توضیح: نوشتههایی که از این پس در چهار بخش در تریبیون زمانه منتشر می شوند، در واقع جزوه یی از رزا لوکزمبورگ است که پس از قیام بهمن در ایران انتشار یافت و گردآورده یی از ترجمه سه مقاله از رزا لوکزمبورگ بود. توضیحات بیشتر همه در دنباله آمده است)
سانترالیسم و دموکراسی
• رزا لوگزامبورگ(۱۸۷۱-۱۹۱۹)
• مترجمان: ی/گ/م
• ویراستاری و پانوشتها: سعید بهرامی(۲۰۱۵)
• بر پایه چاپ یکم(فارسی): زمستان ۱۳۵۸-تهران
• نوشته درآمد و پیآمد، از: احمد مجد(۲۰۱۷)
این جزوه براساس متن این مقالهها در جلد سوم مجموعه آثار رزا لوگزمبورگ(جمعآوری و منتشرشده توسط کلارا زتکین و آدولف وارسکی) ترجمه شده. معرفی رزا لوگزامبورگ و مؤخره درباره تجدیدنظرطلبی از ویراستار است.
فهرست
• درآمد (چرایی سوسیالیسم و دموکراسی؟)
***
• رزا لوکزمبورگ: سانترالیسم و دموکراسی
• رزا لوکزمبورگ: توده و رهبران
• رزا لوکزمبورگ: آزادی علم و انتقاد
***
• پی آمد(نگاهی به پیشینه تجدیدنظرطلبی)
*****
درآمد
چرایی سوسیالیسم و دموکراسی
گردآمده کنونی، سه نوشته از رزا لوکزمبورگ را دربر میگیرد که یکی از آنها در سال پایانی قرن نوزدهم و دوتای دیگر در سالهای اول قرن بیستم و همه قبل از قیام و انقلاب۱۹۰۵ روسیه نوشته شدهاند.
محتوای هر سه نوشته به چالشهای تشکیلاتی و سازمانی میپردازند که هر سازمان یا حزب رزمنده در شرایط و حاکمیت ارتجاعی که با آن در حال مبارزه است، با آن روبهرو میشود. تاریخ جنبشها و احزاب سیاسی و به خصوص نیروهای انقلابی دنیای معاصر سرشار از همین مباحث است.
از اصول سازماندهی و اساسنامه عضوگیری، تا مبارزه با انحرافها و فرصتطلبیهای درون صفوف جنبش و سازمان رزمنده؛ از تبلیغات ارتجاعی راجع به رهبری جنبش تا ترفندهای فرصتطلبانه تجدیدنظرطلبان در کسوت آزادی علم و انتقاد که بارها به صورتهای مختلف در جنبشهای دیگر هم تکرار شدهاند و اکنون هم با نمودهای گونهگونش روبهروایم.
درونمایه این درسها و پرسشها در شرایط متلاطم آنروز جنبش انقلابی اروپا، همانا بهکارگیری تئوری راهنمای عمل در تغییر انقلابی جامعه است. محور تبلیغات بورژوایی علیه جنبشهای انقلابی و ضدبهرهکشی همواره این بوده و هست که گویا مبارزه انقلابی و جنبشهای ضداستثماری با آزادیهای دموکراتیک سر سازگاری ندارند.
بهزعم آنها گویی مردم و محرومان جامعه و پیشاهنگان انقلابی به خاطر زیادی آزادی است که حاکمیت استعمار و ارتجاع و استثمار را بر نمیتابند؟!
ضرورت بازخوانی این تجارب چیست؟
مبارزه انقلابی ضدبهرهکشی(سوسیالیستی) در دوران نوین، زمانی به درازای دوسده و مکانی به گستره نیمی از جهان را درنوردید. اصلیترین نمونه این تجربه که بزرگترین انقلاب قرن بیستم بود(اکتبر۱۹۱۷) بعد از ۷۰سال سلطه یک حزب کمونیستی بر پهناورترین کشور جهان و کنش هژمونی سیاسی سودجویانه آن بر بخشهای گستردهیی از جهان امروز، از سر بنبست ایدئولوژیک-سیاسی که بقای نهادهای دموکراتیک و آزادیهای اجتماعی مسأله کانونی آن بود، سرانجام در دهه آخر قرن بیستم فروپاشید.
در نتیجه همهی این تجارب انقلابی از سوی مبلغان و متفکران سرمایهداری مورد تاختوتاز شدید ایدئولوژیک و سیاسی قرار گرفت و درحالی دهه اول قرن بیستویکم را پشت گذاشتهایم که سرمایهداری جهانی شده، خود را تنها منادی آزادی و دموکراسی و پیشرفت ارزشهای انسانی وانمود میکند.
تبلیغات بیرحمانه بورژوایی علیه جنبشهای ترقیخواه و ضدبهرهکشانه دوقرن گذشته، هدفها و منافع خود را دنبال میکرده است. اما یک واقعیت محتوایی ایدئولوژیک هم وجود داشت،که همانا پاسخنیافتن مساله آزادی و روند دموکراتیک، هم در جامعه و هم در درون سازمانها و احزاب رهبریکننده این جنبشهاست.
در جهانی که اکنون دیگر یکقطبی نامیده میشود؛ نه جنگ سرد، موضوع و محتوای عمده سیاست جهانی است و نه جنبش غیرمتعهدها که تلاشی برای استقلال از این رویارویی بود، نقش سیاسی در صحنه سیاسی جهان ایفا میکند و تأثیری میتواند داشته باشد.
در نخستین ماههای دهه دوم قرن بیست و یکم، در خاورمیانه و شمال آفریقا، مردمی که در ابعاد میلیونی به خیابانها ریختند، بیش و پیش از هرچیز دیگر آزادی میخواستند.
این تودههای تشنه آزادی با همان سرعت شگفتآوری که گردآمدند، بدون دستیابی به تضمینهای بنیادین و نهادینه برای تحول و دگرگونی ساختاری، به خانههایشان برگردانده شدند. یا در جنگهای فرقهیی و آتشافروزیهای در راستای منافع جهانی، به گوشت دم توپ بیبهایی تبدیل شدند که حکومتهای مرتجع و سرکوبگر مذهبی و غیرمذهبی منطقه در برپایی و دامن زدن به آنها شرکت و منافع کلان دارند.
به سردمداری دولتهای بزرگ جهان و نقش دولتها و کشورهای حاکم بر منطقه و همراهیهای نهادهای بینالمللی، جنبشهای آزادیخواهانه مردم و جوانان این کشورها بیآن که فرصتی در زمان و مجالی در زمین، برای سمتگیری بهسوی تحول ساختاری جوامع خود پیداکنند؛ در برابر دگرگونیهای رویهکارانه عناصر یا پارههایی از هیأت حاکمه، خلع شعار شدند و از پیشبرد درونمایه سیاسی و گستردن بستر اجتماعی خود بازمیمانند.
واقعیت پهنه، بهخاطر حضور مردم، شباهتی به قیام و انقلاب و تحول دارد، اما آنچه به دست میآید، هیچ شباهتی به انقلاب و تحول ندارد.
از یکسو، جنبشهایی که اینک جوانان نیروی پیشتاز و محرک صحنههای آنند، با همه شباهتها و تفاوتهای بسیارشان، در سه کمبود عمده مشترکند:
۱. ایدئولوژی(مکتب و اندیشه راهنمای عمل)
۲. سازمانیافتگی(حزب، سازمان یا هرگونه تشکیلات قوامیافته)
۳. رهبری(اعم از فرد یا جمع و بهخصوص استراتژی و هدف)
این در حالی است که آزادیهای دموکراتیک، از مناسبات درونی سازمانها و احزاب گرفته تا گستره اجتماعی، در تقریبا همه انقلابهای قرن بیستم، سرانجام بهسود یکی از کمبودهای یادشده قربانی شدند. شگفتا که سرکوبی آزادیها بهنام ازمیان برداشتن بهرهکشی رخ داد.
آنان که خود ازجمله در میهن ما ایران دستاندرکار نبرد برای آزادی بودهاند، به روشنی دریافتند که: «وقتی مقاومت ما پیروز شود، یکی از بزرگترین موانع انقلابهای معاصر و بلکه مهمترین عامل انحراف و اضمحلال آنها، که همانا تجاوز به حریم مقدس «آزادی» (تحت انواع و اقسام بهانهها) است، از میان برداشته میشود…احیای مقولهی آزادی همانا احیای بشریت و انقلابهای مغلوب است…»( ).
این واقعیت از آغاز ناشناخته نبود و انقلابیون روشنبین و صدیقی مثل رزا لوکزمبورگ که آزادی را هم جوهر آرمان و هم بستر تحقق سوسیالیسم میدانستند، نسبت به تهدیدهای آن در آینده هشدار داده بودند.
بیش و پیش از همه خود مارکس، آزادی را نه فقط «سرشت نوع انسان» بلکه قاموس جهان و خلقت میدید و ازجمله مینوشت:
«در یک نظام آزاد، هر جهان بهدور خورشید آزادی میگردد. درست همانگونه که بهدور خود میگردد،…آیا انکار آزادی فرد نیست که از او بخواهیم بهشکلی که دیگری خواسته، آزاد باشد؟»
همو در جای دیگری نوشت:
«از گل سرخ نمیتوان بوی بنفشه انتظار داشت، پس چرا روح آدمی که غنیترین چیزهاست، باید تنها در یک شکل وجود داشته باشد؟»
آنهایی که به نام اندیشه مارکس، بدترین استبدادها و سخیفترین سانسورها را در دنیای امروز برپا کردهاند، آیا نمیدانستند که او گفته بود:
«سانسور، مانند بردگی، هرگز بر حق نیست، حتی اگر هزاربار هم شکل قانونی پیدا کند».
و بر سر دفاع از آزادی مطبوعات نوشت: «آزادی رسانهها شالوده یکسره دیگرگونه از سانسور دارد؛ زیرا چهرهی یک اندیشه، اندیشه آزادی و یک نیکی راستین است. سانسور گونهیی از بندگی است. سلاح جهانبینیهایی است که نه بر سرشت درونی پدیدهها که بر نمود بیرونی آنان تکیه دارند. سانسور پدیدهیی یکسره منفی است…آزادی آنچنان ریشهی عمیقی در سرشت آدمی دارد که حتی وقتی دشمنان آزادی با واقعیتاش در ستیزند، به تحقق آن کمک میرسانند…جوهر رسانههای آزاد همان جوهر معقول آزادی در کاملترین شکل آن است. مطبوعات سانسورشده پدیدهیی بی پی و استخوان است؛ بردگی خونآشام است؛ غول خوفانگیز تمدن است؛ فرزند ناقصالخلقه و بویناک طبیعت است. آیا باز هم به اثبات این نکته نیازی هست که آزادی با جوهر مطبوعات سازگار و سانسور با طبیعت آن مغایر است؟»
از نظر مارکس:«آزادی تنوع، یک ارزش اساسی انسانی است که حقانیت آن در خودش نهفته است. منافع عالیه دولت و حتی دولت واقعی نمیتواند محدودیت آزادی بیان و قلم را موجه سازد. دولت و قانونی که در حکم تحقق آزادی نیستند، مغایر مفهوم و جوهر قانون و دولتند. هرچند به ضرب و زور حفظ شوند در مفهوم واقعی دولت و قانون نیستند(۲ ).
رزا لوکزمبورگ همچون یک مارکسیست صدیق برآن بود که:
«بدون انتخابات عمومی، بدون آزادی نامحدود مطبوعات و اجتماعات، بدون مبارزه آزادانه عقاید، زندگی در هر نهاد عمومی روبه زوال خواهد رفت و به یک رویهکاری از زندگی خواهد ماند که در آن دیوانسالاری(بوروکراسی) به گونه تنها عنصر فعال باقی خواهد ماند».
رزا هنگامی که بهخاطر شرکت در مبارزه با جنگطلبی حکومت بورژوایی آلمان در زندان بهسر میبرد، به نقد رفتار حکومت اتحاد شوروی با آزادیهای دموکراتیک پرداخت و نوشت:
«دموکراسی بورژوایی هستهی سخت و تلخ نابرابری اجتماعی و نبودن آزادی است که آن را در زیر پوسته نرم و شیرین برابری و آزادی صوری پنهان کردهاند…اگر هسته تلخ نابرابری و بردگی را در زیر پوسته صوری برابری و آزادی بورژوایی نشان دادهایم، برای آن نیست که این پوسته را دور بیندازیم. بلکه برای این است که کارگران را متقاعد کنیم که به این پوسته قناعت نکنند و برای دستیابی به قدرت سیاسی پافشاری کنند و این پوسته را با درونمایهی اجتماعی تازهیی پرکنند…دیکتاتوری پرولتاریا به معنای نابودی دموکراسی نیست، بلکه به معنی کاربست درست آن است».
رزا همچنین میگفت: «آزادی تنها برای طرفداران دولت و اعضای یک حزب واحد، با هر تعداد عضو که داشته باشد، آزادی نیست. آزادی یعنی آزادی کسانی که بهگونهیی دیگر میاندیشند»(۳ ).
واقعیت و تجربه مبارزات یک قرن اخیر و بهویژه جنبشهای آزادیبخش کشورهای عقب نگهداشته شده این است که آزادیهای اجتماعی به هرمیزان و از هرنوع(حتی لیبرالی)، بیش از همه نیاز عاجل مردم و نیروهای ستمکش است. بهخصوص در فقدان چشمانداز نزدیک پیروزی یک جنبش ضدبهرهکشی، بدون وجود آزادیها، آلترناتیو اجتنابناپذیری به نام فاشیسم در کمین است. سرمایهداری جهانی شده، در بخش عمده جهان، جایی برای سرمایهداری و بازار ملی کشورها باقی نگذاشته و هم ازاین روست که بورژوا-لیبرالها و دموکراتها در این کشورها ناتوانیهای ژرفی دارند یا در حاشیه رژیمهای دیکتاتوری حیات سیاسی نیمبندی را از این دیکتاتوریها گدایی میکنند تا به قول مهندس بازرگان به «حیات خفیف خائنانه» خود ادامه دهند.
در چنین شرایط اقتصادی-اجتماعی، فاشیسم خردهبورژوایی که بهطور عمده از بنیادگرایی مذهبی تغذیه میکند هرجا فرصتی بیابد، به نیروی موهش و مخربی تبدیل میشود (ایران خامنهای، عراق مالکی، مصر محمد مرسی و تازگی ترکیه اردوغان که همگی بستر و زمینه و ابزارهای دموکراسی لیبرال را در خیمهشب بازیهای سخیف و فریبنده، نردبان تمامتخواهی خود میکنند و تازه این جدای از ترکتازیهای نیروی موهش دیگری همچون داعش و القاعده است. سرمایه داری جهانی شده برای حفظ تعادل درون و بیرونش، در جوامع پیرامونی، بطریهایی را بر زمین میزند که از درون آن غولهایی آزاد میشوند و مردم فرودست این کشورها را درهم میکوبند).
سرمایهداری هرگز مدافع صدیق آزادی نبوده و نیست. زیرا «هرگاه مالکیت بوروژایی بهخطر بیفتد، بورژوازی قدرت سیاسی را به دیکتاتورها وامیگذارد. به شرط اینکه امتیازهای اقتصادی خود را تضمین کند»( ۴).
فریبکاری شیادانهیی رواج یافته که گویا دموکراسی بدون سرمایهداری وجود ندارد. حال آنکه وقتی از پوسته سیاسی دموکراسی بورژوایی به عمق و هسته آن نظر کنیم، «زندگی اقتصادی در همین دموکراسیها بر اصول غیردموکراتیک مبتنی بر مالکیت خصوصی و رقابت بنا شده. سرشت شیوه تولید سرمایهداری نیاز به دموکراسی ندارد. بلکه ویژگی سرکوبگرش در واقعیت اقتصادی از خودبیگانگی پنهان شده است»(۵ )
پیشگامان تفکر سوسیالیستی نه تنها مخالف آزادی نبودند، بلکه یکسره پیشروترین مدافعان آزادیها بودهاند. زیرا «سوسیالیستها بر آن نیستند که اصل برابری در مقابل قانون را از میان بردارند، بلکه میخواهند از راه نابودی بردگی و نابرابری برآمده از امتیازهای ناشی از مالکیت خصوصی، آن آزادی و برابری را، غنیتر سازند. گرایش نهایی سوسیالیسم بهسوی پراکندن قدرت و نهادهای اقتصادی است و نه متمرکز ساختن آنها»( ۶).
تبلیغات بوروژوایی سرشت دموکراتیک سوسیالیسم را تحریف میکنند. درحالیکه «جنبش سوسیالیستی، خود بخشی از یک جنبش دموکراتیک است که از پیش وجود و جریان داشته. سوسیالیسم در واقع نام مبارزهیی است که در عصر سرمایهداری، میتواند دموکراسی را محقق کند.
سوسیالیسم بخشی از مبارزه برای عمق و گسترش بخشیدن هرچه بیشتر به دموکراسی در همه عرصههای زندگی است. پیشرفت سوسیالیسم یک روند یا برنامه از پیش تعیینشده تاریخی نیست، بلکه نتیجه فشار پیوسته ثابت از پایین برای توسعه حقوق دموکراتیک است»( ۷) .
نبودن آزادی برای همین تودههایی که انقلابهایشان مصادره میشود، نتیجه فاجعهبارتری دارد. این جنبشها بهاین دلیل سازمان ندارند که سلاح ایدئولوژیکشان از آنها گرفته شده.
تجربه خیزشهای مغلوب پس از انقلاب فرانسه میگوید: «بدون یک سازمان رهبریکننده، نیروی تودهها مثل بخاری که در یک استوانه شکل و جهت نگیرد به باد خواهد رفت. جنبش خودانگیخته، فقط بخار است»( ۸).
در دههیی که به پایان آن نزدیک شدهایم، از آغاز آزادی مسالهی کانونی قیامها و جنبشهای مردمی خاورمیانه و شمال آفریقا بود. بازخوانی تجارب انقلابی قرن بیستم در چنین سالهایی، ما را به کمبودهای قیامهای کنونی و استفاده از تجارب پیشین نیازمندتر میکند.
یکم: نسلهایی که اینک به انقلاب و تحول رو میآورند، دریابند که سرنوشت انقلابهای مغلوب قرن گذشته، اجتنابپذیر بود.
دوم: قیامهای که جریان یافته اند، بدون اندیشه راهنمای عمل، تشکیلات رزمنده انقلابی و استراتژی مشخص، به انقلاب راه نمیبرند.
سوم: بدون یک آلترناتیو جامع سیاسی-اجتماعی-فرهنگی و ایدئولوژیک و گسترش آزادیهای دموکراتیک، سوداگران جهانی و نمایندگان محلیشان، اراده مردمی که در این قیامها خون میدهند را، مصادره میکنند.
پانوشت—–
۱). مسعود رجوی، جمعبندی یکساله مقاومت مسلحانه، صفحه۸۵- تنظیم و تکثیر از انجمن دانشجویان مسلمان-آلمان غربی، نوامبر۱۹۸۲/آبان۱۳۶۱
۲). نمونههای یادشده از مارکس در این بخش همه از نوشتههای او در مجله دویچه یاربوشر و راینیشه سایتونگ۱۸۴۱تا۱۸۴۳ است. اولی بهخاطر درج اولین نوشته مارکس توقیف شد. دومی(یک نشریه لیبرال و نه سوسیالیست)، که مارکس کمتر از ۶ماه(اکتبر۱۸۴۲تا مارس۱۸۴۳) سردبیر آن بود، باز بر سر دفاع پرشور مارکس و کسانی مثل انگلس و هس و برونو بائر از آزادیهای دموکراتیک توقیف و تعطیل شد.
۳). رزا لوکزمبورگ مقاله تحلیل انقلاب روسیه
۴). اتوبائر، از رهبران حزب سوسیال دموکرات اتریش(در اوایل قرن بیستم)
۵). از مقاله«آینده سوسیالیسم»اثر سمیر امین، نظریهپرداز مراکشی(اواخر قرن۲۰).
۶). آنتونیو لابریولا متفکر مارکسیست ایتالیایی(۱۸۴۳تا۱۹۰۴) از جوانی به انجمن مخفی مازینی(انقلابی بزرگ قرن۱۹و پیشوای وحدت ایتالیا) پیوست. شور آزادیخواهی و انسانگرایی بهانتقاد از لیبرالیسم رسید. و گفت «ایمان فکری نوینی» یافته است. ۱۰سال بعد(۱۸۸۹)، با بیانیه «درباره سوسیالیسم» ضمن انتقاد از دموکراسی بورژوایی، گفت: سوسیالیسم راه نجات ستمکشان جهان است.
۷). نقل از مقاله «سوسیالیسم برای عصر تردید»، نوشته رالف میلیبند، نظریهپرداز سوسیالیست انگلیسی..
۸). نقل از کتاب تاریخ انقلاب فرانسه، نویشته پیترو کروپوتکین، انقلابی(آنارشیسست) روسی ابتدای قرن بیستم که چند سال پس از انقلاب اکتبر در انگلستان درگذشت.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.