ح است و صبوح است بر این بام برآییم
از ثور گریزیم و به برج قمر آییم
پیکار نجوییم و ز اغیار نگوییم
هنگام وصال است بدان خوش صور آییم
روی تو گلستان و لب تو شکرستان
در سایه این هر دو همه گل شکر آییم

مولانا

 

انسان معمولا از بدو تولد بدلیل دریافت های محیطی خود و بطور ناخوداگاه دارای من کاذب و یا همان من ذهنی شده و عموما بر همان اساس نیز با گذشت زمان به خود مرکز بینی دچار می گردد.
این من کاذب گرفته شده از باورها و روابط و نظرهای اطرافیان همچنین اجتماع و محیط تربیتی طوری به صورت واقعی در وجود آدمی عمل میکند که تصمیم گیرنده اصلی او و هدایت کنند شخص در زندگیش میشود.
در طول زمان این تاثیر پذیری سطحی و واهی نهفته در خود مرکز بینی و خود خواهی، موجب دو گانگی شخصیتی در وی شده و یکی از دلایل اصلی در عدم داشتن احساس خوشبختی و رضایت در زندگی میگردد. این احساس منفی گذشته از انحرافات عدیده اش در نهایت نیز عامل بوجود آمدن افسردگی، مشکلات روحی و روانی و گاها جسمی خواهد شد.
به باور نگارنده گوهر سخنان مولانا نیز برای نشان دادن راهیست که ما
بتوانیم به آرامش و خوشبختی پایدار در زندگی طبیعی خویش برسیم. مولانا کوشش می کند به ما نشان دهد که این باور های به ظاهر واقعی وناهمگون و ناهماهنگ در کجا ریشه دارند و چگونه میتوانیم با شناسائی و شناخت آنها، از چنگشان رها شویم.
مولانا میکوشد خودآگاهی و هشیاری را در شخص زنده کرده و او را ابتدا به تشخیص و سپس به یگانگی و همخوانی با محیط و آرامش در زندگی برساند.
انسان در زندگی جمعی خود بنا بر داشتن خرد میتواند من ذهنی کاذب خویش را با تمامی وابستگیهایش رها کرده و با جایگزینی آن با یک باور حقیقی، یعنی باور به گذرا و میرنده بودن هستی، خود را همسو با زندگی طبیعی خویش احساس کند.
او میتواند با سعی در عدم تاثیر پذیری از اتفاقات روزمره و بوجود آمده زندگی و همچنین از طریق عشق و همگرائی و هم هویتی با انسان‌های دیگر و باور به هماهنگی با کائنات، راهی برای رسیدن به خوشبختی پایدار پیدا کند؛ که همان مهر ورزیدن در زندگی و عشق به هستی با رهایی از ذهن تغیانگرش می باشد.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)