پرنده

راه باد را بسته

شعر

راه گریه را

و کودک

راه اتومبیلران بی­تفارت را

امروز با دستمال

فردا با خنجر

[راه بندان – بهرام رحیمی] 

 

 یکم – دو جوان در پارک ایرانشهر به دار کشیده شدند؛ مکانی که یکی از اصلی­ترین پاتوق­های هنرمندان پایتخت است، با کافه تریایی که غذاهای گیاهی سِرو می­کند. طبق معمول بساط قشقرق­های عاطفی در “فیس بوق” به پا بود. عده­ای به مکان اجرای حکم بند کرده­اند، تو گویی اگر این حکم به جای “خانه­ی هنرمندان” در جوار “خانه­ی رزازان” برگزار می­شد وقاحت کم­تری داشت. عده­ای دیگر هم به افرادی بند کرده­اند که به تماشای مراسم اعدام رفته­اند و این اقدام چندش آور تماشاچیان کارناوال­های مرگ پلیس را تا حد عارضه­ای فرهنگی تقلیل می­دهند. احتمالاً مدعیان تغییرات فرهنگی خیال می­کنند فرهنگ به سازه­های عمرانی شباهت دارد و می­توان با پیچ و مهره و آچار شلاقی از شر سازه­ی قدیمی خلاص شد و سازه­ی جدیدی به جای آن گذاشت. مسخره­ترین موضع اما به بخشی از چپ­گراها تعلق دارد که یقه­ی مهندسین سازه­های فرهنگی را گرفته­اند و می­گویند چرا تماشاچیان کارناوال مرگ را شماتت می­کنید؛ انگار برای این­طور اقدام بی­شرمانه­ای باید مراتب قدرانی را هم به جا آورد. تمام این اظهار نظرها یک وجه مشترک دارند؛ چه تمایز طلب­ها، چه مهندسین سازه­های فرهنگی و چه سوسیالیست­های تخیلی تعریفی سیاسی از صورت مسئله ارائه نمی­دهند. این در حالی است که جمهوری اسلامی با مقاومتی تمام و کمال در برابر طرح اجتماعی مسئله­ی اعدام، عملاً آن را از یک صورت مسئله­ی اجتماعی – حقوقی به یک صورت مسئله­ی سیاسی تبدیل کرده، تا جایی که هرگونه اعتراض به این مسئله جرم سیاسی محسوب می­شود و تبعات امنیتی در پی خواهد داشت. بنابراین برای طرح بحث باید از همین نقطه آغاز کرد؛ جایی که به ریشه­های مقاومت دستگاه سیاسی ایران در برابر طرح اجتماعی مسئله­ی اعدام برمی­گردد.

دوم – در سال ۱۳۸۴ از صدا و سیمای جمهوری اسلامی سریالی با نام “زیر تیغ” پخش شد که گره­ اصلی روایت آن مسئله­ی اعدام بود.  محمود و جعفر –  دوست و همکار قدیمی – در آستانه­ی ازدواج فرزندان­شان بر سر مسئله­ای درگیر می­شوند. درجریان زد و خورد فیزیکی این دو، جعفر کشته می­شود و محمود را به جرم قتل او بازداشت می­کنند. مراسم عروسی به هم می­خورد و خانواده­ی جعفر خواهان اشد مجازات برای محمود می­شود. دادگاه محمود را به اعدام محکوم می­کند. خانواده­ی محمود به دنبال جلب رضایت خانواده­ی جعفر هستند اما آن­ها رضایت نمی­دهند و سریال تا انتها با همین ضرباهنگ پیش می­رود. پیام کل سریال این است : قصاص حق خصوصی مردم است و حکومت نمی­تواند برای آن تصمیم بگیرد. در طول سریال مجریان قانون ژست بی­طرفانه­ای می­گیرند و به درگیری این دو خانواده چشم می­دوزند. فقط هر از گاه اندرزی آبکی به خانواده­ی مقتول می­دهند که “لذتی که در عفو هست در انتقام نیست!” جا دارد از علی اکبر محلوجیان – نویسنده­ی سریال – پرسیده شود ما را گیر آورده­ای عمو جان؟ واقعاً انتظار داری که مخاطبِ حواس جمع این­طور مُهملی را باور کند؟ اگر این ادعا صحت دارد پس چرا هر کسی که تلاش می­کند افکار عمومی را قانع نماید تا به نفع جمع از این حق خصوصی بگذرد، باید آب خنک بخورد؟ حضرات اگر بی­طرف هستند چرا برای اثبات ادعای خود یک همه پرسی برگزار نمی­کنند تا مشخص شود که آیا مردم حق­شان را می­خواهند یا نه؟ جالب­تر آن­که نظام مقدس به یک شامورتی اساسی دست می­زند؛ در مواردی مثل اعدام کودکان و یا پرونده­هایی که شاکی خصوصی مشخص دارد قصاص را یک حق فردی می­داند و به این واسطه حق جمعی را نادیده می­گیرد، ولی در مواردی مثل همین اعدام­های پارک ایرانشهر برای توجیه خشونت به حق جمعی و امنیت اجتماعی متوسل می­شود.  تناقض­هایی تا این اندازه آشکار مشت ریاکاری دستگاه سیاسی ایران را باز می­کند. بدون تردید دستگاه سیاسی ایران نه تنها در این مسئله بی­طرف نیست، بلکه آشکارا از قصاص جانبداری می­کند. اگر نه به چه علت چنین جنونی برای راه انداختن کارناوال­های مرگ دارد؟

سوم – اجرای احکام اعدام را می­توان شکلی از مکانیزم بازتولید سرکوب در جامعه به حساب آورد. مکانیزمی که حکایت از یک نبرد جدی طبقاتی دارد. با این حال فعالین حقوق بشر تمایل چندانی به ارائه­ی تحلیلی طبقاتی از موضوع این اعدام­ها و در سطحی وسیع­تر نقض حقوق بشر در ایران ندارند، احتمالاً به این دلیل که مبادا موضع جریان­های چپ­گرا تقویت شود. صفحه­ی فیس بوکی “ژانر”، که عموماً طنزهایی هوشمندانه می­نویسد، سرکوب طبقاتی ناشی از این اعدام­ها را به درستی تشخیص داده و بر خلاف فعالین حقوق بشر بر این نکته انگشت می­گذارد. گرداننده یا گردانندگان “ژانر”، به بهانه­ی اعدام­های پارک ایرانشهر، ادامه­ی روند اعدام­ها در ایران را این­طور توصیف می­کنند:” جوان بی­ادب کرجی که طی یک اقدام غیر انسانی به راننده­ی یک دستگاه پورشه در خیابان زعفرانیه زبان درازی کرده و قلب او را به شدت آزرده بود، سحرگاه ۲۷ اردیبهشت به دار مجازات آویحته شد.”، گویا چاره­ای جز تسلیم شدن در برابر حقیقت این طنز نیشدار وجود ندارد. نظامی­هایی که مراکز سودزای کشور را اشغال کرده­اند از همین منطق پیروی می­کنند. به عبارت دیگر مسئله، آن­گونه که فعالین حقوق بشر ترسیم می­کنند، بر سر یک نظام ایدئولوژیک مذهبی یا نوعی شر مطلق که سعی دارد قوانین عقب افتاده­اش را به شهروندان – بخوانید قربانیان – غیر سیاسی تحمیل­کند نیست، بلکه مسئله دفاعی سیستماتیک از منافع مستقر طبقه­ی حاکم در برابر شهروندانی است که برنامه­ی سیاسی مشخصی را پی­گیری می­کنند. نظامی­های تازه به دوران رسیده سعی دارند که جامعه را در برابر دوگانه­ی کاذب امنیت یا عدم امنیت قرار دهند؛ یا با ما همراه می­شوید و از امنیتی نسبی برخوردار خواهید شد، یا روز روشن زورگیرها شلوارتان را در می­آورند. اسلاوی ژیژک می­گوید:”نقد ایدئولوژی باید زنجیره­ی علت و معلول­ها را آن­گونه که این زنجیره در نگاه توتالیتر ظاهر می­شود وارونه کند … بدین ترتیب می­توانیم فرمول دیگری را از روال کار “نقد ایدئولوژی” صورت­بندی کنیم که مکمل روالی است که در بالا ذکر شد: آشکار کردن آن عنصری از یک دستگاه ایدئولوژیک موجود که در درون همین دستگاه ناممکن بودن آن را بازنمایی می­کند.”[۱]؛ یعنی زورگیر نه تنها علت تضاد اجتماعی نیست، بلکه در میدان واقعیت تجربی ناممکن بودن چشم­اندازهای طبقه­ی حاکم برای رسیدن به یک جامعه­ی همگن و امن را بازنمایی می­کند. گروه­هایی که ایدئولوژی رسمی از آن­ها به عنوان زورگیر و اراذل یاد می­کند، در واقع افرادی هستند که از دید طبقه­ی حاکم “اضافی” تلقی می­شوند: لشگر بیکاران، آسیب دیدگان اجتماعی، نوجوان­های فقیر بازمانده از تحصیل، بچه­های خیابان و در یک کلام “جماعتی که اصلاً دیده نمی­شوند و کسی وجودشان را حس نمی­کند، مگر به صورت شاخصی آماری با علامت منفی!”[۲] این­ها کسانی هستند که در کنش­های سیاسی مردمی دیگر به عابرهای خیابان تحمیل نمی­شوند، بلکه خودشان را به صاحبان قدرت تحمیل می­کنند. دستگاه قضایی و پلیس بازوهای سرکوب طبقه­ی حاکم به حساب می­آیند. هر جا منافع این طبقه­ به خطر بیفتد این­ها دست به کار می­شوند، فرقی هم ندارد که زورگیرها ناکارآمدی ایدئولوژی این طبقه را برای ساختن یک جامعه­ی همگن به اثبات برسانند یا تظاهرات سکوت مردمی که رأی­شان دود شد و به هوا رفت، مشروعیت­شان را نشانه بگیرد. زمانی که صادق لاریجانی در ارتباط با اتهام دو قربانی پارک ایرانشهر می­گوید:” این نحوه­ی به کاری گیری مسلماً محاربه است، به حسب تعاریف روشن فقهی، و مجازاتش هم اعدام است!” جا دارد به این آیت الله جوان گفته شود:”شما نگران نباشید، پابرهنگان و مستضعفین به حسب کلام خدا در آیه­ی شریفه­ی “قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیکُمْ وَیُخْزِهِمْ وَیَنصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ وَیَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُّؤْمِنِینَ”[۳] قصد دارند تا حق­شان را از حلقوم حضرات بیرون بکشند، شما موضوع را کش ندهید.”

 کارناوال­های مرگ پلیس ایران خاطره­ی گزمه­های قدیم را زنده می­کند که نیمه شب عربده می­کشیدند :”آسوده بخوابید، شهر در امن و امان است!” واقعاً به راه انداختن این کارناوال­های وقیح قرار است شهر را برای چه کسانی امن و امان نگه دارد؟ برای مردم عادی که ساختارهای موجود زندگی­شان را غارت سیستماتیک می­کند یا برای دلال­های نظامی گردن کلفتی که آقازاده­های محترم­شان بنز و بی.ام.دبلیو سوار می­شوند و مثل سامورایی­ها وسط خیابان به روی هم شمشیر می­کشند؟

چهارم –  با دقت در اعدام­های  پارک ایرانشهر، نکته­ای دیگر هم خودش را پدیدار می­کند. در این­جا طبقات محروم یا کسانی که فاقد سرمایه­ی اقتصادی یا فرهنگی هستند یک سرکوب مضاعف را متحمل می­شوند. نکته­ای که کم­تر کسی به آن توجه می­کند، نام قربانیان پارک ایرانشهر است. گویا مقرر – یا حتی مقدر – شده که افکار عمومی این دو را تحت عنوان زورگیر بشناسد. چنین رویکردی فضای وهم آلود داستان­های “فرانتس کافکا” را به یاد می­آورد که شخصیت­های آن با آن­که مدام از طرف قانون مورد “خطاب” قرار می­گیرند، اما اسمی ندارند؛ آنان که سویه­های حمایتی قانون طردشان کرده اما سویه­های جزایی به طور مدام آن­ها را بازخواست می­کند. تشدید نابرابری­های اقتصادی، آموزشی و فرهنگی دمار از روزگار طبقات محروم جامعه درآورده است. آدمی که از رفاه، آموزش، بیمه­های اجتماعی و خدمات درمانی محروم است اگر دزد و زورگیر نشود، یقین یک جای کار ایراد دارد. پس تکلیف چیست؟ این­جا فقط باید به این گفته­ی مارکس رجوع کرد که می­گوید :” انقلاب ضروری است نه فقط بدین سبب که طبقه­ی حاکم به شیوه­ی دیگری سرنگون نتواند شد بلکه بدین سبب نیز که طبقه­ی سرنگون کننده تنها در انقلاب می­تواند به خلاص کردن خود از تمامی پلیدی­های اعصار موفق شود و قابلیت تأسیس جامعه­ی نوین را کسب نماید.”[۴]

دامه افاضاته­هایی که به جرم دزدیدن یک گوشی موبایل و هفتاد هزار تومان پول نقد، اتهام محاربه به جوان مردم می­بندند به خوبی هم می­دانند که باید افراد کدام طبقه را شکار کنند. اگر روی دیگر سکه­ی این اعدام­ها را پیام سرکوبی بدانیم که حکومت به طبقه­ی متوسط شهرنشین مخابره می­کند، باید معترف هم باشیم طبقات محروم سرکوبی مضاعف را از سر می­گذرانند؛ این برای طبقه­ی متوسط اخلاق­گرا یک آزمون اخلاقی به حساب می­آید. بدون تردید اگر خانواده­های دو قربانی پارک ایرانشهر آن­قدری دستشان به دهان­شان می­رسید که بتوانند دم و دستگاه پولکی نظام مقدس را بخرند و یا آن­قدری سرمایه­ی فرهنگی و مهارت­های زبانی داشتند تا جار و جنجال­ رسانه­ای راه بیندازند، در عرض پنجاه روز حلق آویز نمی­شدند.

حتی نگاهی  سرسری  به لیست اعدام شدگان و یا قربانیان سنگسار در ایران  ثابت می­کند که جمهوری اسلامی اکثر قربانیان خشن­ترین اشکال سرکوبش را از میان طبقات محروم جامعه انتخاب می­کند. موضوع نفرت انگیز در تحلیل­های طرفداران حقوق بشر سیاست زدایی شده تنها این نیست که با علم به این موضوع باز هم از تمرکز بر پایگاه طبقاتی قربانیان کارناوال­های مرگ نظام مقدس طفره می­روند، بلکه موضوع نفرت انگیزتر این است که اساساً دیدگاه­های این طبقه در تعریف صورت مسئله به رسمیت شناخته نمی­شود. اگر به اعتقاد فعالین حقوق بشر بزه­کاری این قربانیان در سبک زندگی آن­­ها ریشه دارد، پس چرا آن­ها را در طرح مسئله مشارکت نمی­دهند؟ ستار بهشتی بیش­تر از آن­که قربانی بی­دفاعی باشد که خشونت پلیس منجر به مرگش شد، یکی از افراد طبقه­ی کارگر بود که به اندازه­ی بضاعت قلمش کمر به انعکاس مسائل طبقه­ی اجتماعی­اش بسته بود و به همین اتهام در عرض چهار روز خُردش کردند. آن­هایی که به واسطه­ی مرگ ستار بهشتی سنگ نقض حقوق بشر در ایران را به سینه کوبیدند، حتی اشاره­ای  کوچک هم به این موضوع نداشتند که او در وبلاگش به چه مسائلی می­پرداخت. فعالینی که پایگاه طبقاتی قربانیان کارناوال­های مرگ را سانسور می­کنند و آنان را در تعریف صورت مسائل مشارکت نمی­دهند، بهتر است واقع بین­تر باشند و بیش­ از این درباره­ی مبارزات بدون خشونت خیال بافی نکنند.


[۱]  “چه می­خواهی؟”، درباره­ی ژاک لاکان / اسلاوی ژیژک / ترجمه­ی مازیار اسلامی

[۲]  ژاک رانسیر و سیاست رادیکال / اسلاوی ژیژک / ترجمه­ی صالح نجفی

[۳] “با آنان بجنگید خدا آنان را به دست‏شما عذاب و رسوایشان مى‏کند و شما را بر ایشان پیروزى مى‏بخشد و دلهاى گروه مؤمنان را خنک مى‏گرداند.” – سوره­ی التوبه – آیه­ی ۱۴

[۴] ایدئولوژی آلمانی / کارل مارکس

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com