مقدّمه
حقیقتِ هستیشناختیِ ادیانِ توحیدی از آن دسته مسائلیست که از طرفِ دینداران کمتر موردِ پرسش و مداقّهی جدّی قرار میگیرد. (یعنی پرسشهای جدّی مقابلِ آن قرار نمیدهند.) یک دلیلِ پراگماتیستیکِ این تساهل (از نظرِ من)، خَلط یا ادغامِ دو مقولهی «فایده» و «حقّانیّت» است. فایدهداشتنِ یکچیز، جُدا از حقّانیّتِ انتولوژیکِ آنچیز است. و مادامی که با تمایلات و تعلّقات و احساساتِ فایدهگرای خود به پدیداریِ یک پدیده بپردازیم، نمیتوانیم به کُنهِ شناختِ آن دست پیدا کنیم. تفکیکِ فایده از حقیقت (از حیثِ پدیداری) اوّلین قدمِ بررسیِ هستیشناختیِ ادیانِ توحیدیست. ترس (فوبیا)، سادهاندیشی، تعصّب (فناتیسیزم) و… نیز مواردِ بعدیاند.
خَلطِ فایده و حقیقت
دینها (اعم از توحیدی و غیرِتوحیدی) بهمعنای ایدئولوژیها یا روشها(ی زیستن)، فایدهها دارند. دینها در اندیشهی بشرها لزوم داشتهاند. اندیشهی لزومِ وجودِ دین از حیثِ پدیداری حقیقت دارد، اندیشهی لزومِ وجودِ خدا از حیثِ پدیداری حقیقت دارد، علیرغمِ اینکه خودِ وجودِ خدا و دین از حیثِ پدیداری حقیقت ندارند یا دستِکم حقیقتشان تا الآن ثابت نشده است. نیازها و احتیاجات و حفرهها و بنبستها و پرسشهای بیپاسخی بوده که وجودِ خدا و دین، آنها را پُر میکرده و پاسخ میداده. وجودِ دین (اعم از دینِ خدامحور و دینِ غیرِخدامحور)، موجّهکنندهی رفتارهایی میشده که بهنظر میرسیده خوباند و فایده دارند. مثلاً شکلی از زندگیِ اجتماعی یا کدهای اخلاقی احساس میشده که لازم است تحتِ یک دیسیپلینِ مشخّصی مثلِ دین (اعم از الاهی و غیرِالاهی) تدوین و مطرح گردند.
امّا اندیشهی لزومِ وجود چیزی یا فایدهی آن، بهمعنای حقّانیّتِ وجودِ آنچیز نیست. و فرقِ این دو باهم نیز در این ظریفه است که اندیشهی لزومِ وجود (فایدهداربودگی) توسّطِ دیگری (یا دیگران) تشخیص داده میشود، امّا خودِ وجودِ چیز، خودنمایان است و بدونِ واسطه. با «وجودِ» چیزی که (انتولوژیکاً) «هست»، نمیتوان مخالفت ورزید (حتّا اگر که آن را نپسندیم و نخواهیم)، امّا با «اندیشهی لزومِ وجود» میتوان مخالفت ورزید، چرا که «نظیر» دارد. یعنی اندیشه(های) دیگری میتواند تشخیصهای دیگری بدهد. به تعدادِ اندیشه، امکانِ تشخیصِ لزومهای مختلف وجود دارد و هیچکدام بر آن دیگری تفوّقِ انتولوژیک و پدیداری ندارد. (هرچند که میتواند تفوّقِ استدلالی و دیالکتیک داشته باشد.)
ترس (فوبیا)
ترس، یکی از تاریخیترین موانعِ مواجهه با پرسشهای جدّیِ دینداریست. حتّا به تعبیری ترسها خود پدیدآورندهی دینها هستند. یا به تعبیرِ دقیقتر یکی از علّتهای پدیدآوردنِ دینها. یا باز به تعبیرِ دقیقتر، یکی از علّتهای پدیداریِ اندیشهی لزومِ وجودِ خدا و ادیان.
ترسها در طولِ تاریخ تطوّر پیدا کردهاند و در انسانهای مختلف درجاتِ مختلفی از آنها وجود دارد. ترس، گاهی ترس از تنهاییِ هستیشناختیست، گاهی ترس از مرگ است، گاهی ترس از کیفیّتِ زندگیست، گاهی ترس از نادانستههاست، گاهی نگرانی برای اخلاقیات است و گاهی نیز ترس از عذابِ آخرت. بهطورِ کلّی در مقولهی دین دو طیف ترس را میتوانم برشمرم: ترسِ پیشادینی و ترسِ پسادینی. ترسهای پیشادینی بهوجودآورندهی دینها بودهاند و ترسهای پسادینی نگهدارندهی دینها. ترسها (یا نگرانیها) مانع از این میشوند که انسان بدونِ محدودیت به تولیدِ پرسش بپردازد. ترسها از ندانستنها بیزارند و ترس -در بنیان- همان جهل است.
سادهاندیشی
یکی دیگر از موانعِ طرحِ پرسشِ جدّی مقابلِ پدیداریِ ادیان، سادهاندیشیست. سادهاندیشی یعنی قناعت به یک سطح از آگاهی. یعنی محدودماندن به درجهای از آگاهی و فراترنرفتن از آن. سادهاندیشی منجر به بسندگیِ ناآگاهانه در فرد میشود. بسندگیای که او را از آن چیزی که هست و در اختیار دارد فراتر نمیبرد. سادهاندیشی با کنجکاوی و شک و طرحِ سؤالهای جدّی همکنار نمیگردد.
تعصّب (fanaticism)
تعصّب طبقِ تعریفِ آقای مصطفی ملکیان یعنی دلبستگی و وفاداری نسبت به یک باور (دین، آئین، ایدئولوژی، ایسم و…) و آن دلبستگی و وفاداری را تابعی از تموّجات و تغییراتِ آن باور در ذهنِ خود قرار ندادن. یعنی دستِ بیعتِ ثابت و همیشگی دادن به روش و مَنشی -فارغ از تطوّر و تغییرِ آن روش و منش- یا فارغ از تغییر و تطوّرِ شناختِ فرد از آن روش و منش. تعصّب، ایستایی و عدمِ تحرّک میآورد و ایستایی و عدمِ تحرّک با شک و طرحِ سؤالهای بنیادین در تعارض است. چرا که پرسشگری یعنی حرکت به سمتِ تغییرِ دامنهی دانش و آگاهی.
امّا دو نمونه از پرسشهای بنیادین پیرامونِ ادیانِ توحیدی:
پرسشِ اوّل – چرا دینها مکانمند هستند؟
یکی از پرسشهای جدّی در بررسیِ پدیدارشناسانهی ادیانِ توحیدی، مقولهی اقلیم است. مکانمندیِ ادیان (اعم از توحیدی و غیرِتوحیدی) مسئلهی مشخّصیست. هر دینی در یک قسمت از کرهی زمین رشد و تراکم و اتّساع پیدا کرده است. مکانیّتِ توسعهی ادیان، آنها را دچارِ زبانیّت (یا زبانمندی) هم کرده است. هر دین به زبانی سخن میگوید؛ به یکی از زبانهای جهان. یعنی به یکی از زبانهای ساختهی بشر. (حتّا اگر دین را ساختهی خدا بدانند، زبان را نمیتوانند وحیانی بدانند.) زبان، چیزیست که به مرور ساخته شده است. همهی زبانها به مرور ساخته شدهاند. و هر دینی به یکی از همین زبانها سخن میگوید. یعنی ادیان -حتّا در الاهیترین فرض- بستری کاملاً بشری دارند. بستری مملو از قراردادهای بیناانسانی و دگردیسییافته و تغییرپذیر. زبانها علاوه بر اینکه قراردادی هستند و تغییرپذیرند، تأویل هم میشوند. زبانها مدام واژههایی را مستهلک و واژههایی دیگر را تولید و مستفاد میکنند. زبان یک پدیدهی زنده است. یک پدیدهی واجدِ حرکت. زبانها ثابت نیستند و ادیان نیز به دلیلِ زبانیّت نمیتوانند ثابت باشند. کمااینکه کتبِ ادیانِ توحیدی، شرح و تفسیر میگردند و شروح و تفاسیرِ متعدّد بر آنها نگاشته میشود. تفسیرِ زبان، تابعی از حرکتِ زبان است.
پرسشِ دوّم – چرا برخی گفتههای ادیان رد میشود یا تحقّق نمییابد؟
یکی دیگر از پرسشهای مهم پیرامونِ ادیانِ توحیدی، اسامی و قصص و اخبارِ آنهاست. اسامی و افسانهها و تعلیلهای کیهانی و طبیعی. اشخاص و قصصِ کتبِ ادیانِ توحیدی از حیثِ تاریخی صحّتسنجی نمیشوند آنطوری که باید. کمااینکه هنوز که هنوز است قطعیّتی در موردِ سرنوشتِ عیسای مسیح وجود ندارد. یک فرقه و مذهب میگوید ناپدید شده، یک فرقه میگوید او را کشتهاند. یک فرقه میگوید به صلیبش کشیدهاند و دیگری میگوید نه و…
علم نیز هرروز کشفهای جدیدی میکند که خیلی از تعلیلهای کیهانی و طبیعیِ کتبِ ادیان را میتوان با آنها از حیثِ مطابقت سنجید. امّا معتقدینِ به ادیان عمدتاً از خود نمیپرسند که تکلیفِ فلان تعلیلِ مثلاً قرآن در حوزهی نجوم چه میشود -اگر که قرآن گفتههای آفرینندهی طبیعت و کیهان است-. نمیپرسند که حتّا یک تعلیلِ خطا در گفتههای آفرینندهی طبیعت راجعبه طبیعت، تمامِ گفتههای او و اساساً وجودِ خودِ او را زیرِسؤال میبرد.
جمعبندی
من فکر میکنم روزی جهان در صلح و مدارا خواهد زیست که رؤیای گسترشِ جهانیِ ادیان و ایدئولوژیها پایان یافته باشد. تبلیغ و ترویجِ جهانیِ ادیان اقتضاء میکند عناصری مانندِ حقّانیّت و تعصّب به دینها افزوده شوند. در صورتی که نه دین به متدیّنشدنِ همهگان نیاز دارد و نه همهگان به دینداری. گسترشِ دین هیچ کمکی به دین نمیکند، بلکه به فرمانرواها و خلفا و رهبرانِ دینها کمک میکند تا بر ثروت و قدرتِ خویش بیافزایند.
با تفکیکِ مؤلّفههای حقّانیّت و فایده (از هم) و طرحِ پرسشهای بنیادین پیرامونِ پدیداریِ ادیان، میتوان به دینداریای مسالمتآمیز و فروتنانه و شاید روادارانه دست یافت. متدیّنین میتوانند با فایدهدار دانستنِ دین (برای خودشان) و قائلنشدنِ حقّانیّتِ پدیداری برای دینی که از آن تبعیّت میکنند، همچنان به دینداریِ خویش در جهانِ مدرن ادامه دهند و این فرصت را برای دیگران هم فراهم بیاورند تا با تشخیصها و اندیشههای دیگری به زیستن ادامه دهند. پلورالیزم یک موهبتِ تقلیلگرایانه از سوی باورمندانِ ادیان نسبت به دیگران نیست، بلکه اقتضائی کاملاً عقلانی و مبتنی بر تقویمِ بنیادین و پدیداریِ باورهاست. پلورالیزم یعنی متکبّرنبودن در باور.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.