همدلی اساس، رابطه صمیمی و ارتباط نزدیک است. در نبود همدلی، روابط از نظر عاطفی سطحی باقی میمانند و تا حد زیادی تنها براساس علائق مشترک و فعالیتهای مشترک تعریف میشوند.
بدون همدلی ممکن است در کنار افراد دیگر کار و زندگی کنیم و نسبت به احساسات درونی و شخصیت آنها همانقدر ناآگاه و بیخبر باشیم که نسبت به غریبههایی که در بزرگراهی شلوغ میبینیم.
همدلی تنها موتوری برای ایجاد نزدیکی و رفتار اجتماعی مثبت نیست بلکه مانند یک ترمز نیز عمل میکند. هنگامیکه رفتار بدی داریم و از دردی که در دیگران ایجاد کردهایم، آگاه میشویم، همدلی سبب میشود تا رفتار خود را تغییر دهیم. کسانی از شما که بدشانسی آشنایی و صمیمی شدن با فردی را داشتهاند که دارای صفت خودشیفتگی در ترکیب با همدلی ضعیف بوده است، از خرابی که این نوع ترکیب به بار میآورد با خبر هستند. زمانیکه هیچ ترمزی وجود ندارد و در منافع شخصی اعتدال رعایت نمیشود، در این هنگام شما سخت به زمین میخورید.
با وجود تاکید و ارزش زیادی که فرهنگ ما بر همدلی گذاشته است –به خصوص به عنوان پادزهری برای آزار دیگری و دیگر رفتارهای ضداجتماعی- شاهد ایجاد یک سردرگرمی هستیم در اینکه همدلی واقعا چه چیزی است و چه چیزی نیست؟
اینها چیزهایی هستند که علم عصب شناسی درباره همدلی میداند:
✅ همدلی و همدردی مترادف نیستند.
اغلب افراد این دو واژه را به جای یکدیگر استفاده میکنند، اما این واژهها درواقع دو مفهوم جداگانه هستند. وقتی شما احساس همدردی با کسی میکنید شما با موقعیتی که فرد دیگر در آن قرار دارد هم هویت میشوید (خود را در موقعیت آنها قرار میدهید.) این میتواند یک احساس بسیار واقعی باشد. شما میتوانید برای افرادی که هرگز ندیدهاید و یا برای گرفتاری که هرگز آن را تجربه نکردهاید، احساس همدردی کنید. همان طور که نسبت به افراد آشنا و موقعیتهای مشابهی که تجربه کردهاید، همدردی میکنید.
اما احساس همدردی، لزوما شما را به فرد و یا حسی که او دارد، متصل نمیکند. ممکن است شما نسبت به موقعیت یک فرد همدردی کنید درحالیکه کاملا نسبت به احساسات و افکار او، ناآگاه باشید. همدردی به ندرت شما را وادار به عمل میکند مگر نوشتن یک چک، وقتی که عکسهای ناراحتکنندهای از آزار سگها را همراه با موسیقی گریهآور در تبلیغات تلویزیون میبینید. همدردی رابطه نمیسازد.
اما روند احساسی همدلی چیز دیگری است. همدلی شامل هم هویتی با احساسات فرد دیگر میشود و علاوه بر این درک کردن آن احساسات توسط خودتان. این یک حالت استعارهای مثل با کفش کسی یک مایل راه رفتن نیست. درواقع علوم اعصاب نشان داده است که همدردی، داشتن احساسی برای شخص دیگر است و همدلی درک کردن، حس آن فرد، همراه با او است.
✅ همدلی درباره شهود نیست.
تحقیقات آماری نشان میدهد که اغلب مردم به همدلی به عنوان یک نوع شهود و درک مستقیم، فکر میکنند. بیشتر یک عکسالعمل حسی تا تابع استدلال، که به نحوی با احساس و یا با اصطلاح معروف”تمرکز حواس” ارتباط پیدا کرده.
روانشناسان، ژان دیستی و کلائوس لَم پیشنهاد میکنند که همدلی تنها تشکیل شده از اشتراک گذاری احساس (روندی اغلب ناخودآگاهانه) نیست، بلکه همدلی شامل داشتن کنترل اجرایی برای تنظیم و تعدیل تجربه است که هردو اینها توسط تعامل سیستم عصبی خاصی پشتیبانی میشوند.
تحقیقات نشان میدهد که تقلید بخشی از تعامل انسانی است و در سطح ناخودآگاه رخ میدهد. ما حالات چهرهی افرادی را که با آنها تعامل داریم به همراه تلفظ صوتی، حالات و حرکات آنها تقلید میکنیم. با فردی که اخم کرده صحبت کنید و ممکن است شما هم در نهایت اخم کنید. این تقلید ناخودآگاهانه احتمالا به انسانهای نخستین کمک میکرده تا ارتباط برقرار کنند و حس خویشاوندی داشته باشند. این مؤلفهای است که قبل از همدلی وجود داشته است. متخصصان علوم اعصاب همچنین تائید میکنند که دیدن شخصی که درد میکشد باعث فعال شدن بخشی از مغز شما میشود که مسئول ثبت درد است.
توانایی دیدن از منظر شخص دیگر _ یک عملکرد شناختی_ بخشی از همدلی است، تصور میشود که کودکان در سن چهار سالگی آغاز میکنند به درک اینکه دیگران چگونه آنها را میبینند و در مقابل، توانایی این را کسب میکنند که با تغییر دیدگاه، دیگران را ببینند.
سرانجام توانایی تنظیم و تعدیل احساس بخشی از همدلی است. از آنجایی که علم میداند که حس و حال میتواند “واگیردار” باشد توانایی تنظیم خود، وقتی در حال همدلی با کسی که در رنج است هستیم، جلوی ما را میگیرد تا خودمان به دفعات دچار سقوط نشویم. واضح است که پرتاب شدن خود شخص به اعماق پریشانی عاطفی یک عامل بازدارنده برای همدلی با هرکسی است.
یک سری از آزمایش های جالب در دانشگاه هاروارد نه تنها به این اعتقاد که همدلی شهودی است نگاهی کرد؛ بلکه آنها همچنین دقت همدلانه را در زمانیکه شهود و روشهای اصولی تفکر به کار گرفته میشدند را مقایسه کردند.
شرکت کنندگان در این تحقیق افراد حرفهای سطح بالا در زمینه کسب و کار بودند. در تحقیق اول از شرکت کنندگان سوال شد که اگر آنها بهطور خاص قصد استخدام افرادی را دارند که در ارزیابی حالات هیجانی و روانی افراد دیگر خوب هستند، آیا آنها کارکنان را از راه شهودی و غریزی رهبری خواهند کرد، یا از تفکر سیستماتیک و تحلیلی؟
۳/۴ شرکت کنندگان، رهبری شهودی را انتخاب کردند اما سه مطالعه بعدی نشان داد افرادی که از تفکر سیستماتیک استفاده میکنند قادر هستند تا احساسات دیگر افراد را بهتر بخوانند. چه این در یک مصاحبه دوتایی باشد یا تفسیر بیان و احساسات در یک عکس و یا شرایط دیگر…
✅ همدلی درگیری مدارهای عصبی خاص در مغز است.
آزمایشها در علوم اعصاب، با استفاده از تصویرسازی ام آر آی، شواهد فیزیکی فراهم کرده است که با مشخص کردن بخشهای درگیر مغز، درک نظری از همدلی را تقویت میکند. این چیزی است که تحقیقات بوریس سی برنهارت و تانیا سینگر در یک بررسی گسترده از نوشته های علمی، از جمله کار خودشان، نشان میدهد. تقلید و بازتاب _ بخشهای کلیدی درک نظری همدلی_ در واقع در مناطق خاصی از مغز نیز رخ میدهند.
✅ همدلی یک رفتار اکتسابی است؛ اگرچه ظرفیت آن ذاتی میباشد.
بهترین راه فکر کردن درباره همدلی این است که آن را یک ظرفیت ذاتی دانست که نیاز به پروش دارد و همچنین باید همدلی را به عنوان قسمتی از یک تصویر بزرگتر نگاه کرد.
نوزادان از طریق تعاملات دو طرفه و موفق، در درجه اول با مادرانشان و سپس با مربیهای خود ، یاد میگیرند تا احساسات خود را از هم تشخیص دهند و آنها را تنظیم کنند. یک مادر هماهنگ با فرزند، که پذیرای نیازها و اشارات فرزندش میباشد، کسی است که به نوزاد خود اجازه تکامل عاطفی میدهد و به وسیلهی شناخت وضعیتهای احساسی فرزندش و پاسخگویی به آنها، بستری برای کودک نه تنها نسبت به احساس خود، بلکه نسبت احساسات دیگران فراهم میکند. در طول زمان این بذر به سمت همدلی و گسترش ظرفیت برای ایجاد ارتباط صمیمانه رشد میکند (این مسئله را “دلبستگی ایمن” مینامند.)
اما کودکانی که این نوع تعامل دو طرفه را تجربه نمیکنند، کاهش آگاهی نسبت به حس خود، مشکلات مدیریت و تنظیم عواطف و گاهی اوقات ظرفیتی ناقص برای همدلی را دارا هستند. چنین فردی در موقعیتهای صمیمانه احساس راحتی نمیکند و برای شناخت احساسات خودش و احساسات دیگران دچار مشکل میشود. بزرگسالی که نسبت به ارتباط احساسی مضطرب میباشد ممکن است دارای فقدان توانایی میانهروی در عواطف خود باشد و این منجر شود تا در احساسات فرد دیگری غرق شود و مسلما این مصداق همدلی نیست.
✅ قابلیت همدلی از فردی تا فردی دیگر متفاوت است.
جای تعجب نیست که میزان هوش هیجانی شما (توانایی شما برای شناخت احساسات درونی خودتان و برچسب گذاری درست و نامگذاری احساسات مختلف با دقت و صحت و استفاده از عواطفتان برای دادن اطلاعات صحیح به تفکراتتان) همدل شدن را برای شما آسانتر یا سختتر میکند. هرچقدر بیشتر به احساسات خود متصل باشید توانایی شما برای درک احساسات دیگران بیشتر میشود. پس وقتی که شما درک کنید که همدلی یک “جزء شناختی” است، این مسئله برایتان مفهوم کاملتری دارد. جای شگفتی نیست که تحقیقات نشان میدهد نوجوانان و جوانانی که دوستی و روابط اجتماعی را مهم برمیشمارند و در حلقههای اجتماعی خودشان به خوبی جای گرفتهاند، بیشتر همدلی را به نمایش میگذارند تا افرادی که اینگونه نیستند و خودشان را از دیگران بیگانه تصور میکنند.
✅ همدلی ممکن است دو طرفه بوده و نه فقط در مورد یک فرد باشد.
این نقطه نظری متضاد است که توسط انسان شناسان با تاکید مطرح شده که دیدگاه روانشناسی در مورد همدلی _به عنوان صفتی فردی_ محدودیتهای خود را دارد. یک مطالعه توسط “سیمون رورگ” و دیگر همکارانش صورت گرفته که تاکید میکند انسانشناسها همدلی را وابسته میدانند به ” آنچه که دیگران مایل و یا قادر هستند تا درباره خود بگویند.” با دیدن این پویایی به عنوان رابطهای دو طرفه، این نکته به خوبی بیان میشود که شخصیت فردی که مورد همدلی واقع شده است به اندازه فردی که همدلی میکند مهم است. علاوه براین آنها تاکید دارند که هنجارهای فرهنگی و اجتماعی به عنوان تعدیل بخش همدلی عمل میکنند.
در مطالعهای در مدرسه کودکان هلندی، متوجه شدند که کودکان هنگامیکه توسط معلم یادآوری میشوند که “همکلاسی خوبی باشند” بیشتر همدلی میکنند. اما این همدلی زمانیکه به انتخاب یک طرف برای بازی میرسد، کاهش پیدا میکرد. به دوستانی که در آخر انتخاب شده بودند و به همین دلیل ناراحت بودند، تسلی داده میشد اما به همکلاسیهای معمولی که اینگونه حس میکردند، برچسبِ “بچه ننه” زده میشد. عرف اجتماعی در اینکه یک فرد چگونه نسبت به یک موقعیت همدلی نشان میدهد، بدون درنظر گرفتن ظرفیت فرد برای ایجاد همدلی نقش دارد.
منبع
راههای ارتباط با ما:
پیامک در تلگرام
کانال تلگرام
اینستاگرام
فیس بوک
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.