چگونه میتوان نقدی حرفهای نوشت، به طوریکه هم به جنبههای تئوریک اثر پرداخت و هم فاصلهی بین متن و خواننده را پر کرد؟ در نقد شعر و داستان، سه بخش اصلی وجود دارد: تمهید، بدنه و خروجی نقد. در تمهید ابتدا منتقد باید فلسفه و گارد خود را مشخص کند، چون نمیتوان یک متن را از تمامی جهات مورد تحلیل ساختاری قرار داد. در واقع باید مشخص کنیم در نقد بر چه وجهی تمرکز داریم. آیا نشانهها و جهان معنایی داستان را تأویل میکنیم یا شخصیتپردازی و…؟ لازمهی پرداختن به هر یک از این موارد، دانستن بنیانهای تئوریک از سوی منتقد است تا بهخوبی بتواند وارد متن شود. از چند جهت میتوان با متن روبهرو شد؛ منتقد پس از خوانش داستان و کشف موتیف و تکنیکهای آن، به معدل و برآیندی میرسد و باید در تمهید خود نشان دهد که با چه گارد و از کدام زاویه میخواهد با داستان برخورد میکند. ابتدا بهتر است که منتقد تاویل خود از داستان را ارائه دهد. این نکته که منتقد داستان را با تامل بخواند و آن را خوب درک کند، بسیار مهم است، چراکه مولف زمانی که نقد را میخواند، باید به منتقد اعتماد کند. همانطور که با طرح دلیل، نقاط ضعف داستان را بیان میکنیم، به همان نسبت نقاط قوت آن هم باید گفته شود. از دیگر نکات مهم این است که نقد براساس مرگ مولف است؛ یعنی ویژگیهای شخصیتی نویسنده مانند جنسیت یا سن، اصلن نباید در روند نقد تأثیرگذار باشد و این یعنی اتخاذ رویکردی با محوریت اندروژنی. در نقد باید دو فاصله پر شود: اولی فاصلهی اثر با مخاطب است، یعنی وقتی درکی از خوانش خود را به مخاطبی که متن را درست متوجه نشده است، ارائه میدهیم و کمک میکنیم که آن را بفهمد. این یکی از معمولیترین وظایف یک منتقد است. دومین چیزی که کار یک منتقد را منحصر به فرد میکند، از بین بردن شکاف بین اثر و کار بعدی مولف است. این کار با ارائهی پیشنهاداتی که از سوی منتقد مطرح میشود، ممکن است. منتقد در کل با نشان دادن نحوهی صحیح خواندن، سطح فرهنگ عمومی را بالاتر برده، باعث میشود بازار کتاب نیز از نظر کیفی ارتقاء یابد و خوانندگان سراغ هر کتابی نروند و سختگیرتر شوند. چگونگی برخورد منتقد با عناصر داستانی بسیار مهم است. نقد بهتر است تکنیکال باشد و منتقد باید سیستمهای مختلف داستاننویسی را بشناسد و بر انواع تکنیکهای آن احاطه داشته باشد. یک داستان خوب لزومن براساس اصول داستاننویسی شکل نمیگیرد و حتی ممکن است شگردهای مالوف را زیر سوال ببرد، اما منتقد موظف است اگر نویسنده در این امر موفق بوده، دربارهی آن توضیح دهد و وجوه خلاق اثر را مشخص کند. مثلن در بررسی عناصر داستان، باید براساس اصول روایتشناسی، توضیح دهد که روایت این داستان چه ویژگیهایی دارد. آیا زاویه دید درستی برای ورود به فضای اثر انتخاب شده است؟ باید دید شروع یک داستان با بدنهی آن انطباق دارد یا نه. هرچه نویسنده شروع خلاقتری در داستان داشته باشد، بهتر میتواند مخاطب را جذب کند. به قولی بدون داشتن احساس آغاز، هیچ اثری نمیتواند شروع شود و بدون این احساس، پایانی هم وجود نخواهد داشت. نویسنده بهتر است روایتش را به تاثیرگذارترین شکل ممکن آغاز کند. به بیان دیگر، آغاز هر داستانی اولین انگیزه را برای دنبال کردن آن داستان به خواننده میدهد و از این رو، نویسندهای که نتواند آغاز داستانش را جذاب بنویسد، شاید بزرگترین بخت خود برای ورود خواننده به دنیای تخیلی آن داستان را از دست بدهد. نویسندگانی که شناخت درستی از ماهیت داستان کوتاه و تفاوت آن با رمان دارند، به دقت درباره شیوههای مختلف آغاز کردن روایت میاندیشند و تلاش میکنند مناسبترین مدخل را برای ورود خواننده به دنیای داستان برگزینند. بیشتر داستانهای کوتاه مدرن به گونهای آغاز میشوند که گویی خواننده ناگهان وارد اتاقی شده است. در این اتاق، شخصیتهایی که همگی برای خواننده غریبهاند، مشغول گفتوگو یا در حال انجام کاری هستند. گاهی هم خواننده نه با چند شخصیت، بلکه با یک شخصیت منفرد و منزوی روبهرو میشود که با هیچ-کس صحبت نمیکند، بلکه خاطراتی را ناخواسته در ذهنش مرور میکند. خواننده هنوز از مفاد گفتههای این شخصیتها، یا از چند و چون رویدادهایی که به ذهن شخصیت منزوی متبادر شده است، خبر ندارد و همین باعث ابهام میشود. ابهام یکی از کارآمدترین ابزارهایی است که به ویژه نویسنده داستان کوتاه در کار خود به آن احتیاج دارد. خلق ابهام یکی از راههای ایجاد انگیزه خواندن داستان در خواننده است. ایجاد وضعیتهای مبهم، یادآور موقعیتهایی است که همه ما در زندگی واقعی با آن روبه رو میشویم و نمیتوانیم دلیل رویدادی، یا دلیل رفتار کسی را به روشنی درک کنیم. به عبارتی، خواندن داستان کوتاه ما را نسبت به ابهام در زندگی حساس میکند. برعکس داستان کوتاه، ما در رمان به زمینه¬چینی برای بسط و گسترش رویدادها نیاز داریم. پس نویسنده باید زمان و مکانی را برای داستان معلوم کند، شخصیت یا شخصیتهای اصلی را به خواننده بشناساند، رابطه شخصیتها را تعریف کند تا زمینه یا موقعیتی باورپذیر برای روی دادن اتفاقها فراهم شود. این احساس آغاز، درکیست که خواننده با شروع خوانش یک اثر دارد و باید دید این درک چه میزان با آغاز و پایان داستان و بدنهی آن همخوانی دارد. منتقد باید بداند نویسنده همواره ناگزیر است مقدماتی را برای کنش اصلی داستان آماده کند و باید با بررسی این موضوع، نشان دهد که آیا نویسنده در خلق این مقدمات موفق بوده است یا نه. همچنین نقاط اوج و فرود داستان هم باید مشخص شوند. درک آغاز داستان بسیار مهم است، چراکه به منتقد کمک میکند که بغرنج و کشمکش اصلی را شناسایی کند و نشان دهد که چه ارتباطی با آغاز دارد. این¬که نقطهی بحران داستان کجاست، درگیری ذهنی و بحران درونی شخصیت اصلی داستان را مشخص میکند. همچنین کشمکش میان کدام شخصیتها اتفاق میافتد و چه نسبتی با آغاز داستان دارد. منتقد ناگزیر است برای مخاطب خود شمایی از حوادث را ترسیم کند. باید ببیند نوع حادثهی داستانی چه رابطهای با شخصیتهای داستانی دارد؟ آیا باعث کنجکاوی و تعلیق خواننده میشود؟ آیا نشانهچینی و فضاسازی به نحوی انجام شده که خواننده به دلایل وقوع حادثه پی ببرد؟ توجه به این نکات باعث میشود که منتقد دریابد در کجای اثر حشو و قسمتهای اضافی وجود دارد. نقد قوی با معنا کردن متفاوت است و باید به گونهای باشد که مخاطب پس از مواجهه با آن بتواند با اندکی تمرین، یک داستان بنویسد. منتقد باید توصیفی کامل از پس زمینهی داستان ارائه کند. معمولن نویسندهی ایرانی در بحث نامگذاری به خصوص در مواجهه با ابژههای مدرن دچار بحران و مشکل میشود. منتقد باید بررسی کند که آیا نامگذاری در مورد شخصیتها، مکانها و اشیا به درستی انجام شده؟ بین حوادث داستان نظم زمانی وجود دارد؟ چطور هماهنگی بین حوادث برقرار شده و چگونه ساختاری در داستان داریم؟ آیا نویسنده درکی از توالی زمانی و افعال دارد؟ در بسیاری از داستانهای ایرانی این مشکل وجود دارد که توالی زمانی رعایت نمیشود؛ مثلن ممکن است در یک داستان ببینیم که جهت رویداد به سمت زمان حال است، اما نویسنده پس از جملهای حاوی فعل ماضی نقلی از ماضی بعید استفاده کرده که این اشتباه، عدم درک زمانی نویسنده را نشان میدهد و معلوم است چنین داستانی از نظر درونمتنی و توالی زمانی ضعف تالیف دارد. منتقد باید درک درستی از تفاوت رمان و داستان کوتاه داشته باشد و با توجه به شگردهای داستاننویسی به بررسی یک رمان ننشیند. همانطور که قبلن درباره نحوه شروع روایت گفتم، منتقد باید بداند که مدخل روایت در داستان با رمان بسیار متفاوت است. وسعت مکانی رویدادها در رمان نامحدود است، در حالی که مکان در داستان کوتاه به یک یا چند محل خاص محدود میشود، همچنین محدوده زمانی در رمان دورههای مختلفی از زندگی شخصیتها را شامل میشود، در حالی که رویدادهای داستان کوتاه، اغلب در دوره زمانی محدود و خاصی اتفاق میافتد. در هر رمانی ما یک نقطه صفر داریم که روایت از آن¬جا آغاز میشود و تمام رویدادهای بعدی براساس همین نقطه صفر متنی سنجیده میشوند، یعنی منتقد هنگام بررسی رمان باید این نقطه صفر را شناسایی کند اما وقت بررسی داستان کوتاه که اغلب از اواسط رویداد آغاز میشود، منتقد ناچار است وقایع پیرنگ را در ترتیبی متفاوت با آن¬چه راوی روایت کرده است، کنار هم قرار دهد تا به قصه برسد. اگر منتقدی بخواهد اثر را از نظر شخصیتپردازی بررسی کند، در قدم اول باید به چگونگی این کار توجه داشته باشد. این شخصیت چه فرهنگی را نمایندگی میکند و براساس ویژگیهای مکانی، زمانی، فرهنگی یا تاریخی که داستان در آنها شکل میگیرد، به درستی طراحی شده یا نه؟ تناقض درونی شخصیت از دیگر ویژگیهای مهمی است که منتقد باید در نقد شخصیتپردازی داستان به آن توجه کند. اینها عواملی هستند که پرداختن به آنها توسط منتقد، داستاننویس را قویتر و سلیقهی مخاطب را بالاتر میبرد.
توجه به نوع دیالوگها از دیگر نکات مهمی است که منتقد باید به آنها توجه کند. اینکه لحن و بیان شخصیتها و کلماتی که از زبانشان به بیرون پرتاب میشود، به خلق و خوی آنها مربوط است یا نه. این یکی از ایرادهای اساسی فیلمنامههای ایرانی است که باعث میشود در طراحی دیالوگ شخصیتها دچار معضل باشند؛ مثلن در فیلم فارسی، همهی کاراکترها از فرهنگ زبانی یکسانی که همان گویش اسلانگ و کوچهبازاریست، تبعیت میکنند. مخاطب باید قادر باشد از طریق دیالوگهای میان شخصیتها، فضاسازی داستان را درک کند و به توصیفهای نویسنده پی ببرد. زاویهی دید، اهمیت زیادی دارد چراکه از طریق آن، مخاطب وارد داستان میشود، به این عامل باید از نظر تغییر زاویهی دید توجه کرد. منتقد باید بررسی کند که در داستان مورد نقد، این تغییر اتفاق میافتد یا زاویهی دید، واحد است؟ مثلن در داستانی ممکن است به فضاها از طریق تغییر زاویهی دید و تعدد آنها پرداخته شود. اگر منتقدی در نقد شخصیت داستان، اظهار کرد که فلان دیالوگ نباید به کار میرفته، باید با دلیل و مدرک آن را اعلام کند و بگوید که یک دیالوگ خلاق، چگونه داستان را پیش میبرد. در واقع باید نوعی انطباق و اینهمانی میان دیالوگ و شخصیت داستان وجود داشته باشد؛ مثلن زمانی که ویژگیهای خاصی را به یک شخصیت نسبت میدهیم، این ویژگیها باید در دیالوگهای آن شخصیت نشان داده شود، چراکه این انطباق بیانگر تیزهوشی نویسنده است. در فضاسازی هم باید یک شخصیت در فضای خاص خودش قرار بگیرد تا متن باورپذیر شود. توجه به تمام این عناصر و موارد دیگری که اشاره به آنها از حوصله این بحث خارج است، میتواند نقد را حرفهایتر، فنیتر و در نهایت داستان را در نویسش بعدی قویتر کند. پس این منتقد است که میتواند پیشنهادات سازنده به داستاننویس ارائه کند و از طرف دیگر، سلیقهی مخاطب حرفهای را نیز ارتقا دهد. او باید با متن برخوردی آپولونی داشته باشد، یعنی مرکز نگاهش هوش و تفکر باشد. پس منتقد بر نویسنده و شاعر است. به همین دلایل، منتقد ناگزیر است که مطالعات تئوریک داشته باشد تا بر فلسفهی متن اشراف پیدا کند. بخشی از نقد باید تکنیکال باشد، یعنی منتقد عناصر داستان را از نظر تئوریک بتواند بررسی کند. برای این منظور، باید بر مبانی داستاننویسی و جهان و چیستی متن اشراف داشته باشد.
هر اثر دو حیطه دارد: حیطهی اجرا و پرفورمنس متن و حیطهی چیستی آن. بی شک بدون درک فلسفی، نمیتوان وارد حیطهی چیستی اثر شد. اگر منتقد این توانایی و اشراف را نداشته باشد و مسلط بر نویسنده نباشد، مولف نقد را نمیپذیرد و محال است از پیشنهادهایش تبعیت کند.
متاسفانه در فضای نقد ادبی ایران، نقد- چه مثبت و چه منفی – صرفن کارکردی تبلیغاتی دارد و بیشتر به سیاستهای بازار فروش کتاب چشم دارد تا واکاوی و فکرپردازی. در صورتی که اگر نقدی خلاق بر یک اثر نوشته شود، اولین کسی که از آن بهره میبرد، خودِ نویسنده است.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.