تمرکز شاخه معرفت‌شناسی در فلسفه بر اموری است که دانش محسوب می‌شوند. بنابراین می‌توان با استفاده از معرفت‌شناسی، بین باورهای غلط و صحیح خود تمایز قائل شد و آنچه که می‌دانیم را از آنچه که گمان می‌رود صحیح است، جدا نمود. برای این منظور معمولاً شرایط لازم و کافی برای دانستن یک گزاره مورد بررسی قرار می‌گیرد.

درحالی که معیار دانش و دانایی در معرفت‌شناسی از یونان باستان تا امروز مورد بررسی بوده است و نسخه‌های متفاوتی برای آنچه دانش محسوب می‌شود ارائه شده است، ولی تقریباً همه آن‌ها بر سر یک اصل توافق داشته‌اند و اینکه سوژه مورد بحث چه کسی باشد تفاوتی در این سؤال ایجاد نمی‌کند. یعنی اینکه سوژه کارگر باشد یا سرمایه‌دار، زن باشد یا مرد، سیاه‌پوست باشد یا سفیدپوست، برده باشد یا آزاد تفاوتی ایجاد نمی‌کند، ولی معرفت‌شناسی فمینیستی این موضع را به چالش می‌کشد.

درست است برخی از آنچه می‌دانیم، مانند این واقعیت که خورشید از شرق طلوع می‌کند، برای تمام سوژه‌ها یکسان است، ولی تصور اینکه هر آنچه دانش محسوب می‌شود چنین است اشتباه است. در برخی از انواع دانش، جایگاه اجتماعی افراد تعیین‌کننده است. مثلاً وقتی یک پزشک و یک بیمار داریم، پزشک از بیماری، درمان و جزئیات بیماری اطلاع دارد، درحالیکه بیمار در جایگاهی است که از این مسائل ناآگاه است. البته این امر ممکن است بسته به نوع بیماری و میزان دانش شخص بیمار کم یا زیاد شود، ولی در حالت کلی جایگاه پزشک و بیمار، تفاوت جایگاه پزشکی را دربرمی‌گیرد. معرفت‌شناسی به شکل متداول آن، به گفتن اینکه شخص پزشک به شواهدی دسترسی دارد که بیمار به آن‌ها ندارد، یا از آنجا که پزشک مطالعاتی داشته و آموزش دیده و از این رو امکان فهم شواهد را دارد، بسنده می‌کند. ولی هدف معرفت‌شناسی فمینیستی این است که پرسش‌های معرفت‌شناسی را بسط بدهد. چراکه در این صورت می‌توان این پرسش را مطرح کرد که جایگاه اجتماعی افراد به طور کلی چه تأثیری روی فرآیند شکل‌گیری دانش در نزد افراد می‌گذارد و این خود امکان طرح پرسش‌های سیاسی را مطرح می‌کند که در معرفت‌شناسی کلاسیک که بین سوژه‌های مختلف تفاوت نمی‌گذاشت، امکان مطرح شدن نداشت. چرا که جایگاه و هویت اجتماعی و منافع شخصی می‌توانند اهمیت معرفت‌شناختی داشته باشند. جایگاه‌ اجتماعی ما ممکن است مانع از دانایی ما در زمینه‌ای و عامل دانایی ما در زمینه‌ای دیگر شود.

سندرا هاردینگ جایگاه اجتماعی زنان را عامل برتری معرفت‌شناسی نسبت به مردان می‌داند، چرا که زنان از قدرت اجتماعی منع شده، ولی به خوبی با شرایط مادی زندگی آشنا هستند. هاردینگ می‌گوید اعضای گروه‌های سرکوب‌شده، در مقایسه با گروه‌های مسلط، منفعت کمتری در ناآگاه ماندن از نظم اجتماعی دارند و از این رو دلیلی برای حفظ یا توجیه وضع موجود ندارند. یعنی از آنجا که زنان به واسطه نظم اجتماعی موجود سرکوب می‌شوند، علاقه دارند شرایط اجتماعی‌ای که به این سرکوب منجر می‌شود را بفهمند، علاقه ای که در مردان کمتری وجود دارد. برای مردان در جوامع موجود آگاهی از خصلت طبقاتی جنسیت دشوارتر است.

جایگاه اجتماعی باعث شکل‌گیری تجارب متفاوتی می‌شود و می‌تواند منجر به شکل‌گیری پرسش‌ها و پاسخ‌های متفاوتی شود و به توجیه‌ها و شواهد متفاوتی توجه کند. مثال آلکف این است که دو گروه متفاوتی سر سفره شام نشسته‌اند، مثلاً یک گروه سفیدپوست ثروتمند و گروه دیگر سیاه‌پوستان طبقه کارگر. وقتی بحث بر سر خشونت پلیس باشد، گروه اول با توجه به تجربه‌اش می‌گوید پلیس بدون دلیل خشونت نمی‌کند و گروه دوم بر این باور است که چنین امری کاملاً متداول است. این یک مثال به طور خاص نشان‌دهنده ناآگاهی سفید‌پوستان مرفه نسبت به واکنش پلیس به سیاه‌پوستان است. مثال دیگری که آلکف می‌زند این است که زنان به واسطه تجاربی که دارند می‌توانند در برخی شغل‌ها عملکرد بهتری داشته باشند. مثلاً زنان تجربه بارداری دارند و اگر در یک دادگاهی موضوع مورد بررسی به بارداری مرتبط باشد یک قاضی زن بهتر از یک قاضی مرد توان بررسی پرونده را دارد.

از نظر آلکف زن بودن به تنهایی و به خودی خود برای کسب دانش کافی نیست، بلکه جایگاه اجتماعی زن بودن پتانسیل کسب دانش انتقادی نسبت به واقعیت اجتماعی را دارد. بنابراین هویت اجتماعی و جایگاه اجتماعی به شکل خودکار زمینه به دست آوردن دانش مرتبط با این جایگاه یا هویت راخلق نمی‌کند.

بنابراین، معرفت شناسی فمنیستی بر اهمیت جایگاه اجتماعی در جوامع طبقاتی تاکید می‌کند(مثلا طبقه جنسیتی، اقتصادی، نژادی، مذهبی). افراد فرودست تحت ستم هستند و بنابراین امکان نقادی شرایط موجود در آنها بیش از افرادی است که از شرایط موجود منتفع هستند. در پس این ایده، این نکته نفهته است که هنگامی که به شما خوش می‌گذرد و از اوضاع رضایت دارید بعید است بخواهید وضعیت موجود را به چالش بکشید در حالی که اگر در حال رنج و عذاب باشید به دنبال این خواهید بود که شرایط تغییر کند و شما همه به آرامش و رفاه دست پیدا کنید.

سفیدپوستان اروپایی که مردمان تمامی قاره‌های کره زمین را استثمار کردند نیز رابطه‌ای طبقاتی با دیگر مردمان برقرار کردند. چارلز میلز به بررسی رابطه طبقاتی سفیدپوستان اروپایی (که اکنون تنها در اروپای فعلی ساکن نیستند) و دیگر مردمان جهان پرداخته است. او اصطلاح «جهل سفید» را برای توصیف دانش سفیدپوستان اروپایی در مورد واقعیت‌های اجتماعی ابداع کرده است. جهل سفید به هرنوع ناآگاهی که یک سفیدپوست ممکن است داشته باشد اشاره ندارد، بلکه صرفاً به جهلی اشاره دارد که ناشی از سفیدپوست بودن شخص است. مثلاً اگر شخص سفیدپوست ترکیب شیمیایی LSD را نداند، این جهل سفید محسوب نمی‌شود. چراکه این نوع جهل به سفیدپوست بودنش ربطی ندارد، بلکه به ناآگاهی او از شیمی مرتبط است. همچنین می‌توان بدون وجود سرکوب سیستماتیک علیه سیاه‌پوستان نیز افرادی را داشته باشیم که به شکل فردی علیه سیاه‌پوستان تعصب داشته باشند. همچنین می‌توان سرکوب سیستماتیک سیاه‌پوستان را داشته باشیم، بدون اینکه همه سفیدپوستان به صورت شخصی علیه سیاه‌پوستان تعصب داشته باشند. این یعنی دو نوع جهل سفید داریم، یک نوع جهل ناشی از آگاهی کاذب و تعصب فردی است و دیگری تعصب فردی نیست بلکه جهل سیستماتیک است که توسط سیستم‌های منتفع از سرکوب بازتولید می‌شوند. مثلاً افرادی که علیه سیاه‌پوستان تعصبی ندارند ولی منکر تبعیض سیستماتیک علیه سیاه‌پوستان در آمریکا می‌شوند بر این باورند که با پایان دوران برده‌داری سیاهان و سفیدان با هم برابری دارند. زن‌ستیزی نیز به همین شکل است. ممکن است فردی به لحاظ فردی یا تجارب شخصی گونه‌ای از زن‌ستیزی داشته باشد، ولی گونه‌ای از آن وجود دارد که افراد به لحاظ شخصی با زن‌ها هیچ مشکلی ندارند، ولی وجود تبعیض سیستماتیک علیه زن‌ها را انکار می‌کنند. این را می‌توان در مورد کارگرها و دیگر گروه‌ها و طبقات فرودست نیز گفت. بنابراین برای جهل سفید نیاز نیست سفیدپوست باشید.

وجود این جهل به این دلیل است که سفیدپوستان نه تنها علاقه‌ای به طرح پرسش‌های پیچیده در مورد نقش نژاد در بهره‌مندی اقتصادی و سهم از قدرت در جوامع موجود ندارند، بلکه منفعت آن‌ها حکم می‌کند که جهان را با آگاهی کاذب خود ببینند. درحالی که این آگاهی کاذب محصول انتخاب‌های سفیدپوستان در گذشته است، اما در حال حاضر آن‌ها از فهم آن ناتوان هستند. یعنی آن‌ها از فهم جهانی که خود ساخته‌اند ناتوان شده‌اند. بر همین مبنا آلکف می‌گوید که جوامع سرکوبگر خود را سرکوبگر نمی‌دانند، بلکه خود را عادل می‌دانند و موارد استثمار و بی‌عدالتی را عادلانه برمی‌شمارند و شواهدی مبنی بر اشتباهات خود را به صورت سیستماتیک مورد بی‌توجهی قرار می‌دهند.

ساختار جوامع طبقاتی به شکلی است که اعضای مسلط در آن، نسبت به وضع اجتماعی خود و دیگران ناآگاه هستند. در این حالت جهل کمبود فردی نیست بلکه یک پدیده سیستماتیک است.[۱] خانواده ، جامعه و آموزش‌های رسمی و غیررسمی در شکل‌گیری باورهای دینی و سیاسی دخیل هستند و برخی از باورهای ما ناشی از شستشوی مغزی است.

باورهای ناشی از شستشوی مغزی، باورهایی هستند که صرفاً به این دلیل باورشان داریم که به ما چنین گفته شده است و امکان توجیه آن‌ها برای ما فراهم نیست. ولی از آنجایی که ممکن است این باورها به چالش کشیده نشوند، ممکن است تمام طول عمر خود را با آن‌ها زندگی کنیم و این باورها به نظرمان کاملا هم طبیعی و صحیح باشند. مثلاً افرادی که باور دارند زنان توان عقلی کمتری دارند یا کم‌هوش‌تر هستند یا نباید کارهای مهم اجتماعی را به آن‌ها محول کرد، چنین باورهایی را در نتیجه شستشوی مغزی دارند و درصورتی که از آن‌ها دلیل بخواهیم یا شواهدی دال بر غلط بودن باورهایشان ارائه کنیم، ممکن است متوجه بی‌اساس بودن باورهایشان بشوند.

در واقع شستشوی مغزی به شکلی طراحی شده است که حتی آنچه را که غلط بودنش بدیهیست، به عنوان امر حقیقی بپذیرید. شستشوی مغزی روش‌هایی هستند که طی آن‌ها افراد باورهایی را به شکل مطلق و غیر قابل انعطاف می‌پذیرند، بدون آنکه دلیل یا شواهدی به آن‌ها ارائه دهند. بنابراین افراد از پرسش نقادانه منع می‌شوند، به آن‌ها آموخته می‌شود افرادی که مشابه این افکار را دارند معتبر بشمارند و به سخنانشان توجه کنند و افرادی را که باورهای متفاوت دارند، فاقد اعتبار و عقلانیت درنظر بگیرند.

تداعی احساسات مثبت و خوب با باورهای شستشوی مغزی و تداعی احساسات منفی با باورهای مخالف آن و تکرار و تکرار مکرر باورهای مورد نظر به شکل‌های مستقیم و غیرمستقیم از جمله ترفندهای به کار گرفته شده برای شستشوی مغزی هستند. مشخصه شستشوی مغزی این است که مانع عقلانیت و فکر کردن فرد می‌شود. افکاری که طی شستشوی مغزی به افراد منتقل می‌شوند تقریباً همیشه غلط و غیر قابل دفاع هستند و در صورتی که افراد طی فرآیند گفتگو و با آرامش از فرآیند شستشوی مغزی خود و تأثیر آن در شکل‌گیری باورهایشان مطلع شوند، احتمال دارد نظرات خود را مورد بازبینی قرار دهند.

شستشوی مغزی به افراد القا می‌کند آنچه به آن‌ها آموخته شده تحت هر شرایطی و فارغ از هر اتفاق و شواهدی صحیح است. به جای مبارزه مستقیم با چنین باورهایی، راه حل بهتر، نشان دادن منشاء آن باورها و ماهیت شستشوی مغزی است. یکی از راه‌ها برای بررسی اینکه شستشوی مغزی شده‌ایم یا خیر، این است که با نظرات مخالف خود آشنا شویم، آن‌ها را بخوانیم و به شکل مستقل اعتبار آن‌ها را بررسی کنیم. همچنین در موارد اختلاف نظر با دیگران، منشاء باورهای خود و شواهد ودلایل خود را بررسی نماییم و به تجارب شخصی خود در شکل‌گیری احتمالی برخی باورها دقت کنیم. راه حل بسیار مفید خارج شدن از حلقه‌های همفکران خود، محیط زندگی و حتی جامعه خود و زندگی کردن و معاشرت با افرادی است که افکاری کاملاً متفاوت دارند. به جای اینکه در اتاق خود بنشینیم و پای کامپیوتر با دیگران مستقیماً بحث کنیم، گاهی لازم است که به میان افراد رفته و با آن‌ها زندگی کنیم تا باورها و عقایدمان به شکل جدی به چالش کشیده شود.

ستم سیستماتیک جنسیتی، نژادی، اقتصادی و مذهبی در صورتی می‌تواند تداوم پیدا کند که نوعی جهل سیستماتیک برای مشروعیت آنها تولید شود. مثلا فتوحات استعماری سفیدپوستان اروپایی را در نظر بگیرید، این فتوحات معمولا با دلایلی توجیه می‌شوند که بدون بررسی پذیرفته می‌شوند. این فتوحات چیزی نبودند جز نسل‌کشی، اما جهل سفید ملزومات توجیه و پنهان کردن و یا کم‌اهمیت جلوه دادن این واقعیت را پیدا می‌کند. برده‌داری نیز با تولید شبه‌واقعیت‌هایی مانند اینکه سیاه‌پوستان توانایی ذهنی محدودی داشتند، توجیه می‌شد. اینکه چرا برخی افراد غیراروپایی نیز این سیستم را می‌پذیرند و یا حتی از آن دفاع می‌کنند، همانند زنان زن‌ستیز، مواردی هستند که در آنها افراد فرودست شست و شوی مغزی طبقه فرادست را می‌پذیرد. مثلا به کار بردن صفت «وحشیانه»، «بدوی»، «حیوان» برای غیرسفیدپوستها را در نظر بگیرید. اینگونه صفت‌ها خود برای انسانیت‌زدایی از غیر سفیدپوستان استفاده می‌شد و می‌شود و این انسانیت‌زدایی خود برای توجیه تصرف زمین و اموال این مردمان و قتل و غارت آن‌ها و به بردگی گرفتن آنان کاربرد دارد. وحشی تصور کردن افراد غیراروپایی به راحتی روان افراد را برای توجیه این امر آماده می‌کند که اگر آن‌ها وحشی هستند بهتر است آن‌ها را متمدن کنیم!

سیستم‌های سیاسی مختلف از جهل سیستماتیک به عنوان اسلحه‌ای برای منافع خود استفاده می‌کنند. برخی سیستم‌ها علیه جنسیت، طبقه اقتصادی، نژاد، مذهب بخصوصی به شکل سیستماتیک آگاهی کاذب ایجاد می‌کنند تا بتوانند به استثمار آن گروه مشروعیت ببخشند. اگر به دنبال تبیین‌های ساختاری برای تفاوت چشمگیر در درآمد، تحصیل و شغل‌های سفیدپوستان و سیاهپوستان نباشید، صرفاً به تبیین‌های فردی روی خواهید آورد. مثلاً خواهید گفت سفیدپوستان باهوش‌تر یا سختکوش‌ترند.

این گونه تبیین‌ها نیز نژادپرستانه هستند، هرچند که به ظاهر تبیین غیرنژادی دارند. این تبیین‌ها نژاد‌پرستانه هستند، چراکه تبعیض سیستماتیک نژادی را نفی می‌کنند. بخش دیگری از جهل سیستماتیک ما ناشی از حافظه‌های دستکاری‌شده است. میلز مفهوم فراموشی جمعی را به کار می‌برد. آنچه اعضای یک جامعه به یاد دارند و آنچه که به یاد ندارند، در چگونه فهمیدن اطرافشان تأثیر به سزایی دارد.

در جامعه‌ای که سرکوب در ساختار آن وجود دارد، گروه‌های قدرتمند خواستار فراموشی آن چیزی هستند که گروه‌های سرکوب‌شده دوست دارند به یاد بیاورند. در این حالت جنگی بین گروه‌های غالب و گروه‌های سرکوب‌شده در جامعه درمورد آنچه که باید به یاد آورده شود و آنچه که باید فراموش شود درمی‌گیرد. بنابراین فراموشی سفید نیز بخش مهمی از همان جهل سفید است. یعنی فراموش کردن تاریخ استثمار و استعمار بخش مهمی از جهل سفید است. هولوکاست از جمله نسل‌کشی‌هایی است که در غرب به عنوان آنچه که نباید فراموش کرد از آن یاد می‌شود. علت آن این است که مرتکب شوندگان آن یعنی نازی‌ها شکست خوردند، ولی نسل کشی‌هایی که توسط اروپاییان در سرزمین‌های دیگر مانند آمریکا، آسیا و آفریقا روی داده است را باید فراموش کنید، چرا که توسط فاتحان یعنی اروپاییان انجام شده است. بنابراین یکی از راه‌های سیستم سرکوب، ویرایش حافظه‌ی افراد است. اگر تاریخ سرکوب از ذهن ما حذف شود، آنچه باقی می‌ماند تبیین‌های فردی است. مثلاً اینکه بگوییم آن‌ها تنبل هستند، آن‌ها تلاش نمی‌کنند یا آن‌ها خنگ هستند. بنابراین به نفع سفیدپوستان است که از سیستم سرکوب ناآگاه باشند، همانند هرگروه سرکوب دیگری که از چنین امری منتفع می‌شود.

آگاهی از منشا گونه‌هایی از جهل که محصول شستشوی مغزی هستند می‌تواند به ما کمک کند تا از این نوع جهل رها شویم. اینکه نژاد و جنسیت و طبقه چگونه ممکن است دانش و شناخت ما را تحت تأثیر قرار دهد، نکته بسیار مهمی است. مفاهیمی که برای توصیف واقعیت اجتماعی خود داریم تحت تأثیر جامعه، مدرسه، خانواده، دولت و دیگر نهادها هستند و احتمال اینکه مفاهیم ما محصول سیستم سرکوب باشند بسیار زیاد است. بنابراین باید به صورت نقادانه مفاهیم خود را بررسی کنیم. مفهوم زن یا کارگر برای ما چیست؟ آیا آغشته به تعصب است؟ تعصب فردی یا سیستماتیک؟

منابعی که در این نوشته به کار رفته‌اند:
Alcoff, L. M. (2007). Epistemologies of ignorance: Three types.
DiPaolo, J., & Simpson, R. M. (2015). Indoctrination anxiety and the etiology of belief. Synthese, 1-20.
Mills, C. W. (1997). The racial contract. Cornell University Press.

[۱] از همین رو است که میلز می‌گوید در آمریکا افراد فکر می‌کنند جامعه خودشان براساس ارزش‌های فردی بنا نهاده شده است، اگر اینچنین فکر نکنند این حجم از ظلم و ستم به فروپاشی سیستم می‌انجامد.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)

این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر می‌کنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و می‌خواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com