود که «در الجزایر دخترهاى مارکسیست چادر سر مىکردند و حالا هم براى مبارزه با امپریالیسم زنان ما بایستى حجاب اسلامى داشته باشند تا به دنیا نشان دهیم که زیر نفوذ هیچ کس نیستیم…»[۳۶] مخالفان حجاب اجبارى در پاسخ مىگویند «بحث بر سر چادر و روسرى نیست. بحث بر سر آزادىست»، «این نوعى دیکتاتورىست»، «نوعى سلب آزادیه»، «براى آزادى دوباره جلوى مسلسل خواهیم رفت.»[۳۷] حزباللهىها در گوشه و کنار پرسه مىزنند و اوضاع را زیر نظر دارند. هر از گاه چند نفره وارد بحث مىشوند. «پسرک به زنى که سن مادرش را دارد مىگوید از گلیمش پا فراتر گذاشته. زن با او مخالف است. حرفش را تصحیح مىکند. همپالکىهاى پسرک دور زن حلقه مىزنند؛ مسخرهاش مىکنند و برایش گردن مىکشند.»[۳۸]
چندین خبرنگار ایرانى و خارجى هم از این سو به آن سو روانند. گفتگوها را دنبال مىکنند. یکى از آنها که زن آرشیتکتى را به پرسش کشیده، از او مىشنود: «حاضر بودم یک سال چادر سر کنم که شاه بره… چادر یک وسیلهى استتار بود و نماد به مبارزه طلبیدن شاه. مىخواستیم بفهمانیم که انقلاب کمونیستى نیست. با همین حربه قبلا تونسته بودند ما را شکست بدن. پس گفتیم که این یک انقلابِ دینیه؛ یک انقلاب اسلامیه. اما حال مىخوان آزادىمونو بگیرن، اگر این جمهورى اسلامیه، باید بهتر از این باشه که هست.[۳۹]
از دانشکدهى هنرهاى زیبا، انبوهى زن بیرون مىآیند. برنامهى ٨ مارس اتحادیهى انقلابى زنان مبارز به پایان رسیده است. شمارى به سمت در ورودى دانشگاه مىروند و شمارى دیگر در محوطهى دانشگاه پخش مىشوند و پیرامون حلقههاى مردان و زنانى که سرگرم بحثهاى داغ هستند؛ گرد مىآیند. مىشنوند که تالار اجتماعات دانشکدهى فنى پُر است و حتا در راهرو هم جمعیت موج مىزند.[۴۰] نیز مىشنوند که باید به زنانى که روبهروى دانشگاه اجتماع کردهاند پیوست و راهپیمایى کرد. این را هم مىشنوند که شرکتکنندگان در برنامهى جمعیت بیدارى زنان هم به زودى به راهپیمایان مىپیوندند.
رفته رفته حلقههاى گفتگو کوچک و کوچکتر مىشود. زنان و نیز اندکشمار مردانى که به بحث ایستادهاند، سوى در بزرگ دانشگاه راه مىافتند. در دانشگاه را بستهاند. جلوى در، گروهى از مأموران کمیته به کشیک ایستادهاند. نباید بگذارند انبوه زنان دانشگاهى به تظاهرکنندگان بپیوندند! سر و صداها بلند مىشود. زنان پیش مىروند. به نردههاى آهنین دانشگاه مىرسند. شمارى بىاعتنا به مأموران کمیته، خود را از نردهها بالا مىکشند و آن سوترک در خیابان فرود مىآیند.[۴۱] غریو شادى و هلهله بلند مىشود. حزبالله قافیه را باخته است. در دانشگاه را مىگشایند. دانشگاهیان با تظاهرکنندگان درهم مىآمیزند.
در این میان سیل زنان است که از دانشکدهى فنى سرازیر مىگردد. برگذارکنندگان جلسهى ٨ مارس جمعیتِ بیدارى زنان، خواست زنانى را که مىگفتند «چرا اینجا نشستهایم، برویم راهپیمایى» به رسمیت شناختهاند و «به دنبال یک راىگیرى تصمیم گرفتهاند» به تظاهرکنندگان بپیوندند.[۴۲] با پیوستن ١۵ هزار تنى که شعار مىدادند «با استبداد مخالفیم، چادر اجبارى نمىخواهیم»، راهپیمایى بزرگ آغاز مىشود.[۴۳] پنجاه هزار تن.[۴۴] به کدامین سو؟ میدان آزادى؟ دادگسترى؟ نخستوزیرى؟ مردان بازو به بازو و دست در دست در دو سوى صف استوار ایستادهاند؛ زنجیروار. بدنهى اصلى تظاهرکنندگان به سوى نخست وزیرى حرکت مىکند. جمعیت بزرگى که به سمتِ میدان آزادى راه افتاده است؛ «ناگهان تغییر مسیر داد به طرف دادگسترى حرکت کرد.»[۴۵] چه بسا به این سبب که راهپیمایان دادگسترى با حملهى حزبالله روبهرو شده بودند. حزبالله در حالى که شعار مىداد «ما پیرو قرآنیم، بىحجاب نمىخواهیم/ عروسک فرنگى برو گمشو/ نه شرقى، نه غربى، جمهورى اسلامى» به زنان راهپیما یورش بردند؛ چترهاىشان را شکستند و پاره کردند و گلولههاى برف به سوىشان پرتاب کردند.[۴۶] به دخترِ جوانى نیز چاقو مىزنند و چند نفرى را زخمى مىکنند.[۴۷]
شمار راهپیمایان نخستوزیرى بیشتر و بیشتر شده است؛ با اینکه یک لحظه هم از آزار و اذیت حزبالله در امان نبودهاند. حدود ٢٠٠ حزباللهى دنبالشان گذاشتهاند و سعى دارند «زنان را متفرق کنند.»[۴۸] دشنام مىدهند، سنگ پرتاب مىکنند، درختان پر برف را بر سر زنان مىتکانند.[۴۹] «اتوبوسى نیز به سرعت به سمت تظاهرکنندگان» مىراند که صفها را درهم مىریزد و وحشت مىآفریند. اما این نیز زنان را از حرکت بازنمىدارد.[۵۰] تنها بر خشمشان مىافزاید و شعارهاشان را تند مىکند: مرگ بر ارتجاع، آزادى، آزادى، برایش تا مرگم مىجنگم. مرگ بر استبداد، زنده باد آزادى.[۵۱] شمارى هم حتا شعار مرگ بر خمینى سر مىدهند.[۵۲] «مادربزرگها شعارها را از دختر و نوه با ایمانتر و محکمتر ادا مىکردند».[۵۳] چه بسا به این سبب که «نوه با تعصب مذهبى بیگانه بود و مادربزرگ مىدانست زیر بار زور رفتن تا چه حد ناگوار است… چادر را با زور از سر او برداشته بودند».[۵۴]
راهپیمایان پیش از اینکه به کاخ نخستوزیرى برسند، جمعیت زنان مبارز نیز به آنها ملحق شده است. آنها نیز از اجراى برنامهى هشت مارس خود چشم پوشیده بودند؛ پس از آنکه در همان آغاز برنامه چند زن که «معلوم بود از تظاهرات آمدهاند، خیس از برف، لرزان از خشم و سرما» به «سالن ریختند… و گفتند: شما مىدانید در خیابانها به ما چه مىکنند که اینجا نشستهاید…؟ اتوبوسشان را به میان ما راندند و ما را تا داخل جوىهاى انباشته از آب و یخ هل دادند.»[۵۵]
سرانجام راهپیمایان به کاخ نخستوزیرى مىرسند. شمارشان فزون بر ١۵ هزار است.[۵۶] پیش از اینکه بتوانند “نمایندگان”شان را درجا انتخاب کنند و آنها را به درون کاخ بفرستند، «افراد تفنگ به دست که گفته مىشود کارت کمیته داشتند، شروع به تیراندازى کردند. این عمل در ذهن بسیارى از زنان و رهگذران به عملیاتِ نظامیانى شبیه بود که در روزهاى حکومتِ نظامى براى پراکندن اجتماعات، شروع به تیراندازى مىکردند.»[۵۷] صفوف تظاهرکنندگان درهم مىریزد. هر کسى به سویى مىگریزد. شمارى «از تظاهرکنندگان روى زمین مىخوابند».[۵۸] شمارى خود را «پُشت اتومبیلهاى پارک شده، ساختمانها و درختها پنهان مىکنند.»[۵۹] شلیک گلولهها که به پایان مىرسد، باز زنان در خیاباناند. «با آرامش و حالتِ اعتراض در آن هواى سرد و برفى برزمین نشستند.»[۶۰] حزبالله از آزار و اذیت زنان دست نمىشوید. پاسداران کاخ نخستوزیرى دخالت مىکنند و حزبالله به حاشیهى خیابان واپس مىنشیند.[۶۱] «پاسداران که بسیار مؤدب بودند خواهش کردند که تعدادى از خانمها به نخستوزیرى بروند و نظر خود را با سخنگوى دولت در میان بگذارند».[۶۲] مهندس بازرگان اما در کاخ نیست.[۶۳] با تنى چند از اعضاى دولتش به قم رفته است؛ براى رفع و رجوع اختلافات با آیتالله خمینى! “هیئت نمایندگى” زنان به درون کاخ مىرود تا «درخواستهاى خود را به یکى از نمایندگان نخست وزیر» ارائه دهد.[۶۴] چهرهى برجستهى هیئت خانم مهرانگیز منوچهریان است. و هموست که با عباس امیرانتظام صحبت مىکند[۶۵] و از «دولت ایران تقاضا نمود که اجازه ندهند زنان ایران به قرون وسطا بازگردند.»[۶۶] “هیئت نمایندگى” ناگهان با چند زن روبهرو مىشود که «پوشش سفت و سخت اسلامى داشتند… یک نفر از آنها هم در راهپیمایى نبود، ولى هر دو گروه را آقاى امیرانتظام با حسن سلوکى که خاص ایشان است و در مصاحبههاى مطبوعاتى رادیو تلویزیون دیده مىشود، دست به سر کرد. یعنى هم محکوم کردن راهپیمایى راهپیمایان را از طرف زنان مسلمان دو آتشه پذیرفتند، هم قطعنامهى زنانى را که به چشم خویشتن مىدیدند چگونه ابتدایىترین حقوق حقهشان دارد در گامهاى نخستین دولت انقلابى پایمال مىشود. قرار شد بعد از اینکه قطعنامه به امضاى کلیهى شرکتکنندگان رسید به ایشان برگردانده شود تا به نظر امام خمینى برسانند… آن چهار پنج خانمى که براى محکومیت راهپیمایى هزاران زن هموطنشان آمده بودند گفتند که ما با احقاق حقوق زن مخالف نیستیم ولى چرا شما در شعارهایتان مىگفتید مرگ بر ارتجاع؟»[۶۷]
در مدتى که “هیئت نمایندگى” در کاخ نخست وزیرىست، زنان به گفتگو سرگرماند. مىشنوند و به یکدیگر باز مىگویند که «سه هزار زن به قم رفتهاند تا صداى اعتراضشان را به گوش آیتالله خمینى برسانند».[۶۸] نیز مىشنوند و به هم باز مىگویند که: یک هیئت سیصد نفره از زنان وابسته به اتباع خارجىاى که به خاطر موج بیگانهستیزى از ایران اخراج شدهاند، همراه فرزندانشان به قم رفتهاند تا از آیتالله استمداد بخواهند.[۶۹]
سرانجام “هیئت نمایندگى” زنان به میان تظاهرکنندگان باز مىگردد. حدود سه بعد از ظهر است که تظاهرات به پایان مىرسد. اما زنان پیش از آنکه پراکنده شوند به هم مىگویند: شنبه براى دادخواهى جلوى دادگسترى.[۷۰]
زنان در بازگشت هم آسوده نیستند. «هنگام سوار شدن به اتوبوس نیز مورد تعرض قرار گرفتند و اتوبوس از ضربات سنگ، گلوله برفى و مشت مخالفان تظاهرات در امان نماند…»[۷۱]
شب، گروه زنان وابسته به حزب کارگران سوسیالیست آیین ٨ مارس را برگذار مىکند. زنان و مردانى هم که در آن برنامه شرکت دارند، خبر را باز مىگویند: شنبه براى دادخواهى، جلوى دادگسترى!
صدا و سیماى انقلاب اسلامى، خبر این نشست را پخش نمىکند. جاى شگفتى نیست. اما سکوت دربارهى راهپیمایى ۵٠ هزار نفره زنان، نشان داد که سانسور صادق قطبزاده، از سانسور رضا قطبى دست کم ندارد. قطبزاده حتا پخش خبر اطلاعیهى «منزل امام» را از تلویزیون به مصلحت حکومت اسلامى ندانست. آن اطلاعیه کوتاه را از رادیو پخش کرد؛[۷۲] بدون شرح:
«بر اساس خبرهاى رسیده، گروهى جنایتکار و خیانتپیشه تحت عنوان کمیته مزاحم بانوان محترم شده و به ایشان توهین مىکنند. مأموران کمیتههاى انقلاب موظفند با کمال دقت مراقب باشند و چنین اعمالى را با نهایت شدت جلوگیرى کنند. عاملین چنین اعمالى سریعاً و به شدت مجازات خواهند شد.»[۷۳]
ادامه دارد…
[۲] لیبراسیون، ٩ مارس ١٩٧٩
[۳] اطلاعات، ١٧ اسفند ١٣۵٧
[۴] به مثل نگاه کنید به گفتگوى مهناز متین با محبوبه امیرى، خیزش زنان ایران در اسفند ۱۳۵۷، دفتر نخست، تولدی دیگر، ص ۱۴۰
[۵] اطلاعات، ١٧ اسفند ١٣۵٧
[۶] کیهان، ١٧ اسفند ١٣۵٧
[۷] پیشین
[۸] پیشین
[۹] پیشین
[۱۰] آیندگان، ١٩ اسفند ١٣۵٧، کیهان، ١٧ اسفند ١٣۵٧
[۱۱] پیشین
[۱۲] تهران مصور، جمعه ٢۵ اسفند ١٣۵٧، سال ٣۶، شماره ٩
[۱۳] هفته نامه تایم، ٢۶ مارس ١٩٧٩
[۱۴] کیهان، ١٩ اسفند ١٣۵٧
[۱۵] سپید و سیاه، چهارشنبه ٢٣ اسفند ١٣۵٧
[۱۶] واشنگتن پُست، ٩ مارس ١٩٧٩
[۱۷] کیهان، ١٧ اسفند
[۱۸] اطلاعات، ١٧ اسفند ١٣۵٧
[۱۹] کیهان، ١٧ اسفند ١٣۵٧
[۲۰] کیهان، ١٧ اسفند ١٣۵٧
[۲۱] کیهان، ١٧ اسفند ١٣۵٧، آیندگان ١٩ اسفند ١٣۵٧
[۲۲] نگاه کنید به نوشتهى سرور صاحبى، خیزش زنان ایران… ص ۱۶۱
[۲۳] پیشین
[۲۴] اطلاعات، ١٧ اسفند ١٣۵٧
[۲۵] پیشین
[۲۶] نگاه کنید به روایتهاى بنفشه مسعودى، ص ۱۷۵ و افسانه پایدار، ص ۱۷۸ در خیزش زنان ایران…
[۲۷] آیندگان، ١٩ اسفند ١٣۵٧
[۲۸] لیبراسیون، ٩ مارس ١٩٧٩
[۲۹] تهران مصور، جمعه ٢۵ اسفند ١٣۵٧
[۳۰] پیشین
[۳۱] پیشین
[۳۲] پیشین
[۳۳] نیویورک تایمز، ٩ مارس ١٩٧٩
[۳۴] کیت میلت
[۳۵] آیندگان، ١٩ اسفند ١٣۵٧
[۳۶] آیندگان، ١٩ اسفند ١٣۵٧
[۳۷] آیندگان، ١٩ سفند ١٣۵٧
[۳۸] نگاه کنید به هایده درآگاهى، چیزى شروع شده بود، خیزش زنان ایران… ص ۲۹۴
[۳۹] لسآنجلس تایمز، ٩ مارس ١٩٧٩
[۴۰] کیت میلت، به ایران رفتن، Coward, McCann&Geoghegan، ١٩٨٢، نیویورک
[۴۱] کیت میلت
[۴۲] گفتگوى ناصر مهاجر با گلنار بدخشان و مریم جزایرى، خیزش زنان… ص ۴۲۰؛ نیز کیهان، ١٧ اسفند ١٣۵٧
[۴۳] کیهان، ١٧ اسفند ١٣۵٧
[۴۴] لیبراسیون، ٩ مارس ١٩٧٩
[۴۵] اطلاعات، ١٧ اسفند ١٣۵٧
[۴۶] آیندگان، ١٩ اسفند ١٣۵٧
[۴۷] هفتهنامه تایم، ١٩ مارس ١٩٧٩
[۴۸] کیهان، ١٩ اسفند ١٣۵٧
[۴۹] واشنگتن پست، ٩ مارس ١٩٧٩
[۵۰] آیندگان، ١٩ اسفند ١٣۵٧
[۵۱] هفده اسفند، تشکل دموکراتیک زنان ایرانى در اروپا، مارس ١٣٨٢، بىجا
[۵۲] واشنگتن پست و لسآنجلس تایمز، ٩ مارس ١٩٧٩، لوموند، ١٠ مارس ١٩٧٩
[۵۳] لیلی سروش، آیندگان، دوشنبه ٢١ اسفند ١٣۵٧
[۵۴] پیشین
[۵۵] هایده درآگاهى، چیزى شروع شده بود، خیزش زنان ایران… ص ۲۹۴
[۵۶] کیهان ١٩ اسفند، واشنگتن پست و نیز لوموند ٩ مارس ١٩٧٩، L’Aurore ۹ مارس شماره راهپیمانان به نخستوزیرى را ٨٠٠٠ نفر برآورد و نیویورک تایمز ۶٠٠٠ نفر.[۵۷] تهران مصور، جمعه ٢۵ اسفند ١٣۵٧، شماره ٩، سال ٣۶
[۵۸] آیندگان، ١٩ اسفند ١٣۵٧
[۵۹] واشنگتن پست ٩ مارس ١٩٧٩
[۶۰]ـ تهران مصور، جمعه ٢۵ اسفند ١٣۵٧، شماره ٩، سال٣۶
[۶۱] پیشین
[۶۲] آیندگان، ٢١ اسفند ١٣۵٧
[۶۳] نگاه کنید به گفتگوى ناصر مهاجر با ژاله بهروزى، خیزش زنان ایران… ص ۳۴۹
[۶۴] اطلاعات، ١٩ اسفند ١٣۵٧
[۶۵] آیندگان، ٢١ اسفند ١٣۵٧
[۶۶] اسناد لانهى جاسوسى، جلد ٢٨، بیتاریخ، ص٢٢
[۶۷] آیندگان، ٢١ اسفند ١٣۵٧
[۶۸] واشنگتن پُست، ٩ مارس ١٩٧٩
[۶۹] پیشین
[۷۰] نگاه کنید به گفتگو ناصر مهاجر با ژاله احمدى، خیزش زنان ایران… ص ۲۰۸
[۷۱] آیندگان، ١٩ اسفند. ۱۷ اسفند، پیشین
[۷۲] لیبراسیون، ١١-١٠ مارس ١٩٧٩
[۷۳] کیهان، شنبه ١٩ اسفند ١٣۵٧
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.