”هیچ فلک دفع کند از سر خود دور سفر، هیچ زمین دفع کند از تن خود زلزله را (مولانا).“
”و اخرَجَتِ الارضُ اَثقالَها، وَ قالَ الانسانُ ما لَها، یَومَئِذٍ تُحَدِّثُ اَخبارَها / و زمین بارهای سنگین اش را بیرون ریزد، و آدمی بگوید که زمین را چه رسیده است، در این روز زمین خبرهای خویش را حکایت میکند (قرآن [ترجمه ی عبدالمحمد آیتی]، سوره ی زلزال، آیههای دوم تا چهارم.“
”به سان رود، که در نشیب دره سر به سنگ میزند، رونده باش (ه.الف. سایه).“
با زلزله، جهان، و زندگی
علوم اجتماعی از زمینلرزه ی ازگله چه می آموزند؟
نیما جنگوک
کاندیدای دکترای جامعه شناسی، دانشگاه اتاوا
بیست و ششم آبان ماه ۱۳۹۶، غمگین درگذشت یکی از عزیزان ام بودم که خبر زلزله ی ازگله ی کرمانشاه را شنیدم. چند روزی درگیر کار و درس بودم و نمیتوانستم خبرها را دقیق پیگیری کنم تا فرصتی یافتم و کمی عکسها و گزارش ها را دنبال کردم. بیستون را به یاد آوردم و فرهاد را، که آهنگ تیشههای اش بر جان کوه روزهای کودکیام را با حیرت و خیال رنگ می زد. کرمانشاهی را به یاد آوردم که سرخ بود و سبز و بوی نان برنجی میداد و عیدها و تابستانهای کودکیام را به جان میگرفت با آن خیاط پیری که در گرگ و میش صبح عید هنوز در دکان اش کار می کرد. عزّی عزیزم را به یاد آوردم در آن خانه ی کوچک پر از مهربانی که ساخته بود و چه زود رفت. سفر آخرم به کردستان را به یاد آوردم با آن کوههای پیچ در پیچ همیشه سبزش. دوستان کردم در سالهای دانش جویی دانشگاه بهشتی را به یاد آوردم. و نجابت یزدان را، مهربانی علی را، غرور یوسف را.
در میان خبرها، از هنرمندی خواندم که عروسک های اش را میان کودکان زلزله زده برده بود تا دست کم ساعاتی غم و اندوه از دل بزدایند. با خودم فکر کردم من با این چیزهایی که بلدم، در چنین شرایطی، چه کاری از دست ام بر می آید؟ سالها پیش، قصه می نوشتم، شعر ترجمه میکردم و ساز می زدم. زمانی رسید که همه ی اینها را کنار گذاشتم تا تمرکزم تنها روی پژوهش در علوم اجتماعی باشد. از آن وقت تا حالا بارها شده که هنگام دل تنگی و وجد و اندوه و شور و یاس و امید، حسرت هنرمند بودن را خورده باشم. بارها آرزو کردهام نوازنده، شاعر، نویسنده یا فیلم ساز باشم تا بتوانم آن چه در دل دارم را به بیانی مفید و شایسته، ادا کنم. به راستی آن جا که شدیدترین برانگیختگی ها، آن جا که عمیقترین سرخوشی ها و فجایع رخ می نمایند، از جامعه شناسی و انسان شناسی چه بر می آید؟ به راستی اگر جامعه شناسان و انسان شناسان در چنین شرایطی کاری میتوانند انجام دهند آنها اکنون کجا هستند و آن کار چیست؟ و اگر نه، دلایل کم توانی ـ اگر نپرسیم ناتوانی ـ علوم اجتماعی در هنگام روی دادن اتفاقاتی نظیر زمینلرزه ی اخیر کدام اند؟
جریان های اصلی علوم اجتماعی، طی سالیان متمادی ـ در روندی که حتی امروز هم چنان موجود است و مدافعان سرسخت خود را دارد ـ در مسیر برساخت، مطالعه و تأکید بر مفاهیمی انتزاعی چون جامعه و فرهنگ تلاش کرده اند. تمرکز بر پژوهش شیوههای گوناگون زندگی آدمیان با تأکید بر اینگونه مفاهیم، با دو اسلوب فکری رایج در زمینه و زمانه ی پیدایش و گسترش علوم اجتماعی هم پا بوده است. نخست، دوگانه گرایی دیرپای موجود در تاریخ اندیشه ی بشری در ساختن دوگانههایی نظیر جامعه / طبیعت، فرهنگ / غریزه، تمدن / وحشی گری (سبعیت)، انسان / حیوان، ذهن / بدن، عقل / حس، ذهنی (سابجکتیو) / عینی (آبجکتیو) و …، و دوم، علم گرایی غالب بر فضای فکری سده های نوزدهم و بیستم.
چنین روندی با تمرکز بر ”انسان“ به مثابه ”واحد تحلیل“ بر حفظ و مطالعه ی انحصاری مفاهیم برساخت شدهای چون جامعه و فرهنگ اهتمام ورزیده، سویه ی دیگر دوگانههای اشاره شده را کم اهمیت دانسته و به حاشیه می راند. بدین ترتیب جریان غالب علوم اجتماعی در سده ی بیستم، سوژه ای میسازد که بر روی زمین زیست میکند، در جامعه / فرهنگ / تمدن محاط است و با به کار گیری عقل ابزاری، بر محیط زیست خود که شامل جان داران غیرانسان و اشیاء است چیرگی دارد و اعمال قدرت می کند. از سوی دیگر، علم گرایی مسلط بر علوم اجتماعی ایجاب میکند که برقراری روابط علت و معلولی، شناخت الگوهای تکرارشونده (ساختارهای اجتماعی / فرهنگی)، تعمیم، تأکید بر امر جهانی و پیشبینی رویدادهای آتی بر اساس قوانین استخراج شده به درون مایه ی این حوزه های شناختی بدل گردد. متعاقبا، روشهای پژوهش مورد علاقه ی دنبال کنندگان رویکردهای مذکور نیز متناسب با چنین خط سیری است. برای نمونه میتوان اشاره کرد که در مشاهده، یکی از ’هم دلانه‘ ترین روشهای پژوهش رایج در جامعه شناسی و انسان شناسی، پژوهش گر عاملی ’بیرونی‘ است که ’وارد‘ میدان تحقیق میشود و ضمن ’فاصله گرفتن‘ با افراد ’محلی‘، تلاش میکند شیوههای زندگی آنها را ’ثبت و ضبط‘ کند. فارغ از تمامی جنبههای قوم مدارانه ی برآمده از این روش شناسی، میتوان به این اندیشید که تبدیل جهان (زیست ـ جهان جان داران {انسان و غیرانسان} و چیزها) به محیط زیستی ایستا، صامت و خارجی، ابژه ای گنگ و گول و ساکن، که انسان ’بر‘ آن و ’هر چه در آن است‘ باید مسلط شود، چه نوعی از دانش را برای مان به ارمغان خواهد آورد؟ با چشم نگاه کردن به شیوههای چیرگی انسان بر محیط زیستی تهی شده از زندگی، و تلاش برای ثبت آن چه بدان نگریسته ایم در قالب تصاویری ساکن که نه بادی در آنها می وزد و نه رودی در آنها جاری است، نه پرندهای در آنها میخواند و نه برفی بر ما می بارد، تصاویری که نه حرکتی دارند و نه جانی، چگونه به علوم اجتماعی توانایی ژرف نگری در باب زندگی را اعطا می کند؟ بیهوده نیست که در چهارچوب چنین نگرشی، زندگی خطی در نظر گرفته میشود که با تولد آغاز میشود و رو به سوی بسته شدن، کاستی و نقصان، خاتمه، و مرگ دارد. بدین ترتیب، آن چه این پایان را پیش میکشد و یا تسریع می بخشد، باید کنترل شود و اگر قابل کنترل نیست باید ناپسند و منفی شناخته شود، به حاشیه رانده شده و فراموش شود. از همین رو است که پس از روی دادن ـ آن چه عموما ـ ’بلایای طبیعی‘ ـ خوانده میشود ـ شاهد سکوت دست اندرکاران علوم اجتماعی هستیم. چرا که این دست ’مصایب‘ باید تا آن جا که ممکن است پیش نیایند و اگر هم رخ نمودند، لازم است هر چه زودتر فراموش شوند تا زندگی به روال روزمره ی خود بازگردد.
در برابر چنین نگاهی، میتوان به رویکرد متفاوت علوم اجتماعی پدیده شناختی توجه کرد. با پیروی از متفکرانی چون هنری برگسون، مارتین هایدگر، موریس مرلو-پونتی و جیمز جی گیبسون، جامعه شناسان و انسان شناسان علاقهمند به پدیده شناسی، می کوشند ارایه کننده ی تفسیری دیگر از جهان، زندگی و انسان باشند. با پشت کردن به دوگانه گرایی، علم گرایی و رفتارگرایی، علوم اجتماعی پدیده شناختی انسان را موجودی سکنی گزین در جهان (و نه مسلط بر آن) می دانند. سکنی گزینی (dwelling) مورد نظر علوم اجتماعی پدیده شناختی دلالت بر حرکت (movement) دارد. بدین معنا، جان داران (انسان و غیرانسان) (human and non-human living beings)، همواره در راه اند و آن چه برای گذران زندگی می کنند، راهی است که از خود و برای خود در جهان می سازند. در نتیجه، رهنوردی، اسلوب اساسی است که ساکنان جهان (inhabitants) با آن در جهان سکنی می گزینند و خود را و جهان را درک میکنند (اینگولد ۲۰۱۱: ۱۲). ادراک خود، دیگری و جهان بیش و پیش از هر شیوه ای، مستلزم آن است که به جهان باز شویم، خود را به آغوش اش سپاریم و با جلوه و هیاهوی اش پیچ و تاب خوریم (مرلو-پونتی ۱۹۶۲). تنها با در آمیختن با دیگر جان داران و چیزها، با در آمیختن با باد و آب و آتش و خاک، با در آمیختن با مزه ها و بوها و آهنگها و نقشها است که جهان را ادراک می کنیم. از سوی دیگر، جهان شیء ای از پیش ساخته شده و طرحی نهایی و کامل نیست. جهان همواره از خود پیش تر میرود و در این پیش روی نیز حرکت، زمان، آفرینش، رشد و شکوفایی نهفته اند (وایت هد ۱۹۲۹، برگسون ۱۹۱۱). بدین ترتیب، در جایی که جهان همواره در پویش است و هر جان دار، نه ادامه دهنده ی خط سیر علی – ساختاری حیات روزمره، که سرکش و بر هم زننده ی آن است، زندگی نه فاصله ی زمانی میان تولد و مرگ، که خود حرکت است. زندگی حرکت است و بناکردن راه خود در میان جریان های بی شماری که بر سر راه مان قرار می گیرند. بدین معنا، زندگی نه روندی به سوی ختم و بسته شدن، که گشایش است و دقیقاً بنا به همین تعریف میتواند و باید در کانون مطالعات انسان شناختی و جامعه شناختی قرار گیرد (اینگولد ۲۰۱۱: ۴).
ژیل دلوز و فلیکس گتری (۲۰۰۴) معتقدند ما گرههایی هستیم که از به هم رسیدن خطوط گوناگون شکل یافته ایم. با بیانی نزدیک به این، ما جان دارانی هستیم که با دیگر جان داران و چیزها، در جهان تاب می آوریم، امتداد می یابیم، راه خود را می گشاییم و هم چون ریشه ی رشد کننده ی گیاهان، خود را بیانتها می آفرینیم. علم اجتماعی متناسب با چنین رویکردی، به خوبی میداند که سکون مصنوع و بی اصالت است. در پس هر فرم شناخته شده، در پس هر ساختار اجتماعی تعریف شده، حرکتی است که نادیده انگاشته شده تا تبیین و پیشبینی علمی ممکن و میسور گردد. با روگردانی از هر گونه دوگانه گرایی، علم گرایی، رفتارگرایی، و ساختارگرایی، علم اجتماعی پدیده شناختی می کوشد به زندگی بازگردد و جهان را، با حرکت و آمیختگی ’با‘ جهان، از نو بسازد و بشناسد. ادراک خود، دیگری و جهان، ادراک زندگی، تنها آن گاه امکانپذیر است که در جهان بودن مان را فهمیده باشیم و پا در راه هایی گذاریم که با ترسها و آسودگی ها، غمها و شادی ها، به دست آوردن ها و از دست دادن ها، ساختن ها و نابود شدن ها، تولدها و مرگ ها ساخته و پیموده میشوند. در رویکرد پدیدارشناسانه ی ما، زلزله، فاجعه ای طبیعی، تهدیدکننده ی انسان و تمدن انسانی نیست که لازم باشد نادیده گرفته شده، به پس پشت مرزهای شناختی تبعید شود. زمینلرزه و آن چه پس از آن رخ میدهد آفرینشگر راههای شناخت است؛ آفرینشگر راههای زندگی است؛ و ما بدین معنا به آن خوش آمد می گوییم.
منابع و مآخذ
Bergson H. (1911). Creative Evolution
Deleuze G. & Guattari F. (2004). Thousand Plateaus: Capitalism and Schizophrenia
Ingold T. (2011). Being Alive: Essays on Movement, Knowledge and Description
Merleau-Ponty M. (1962). Phenomenology of Perception
Whitehead, A. N. (1929). Process and Reality: An Essay in Cosmology
* این نوشته، با احترام و فروتنی، به عباس کیارستمی تقدیم می شود، که از زندگی میگوید و دیگر هیچ؛ و در کنارش راه میروم.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.