تمامی شب پرنده ای کوچک درون قلب عاشق من به آوازی حزین می خواند.
پرنده کوچک نشسته بر شاخه ای از کتاب ، نشسته بر حروف.که یک سینه سخن داشت .
بیشتر از نیم قرن است که می خواند.پرنده ای کوچک وزیبا که روزی توسط طراحی جوان ترسیم شد. با دهانی باز که گوئی تمامی وجودش صداست.گوئی ناقوسی است برای بیداری.
پرنده ای که گاه از زبان شاملو خواند. گاه از دریچه دوربین عباس کیا رستمی به زیبائی جهان نگریست. برشانه محمد نعمت زاده کودک خردسال “خانه دوست کجاست؟” نشست با گام های کوچک اما سرشار از عشق او از سربالائی پر پیچ وخم زندگی ،از کوچه پس کوچه های تاریک روشن حیات عبور کرد ونهایت گلبرگ لطیف محبت را در لابلای دفتردوست نهاد.
با ماهی سیاه و کوچک صمد راه اقیانوس در پیش گرفت چرا که به نواله ای ناچیزدر قبال بی سوالی!در قبال عافیت طلبی تن نمی داد .
همراه با رضی وطالع بجستجوی پدر ومادررفت جستجوئی از دریچه نگاه بهرام بیضائی در بر خورد با تنهائی انسان ،با جامعه ای پیچیده ومرکب! ملغمه ای از سادگی و دریدگی از شور و بطالت با سوال کلیدی انسان بودن و متعهدانه عمل کردن .جستجوئی که هنوز ادامه دارد.
پرنده کوچک نماد کانونیست که روزی توسط خانم فرح پهلوی و خانم دولتشاهی با عشق به این سرزمین بنا نهاده شد.کانونی که میخواستند دریچه ای نو و نگرشی نو به جهان با تکیه بر مربیان ورزیده و آخرین متد های پرورشی باشد .کانونی برای پرورش کودکان و نوجوانانی آگاه برای میدان دادن به رویا های بزرگ و گشودن افق های جدید برای کودک ،جوان ونوجوان ایرانی .
نمادی از امید به آینده! کانونی گرم برای نسلی که تازه داشت سر از خواب زمستانی سالیان و قرن ها بر می داشت. چشم می گشود تا از دریچه نوینی که هنرمندان از نویسنده گان تا موسیقی دانان از شاعران تا فیلم سازان و منور الفکران گشوده بودند بجهان بنگرد و از خود سوال کند من در کجای این تحول قرار گرفته ام ؟ چه می توانم انجام دهم ؟چگونه می توانم تعهد خود را نسبت به این سرزمین که خانه من است بجای آورم ونام خودرا بر صحیفه آن نقش زنم ؟
اما دریغ ودرد که تاریخ نام و نقشی دگر گونه زد .دیوی ازدر درآمدکه قلم می شکست ودروازه های دانش می بست.
مردی که جز ویرانی وقتل عام چیزی برای این ملت نداشت.بضاعت او کینه دیرینه ای بود که از تمدن ،از مکلا ، از روشنفکران داشت .
کینه ای ناشی از عقب ماندگی،از جمودفکری حوزه های علمیه!از تحجرو بیسوادی نهفته در دین بدون سوال! چهل واندی سال از گشودن بال های این بختک بر فراز این سرزمین می گذرد.در نیم قرن! این حکومتیان با این سرزمین ومردمان آن کردند که لشگر مغول نکرد.در این سال های وبائی وحشت و ویرانی روزی نبود که قانونی ،امریه ای حکومتی صادر نشود! وحداقل های اقتصادی ،اجتماعی ،سیاسی وفرهنگی بدست آمده طی سالیان ویران نگردد .
هرفرد حکومتی فاسد وخزیده در زیر عبای رهبری بخود این اجازه را داد که اسب در میدان خالی از سواران سر کوب شده بتازاند ونسق کشی کند.
ا ز خامنه ای گرفته تا فلان امام جماعت چلغوز آباد که خود را حاکم بر جان ومال مردم می دانند.
تاختنی که هنور ادامه دارد وتا شخم نکردن تمامی کشور دست از سر مردم گرفتار شده در روزمرگی که به چیزی جز سیر کردن فرزندان خود فکر نمی کنند بر نخواهند داشت.
دشمنان قسم خورده ای که بعد رفتنشان جز ویرانه ای در تمام عرصه ها بر جای نخواهند نهاد.
حال با آمدن رئیسی مردی مات چشم که هیچ حسی در آن ها نسبت به پیرامون وانسان نمی بینی!شمشیربجای مانده از قتل عام های سال شصت و هفت بار دیگر صیقل خورده در سایه حمایت رهبر،مجلس یک دست شده و نظامیان هار گردیده .تهاجم به آخرین باز مانده وجان بدر برده گان از یورش های چهل ساله آغاز گردیده است ! از طرح صیانت انترنت تاتهاجم به کانو ن پرورش فکری کودکان و نو جوانان ، لا علم کردن مجدد امر حجاب و باز گذاشتن دست آتش به اختیاران معلوم الحال.
بهای هر یورش را نسل جوانی داده و میدهد که از بد روز گار در زمان حکم داری بی مایه گان فاسد وجنایت کار پای بر عرصه حیات نهاده اند! نسلی که تا چشم گشودوجز ستم حاصل از تاریکی تاریک اندیشان ندید.خانه ای آتش گرفته وآرزو های سوخته در لهیب جهل.
چه باید کرد با این خانه آتش گرفته؟
آیا راهی جز تلاش برای یک وفاق ملی بر آمده از دل یک نیاز، یک آرزو ی رهائی و یک مبارزه پیگیر هم دلانه است ؟ شما بگوئید !
“خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی جانسوز
هر طرف می سوزد این آتش
پرده ها و فرشها را تارشان با پود
می کنم فریاد ، ای فریاد ! ی فریاد
خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی بی رحم
همچنان می سوزد این آتش
نقشهایی را که من بستم به خون دل
بر سر و چشم در و دیوار
سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد

“اخوان ثالث” ”