هرتمدنی یک دانش مرکزی دارد که به دانشهای دیگر شکل و چارچوب میدهد، در تمدن ایران باستان، حکمت، نقش این دانش مرکزی را داشت. در تمدن رومی و یونانی هم فلسفه این نقش را ایفا میکرد. اینکه من در تمام این سالها روی حکمت ایرانی تاکید می کنم، بیدلیل نیست. هر تمدنی زمانی میتواند خودش را احیا کند که این چارچوب معرفتی و علمی را داشته باشد تا بتواند چارچوب مفهومی حاکم را شکل دهد و سپس برآیند این دو دانش مرکزی، بدل به «چارچوب کنشی» بشود. چرا که فقط این چارچوب کنشیست که میتواند تدبیر و عقلانیت را حاکم کند. وگرنه نتیجه، همین اوضاع نابسامانیست که در حال حاضر شاهد آن هستیم. قصد سرزنش تمدنستیزی ایرانیها و عزیز جلوه دادن تمدن غربی را ندارم. چراکه آنها نیز از سمت دیگر بام افتادهاند.
مثلن پستمدرنیسم غربی بر لفظ استوار است، در حالی که تمدن آینده را بنیانهای فکری و اساسن معنایی تشکیل میدهد. این سیالیت فرهنگی که در حال حاضر در دنیا شاهد هستیم و رسانهها، آن را کارگردانی میکنند، جز دامن زدن به اغتشاش فکری، هدف دیگری را دنبال نمیکند. متاسفانه فلسفهی غرب به تبعیت از پستمدرنیسم، برای توجیه این وضعیت جدید، پناه به الفاظ و اصالت نشانه برده که نتیجهی آن، سطحیسازی معنا و محدود کردن آن به لفظ است. اساسن پستمدرنیسم رویکردی افراطی به اصالت لفظ دارد و با طرح زبان-خدایی هنوز معنای عمیق و تازه به دست نداده است. متاسفانه از همین شکاف و خلا فکری، سرمایهداری دارد بیشترین بهره را میبرد. در واقع حتی تکثرگراییِ معناییِ مورد نظر پستمدرنیسم به چیزی جز رویکردش به چندواژگانی و تکثرگرایی لفظی منجر نشده است.
اگرعمیق تامل کنید میبینید اغلب فیلسوفهای پستمدرنیسم به جز فوکو، دلوز و معدودی دیگر، معنا را به لفظ تقلیل داده و همین اشتباه بزرگ، آبشخور کاپیتالیزم شده است. طوری که در حال حاضر رویکردهای نهیلیستی تنها تاویلی که از جهان دارند نه بر «نمیدانم»، بلکه بر “بیمعنایی” استوار است.
ده سالی میشود که توجه ویژهای به حکمت هندی دارم، در واقع اصالت معنا در حکمت هندی، در عین حال که مزایای اصالت لفظ را دارد، مشکلات آن را ندارد و محوریت معنا را نه به لفظ، بلکه به شهود داده است و از آنجایی که معنا و شهود، رابطهی نزدیکی دارند، لفظ و سطح در حاشیه قرار میگیرد. یک روشنفکر هندی غمگین نیست، بلکه اندوهگین است و هنوز میتواند فکر بسازد چرا که اندوه، عمق دارد و تفکر هم در عمیق اتفاق میافتد.
اصالت معنا در حکمت هندی، با متحد کردن دانشهای بشری، ساختاری معرفتی را وارد لابیرنتهای ذهن میکند و به آن عمق میدهد و در جهت زیست فرهنگهای انسان به کار میبرد و هرگز به نفی دیگر فرهنگها نمیپردازد، بلکه با آنها در تعامل است.
هر فرهنگی اگر پرسنده باشد و مدام خود را بسط دهد، بعد از مدتی بدل به تمدن میشود. اگر تمدنی پرسشگر نباشد، طعمهی سنت میشود و رفته رفته از یاد میرود و این همان بلاییست که بر سر تمدن ایران آمده یعنی بعد از ورود اسلام، فکر قدغن شد، پرسش ممنوع شد و معنا از دست رفت و حالا چیزی جز لفظ و مشتی تحریف برجای نمانده، یعنی ما در حال حاضر نه وارث یک تمدن، بلکه وارث یک دروغ بزرگ هستیم، دروغ سنت! چرا که سیزده قرن است، اگر سوال کنیم و به فکر و به حقیقت، به حق برسیم، مثل حلاج سرمان بالای دار می رود.
نقش زبان در تغییر فرهنگ
رادیکالیسم و آوانگاردیسم فرهنگی دیگر فقط در درون و مفهوم اثر اتفاق نمیافتد، بلکه رویه و زبان اثر نیز باید رادیکال و آوانگارد باشد. اگر زبان نباشد بیشتر ارتباطات انسانی دچار اختلال میشود. در واقع میتوان با کمترین نشانهی زبانی، بیشترین مبادلهی معنا را داشت و همین امر، تاریخ زبان و تفکر را تشکیل میدهد. بدون نظام معنایی، هیچ دانشی را نمیتوان تصور کرد، هر دانشی، یک نظام معناییست که به صورت یک نظام نشانهای میشناسیمش. اساسن هرگونه تکامل دانشی، رابطه مستقیم با نظام معنایی و سپس با نظام نشانهای دارد.
تنوع دانشهای متفاوت و متنوع جهانی، تابعی از تنوع زبانی و نشانهایست، مثل تفاوتی که دانشهای پزشکی در مناطق مختلف دنیا با هم دارند. بدون اینکه به چگونگی شکلگیری ادبیات سیاسی بپردازم، میخواهم به نقش زیربنایی زبان در دیدمان¬های سیاسی بپردازم. اساسن ایدئولوژی و زبان همیشه رابطهی نزدیکی باهم داشتند و دارند. ایدئولوژی با ایجاد یک جهانبینی، نوعی نظام معنایی پدید میآورد و نظام نشانهای خاص خود را تعریف میکند، مثلن در طول تاریخ بشری، دین به عنوان نوعی ایدئولوژی باعث بسط و گسترش زبان شده و در کنار هر دینی، زبانی معرفی شده است. مثل زبان عبری و یهودیت یا زبان لاتین و مسیحیت، زبان عربی و اسلام، زبان سانسکریت و هندوئیسم، زبان چینی و بودایی و… ترکیب زبان و ایدئولوژی همیشه در طول تاریخ، هویت را به دست داده است. یعنی چیزی که ساختار درونی یک فرهنگ را شکل میدهد و باعث تفاوتهای فرهنگی میشود. همین ترکیب زبان و ایدئولوژیست که در نهایت، نظام معنایی آن زبان یا فرهنگ را میسازد.
زبان گفتاری و شفاهی، وجه متغیر هر زبانیست و زبان نوشتاری هم صورت ثابت آن زبان محسوب میشود. جدالی هم که بین ثبات زبانی و تغییر زبانی وجود دارد، باعث تنوع فرهنگ بشری میشود. اساسن فرهنگهای تازه، تغییر زبان شفاهی را موکد میکنند و فرهنگهای کهن، برای وجه نوشتاری زبان اهمیت قائل هستند، چرا که تغییر و ثبات فرهنگی، براساس تغییر و ثبات زبانی رخ میدهد و در نظر گرفتن این نکته برای یک شاعر و متفکر یا کسی که کار شعوری میکند بسیار حائز اهمیت است. اینکه چرا زبان و تازهگی زبانی در شعر مهم است و چرا یک شاعر نومدرن باید رفتاری همزمانی با زبان داشته باشد تنها دلیل استتیکی ندارد. اینکه در زبان انگلیسی، اینقدر به اسلم پوئتری و ترانههای رپ توجه میکنند، بخاطر این است که آنها چون مخاطب انبوه دارند، در تغییر زبان شفاهی و فرهنگ عامه نقش مهمی را ایفا میکنند. به همین نسبت، یک شاعر واقعی با خلق زبانی تازه در فرهنگ روشنفکری دست میبرد و آن را تغییر میدهد، چرا رسانههای انگلیسی زبان جهان اینچنین روی گفتار تاکید دارند و مدام زبانشان را نو میکنند یا مدام در صورت زبانشان دست میبرند و در رسانهها تبلیغ میکنند؟ چون رفتار همزمانی را با زبان به رفتار در زمانی ترجیح میدهند و میدانند که تنها از این طریق است که میتوانند باعث نوزایی فرهنگی و فکری بشوند.
اینکه بعد از دهه هفتاد، اتاقهای فکر جمهوری اسلامی این چنین بر سادگی زبانی تاکید دارند و رسانههای دولتی مدام از دگردیسی زبانی پرهیز میکنند، به این دلیل است که آنها به این مسئله که کار زبانی و تغییر زبانی باعث تغییر فرهنگ مسلط و انهدام زبان سلطه و در نهایت سنت میشود، کاملن واقف هستند. بیجهت نیست که مطبوعات ایران و رسانههای حکومتی اینچنین بسیج شدهاند تا نویسنده و شاعر زبانمحور در برج عاجش بمیرد و نسل جوان حتا اسمشان را هم نشنوند.
واکنش زبان، به زبان قدرت
چگونه میتوان از طریق زبان، با زبان قدرت مقابله کرد؟ پاسخ من، فکرپردازی و تاکید بر خرد شعریست. شاعری فقط کار با کلمه نیست. پیشتر در بحث بازی زبانی اشاره کردم که همهچیز بازی زبانیست. پس این زبان است که فکر را تولید میکند و میتوان در عرصهی متن، از طریق زبان، به عرصهی تفکر رسید. برای اینکه بحث ملموستر شود شما را به شعر آخرم «شکست برجام» ارجاع میدهم؛ در این کار اگر نمینوشتم «مک دونالد ترامپ»، هرگز به کاپیتالیسم نمیرسیدم.
چنین برخوردی را پیشتر در شعرهای ژورنالیستی داشتیم، در چنین آثاری بیشتر به اتفاقات سیاسی روز توجه داشتند و همه چیز نه در زبان متن بلکه در بیرون شعر اتفاق میافتاد چون به زبان خاص این جور شعرها توجهی نداشتند، زبانشان مستقیم بود که اصطلاحن به نام «زبان پورن» میشناسیم. منظورم اینجا از پورن، شعر سکسی نیست، بلکه زبانی فاش و مستقیم است. میخواهم بگویم یک جور زبان اندیشی منجر به نویسش شعر شکست برجام شده و اینجا دونالد ترامپ نیز مثل مک دونالد کالایی کاپیتالیستیست و شعر از این طریق شی گشتهگی انسان کاپیتالیستی را موکد میکند. این برخورد را در کتاب «جمهوری اسپاگتی» میبینید یا توی شعرهای کتاب «اروتیکا» در جایی که زبان خودش را رو میکند، نتیجه وجه شورشی و دیونیزوسی زبان است که آنجا شرّ و شور خودش را لخت میکند و تنانگی و حکمت بدن است که وارد حیطهی متن میشود. اساسن درون متن در شعرهای این دو کتاب، یا نوع سوژههایی که در این هر دو کتاب وجود دارد، در شعر معاصر فارسی نیست. متاسفانه مجموعه شعری مثل اروتیکا در ادبیات فارسی وجود ندارد چون شاعر ایرانی وجودش را ندارد که در خانهای شیشهای زندگی کند و در میدان صفحه خودش را لخت کند، در واقع شعر معاصر فارسی را ریاکاری مینویسد نه خلاقیت، نه تفکر شعری، شاعر ظاهرن نونویس ایرانی هنوز نمیداند که آوانگاردیسم تنها جابجایی ارکان جمله با توجه به سیستم جانشینی و همنشینی زبان نیست. متاسفانه شعر فارسی فکر نمیکند، حتا پشت فضای تازهای که در متنها گاهی بطور اتفاقی تولید میشود فکر وجود ندارد، تم و موتیف مقیدی که سرتاسر متن را فرا بگیرد وجود ندارد. خیلیها هنوز نمیدانند که استفاده از تکنیک چندواژگانی باید منجر به چندمعنایی شود نه بیمعنایی! چرا که اساسن در شعر چیزی به اسم بیمعنایی نداریم. آنهایی که ادعا میکنند شعرشان معنا ندارد هنوز معنای معنا را نمیدانند.
تفکر شعری چیست؟ آن چیزی که فرهنگ متنی را پدید بیاورد و سبب کنش متنی علیه ثبات و پایداری زبان شود. باید در زبان دست برد و این دست بردن در زبان بدون حیله ممکن نیست. باید انگیزه و تخیل را در آن دخیل کرد، نمیتوان بدون نقشه و پلان با زبان روبرو شد، زبان زن است. خیلیها در شعرشان کار زبانی نمیکنند بلکه به زبان تجاوز میکنند.
در بسیاری از شعرهایِ یکی مثل براهنی، زبان یک جسد است و شاعر هر کاری که بخواهد با زبان میکند بدون آنکه به زیبایی برسد، زبان زن است، باید پا بدهد، تا دلش را بدست نیاوری فقط میتوانی به آن تجاوز کنی و عشقبازی با یک جسد کار یک شاعر واقعی نیست. کار زبانی بزک کردن زبان نیست، بلکه برخورد و گفتگو با زبان است، زمانی هم میتوانید وارد این گفتگو شوید که زبان بدل به عشق شود، انگار که دارید با معشوق خود گفتگو میکنید. برای اینکه در زبان قدرت ایجاد اختلال کنی باید به قدرت زبان مسلح باشی. قدرت زبان ربطی به مهارت در بزک کردن زبان ندارد. اشراف بر قدرت زبان وقتی حاصل میشود که از قدرت تفکر برخوردار باشید یعنی دامنهی مطالعات و دادههاتان وسیع و گسترده باشد.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.