از مهرماه ۱۳۳۷ که اولین برنامهی تلویزیونی در ایران پخش شد تا امروز، تعداد معدودی از کاراکترهای سریالهای تلویزیونی اقبال آن را داشتهاند تا علاوه بر تلویزیون بر پردهی نقرهای سینما هم خودی نشان دهند و ایضاً کارشان هم بگیرد. شاید تا پیش از انقلاب خوش اقبالترین این شخصیتها “صمد آقا” بود که به همت آدم خوش ذوقی چون پرویز صیاد اول بر صفحهی تلویزیون درخشید و بعد به سینما راه پیدا کرد و همچنان بعد از پنج دهه در زمرهی پر طرفدارترینهاست.
در سالهای بعد از انقلاب این اقبال به شخصیتهای مجموعهی تلویزیونی “کلاه قرمزی” رو کرد. کلاه قرمزی کودکی ناسازگار، بیادب و در عین حال واقعی بود که با کودکان سازگار، مؤدب و در عین حال غیر واقعی برنامههای کودک در آن سالها تفاوتهای فاحشی داشت. بنابراین بیراه نیست اگر گفته شود تا پیش از ظهور کلاه قرمزی، در برنامههای مربوط به کودکان هیچ بچهای کودکی نمیکرد؛ کودکانی که در آن سالهای ارزشی بر تلویزیون ایران نازل میشدند درواقع آدمهای بزرگی بودند در ابعادی کوچک که به طور مدام ارزشهای دینی، اجتماعی و سیاسی فرهنگ مسلط را تأیید میکردند.
از ابتدای دههی هفتاد تا ابتدای دههی نود، مجموعههای تلویزیونی و فیلمهای سینمایی کلاه قرمزی جز پر بینندهترین و پر فروشترینها نیز بودهاند. فیلم سینمایی “کلاه قرمزی و پسرخاله” در سال ۱۳۷۳ با بلیطهایی به بهای ۸۰ تومان تنها در تهران ۱۷۱ میلیون تومان فروش کرد؛ یعنی در این استان باید بیش از دو میلیون نفر این فیلم را دیده باشند تا چنین رکوردی به نام فیلم ثبت شود. هجده سال بعد از آن نیز فیلم “کلاه قرمزی و بچه ننه” شش میلیارد تومان فروش کرد که با احتساب هر بلیط شش هزار تومان، باید نزدیک به یک میلیون نفر این فیلم را در سینماها دیده باشند.
با وجود آنکه یکی از وجوه اصلی سریالها و فیلمهای کلاه قرمزی سرگرم کننده بودن آن است، ولی ایرج طهماسب و حمید جبلی در این مجموعهها حرفهای زیادی برای گفتن دارند که شاید بتوان مهمترین آنها را بیان دغدغههایی مربوط به مسائل کودکان دانست. کودکانی که بیش از یک سوم جمعیت فعلی ایران را تشکیل میدهند، به آموزش نیاز دارند و در این مسیر با مسائلی دست به گریبانند که جامعه باید در برابر آنها مسئولیت پذیر باشد.
کلاه قرمزی و پسرخاله: کودک خیابان و کودک کار
تا پیش از دههی هشتاد کمتر کسی به پدیدهی کودکان کار و خیابان توجه نشان میداد، اما بعد از آن به یمن فعالیت مستمر سازمانهای مردم نهاد گروههای مختلفی از جامعه نیز به این موضوع توجه نشان دادند. پایاننامههای دانشگاهی، تولیدات هنری و گزارشاتی که در مطبوعات و رسانهها با محوریت کودکان کار و خیابان منتشر میشود، بخشی از توجه افکار عمومی به این مسئلهی اجتماعی را نشان میدهد. با این وجود سازندگان فیلم سینمایی “کلاه قرمزی و پسرخاله” جز اولین کسانی به حساب میآیند که به پدیدهی کودکان کار و خیابان توجه کرده و به واسطهی خلق شخصیتهای کلاه قرمزی و پسرخاله سبک زندگی و مشکلات این گروه از کودکان را به تصویر کشیدند.
فرهاد مرادى
داستان فیلم “کلاه قرمزی و پسرخاله” از جایی آغاز میشود که کلاه قرمزی آقای مجری (ایرج طهماسب) را در تلویزیون میبیند و به دنبال پیدا کردن او از شهرستان راهی تهران میشود. در اینجا باید دو نکته را به یاد آورد: اول آنکه از همان ابتدای فیلم کلاه قرمزی را از مدرسه اخراج میکنند و دیگر نمیتواند به مدرسه برگردد و دوم اینکه تک و تنها، بی آنکه خم به ابرو بیاورد، در خیابانهای تهران به دنبال آقای مجری میگردد. اولی به معنای محروم ماندن کلاه قرمزی از تحصیل است و دومی به این معنا که کلاه قرمزی به زندگی کردن در خیابان عادت دارد، اگرنه این سرگردانی در خیابان برای هر کودک دیگری معنایی جز گم شدن ندارد.
بنا بر تعاریف آکادمیک کودک خیابانی کودکی است که بیشترین ساعات روز را در خیابان میگذراند و همین حضور در خیابان نیز زمینهی درگیری او با بسیاری از آسیبهای اجتماعی را فراهم میآورد. دست و پنجه نرم کردن با تهدیدها و آسیبهای اجتماعی و همچنین حضور در فضای فیزیکی باز خیابان عموماً از کودکان خیابانی، کودکانی عصیانگر، ناسازگار و خشن میسازد. علت تمرکز نهادهای دولتی در ایران بر ساماندهی کودکان خیابانی نیز از همین زاویه قابل فهم است. سبک زندگی ناسازگار کودکان خیابانی که هر لحظه در آستانهی درگیر شدن با آسیبهای اجتماعی قرار دارند و هر رفتار ضد اجتماعی آنها تهدیدی بالقوه برای وضعیت موجود محسوب میشود، از جانب نهادهای رسمی، مثل پلیس و بهزیستی و شهرداری، قابل تحمل نیست؛ در غیر این صورت کودکانی که در کارگاهها، مراکز تولیدی و دیگر محیطهای بسته مشغول به کار هستند نیز باید با تکیه بر ادبیات محافظهکارانهی نهادهای رسمی ساماندهی شوند. با این وجود نهادهای رسمی علاقهی چندانی به دخالت در این موارد ندارند؛ کودکانی که در محیطهای بسته به سر میبرند نه کسی را میبینند و نه کسی آنها را میبیند پس چه بهتر که همه چیز دربارهی آنها مسکوت بماند.
در مجموعههای کلاه قرمزی نیز آنچه که مخاطب را به خنده وامیدارد، نمایش رفتارهای ضد اجتماعی کلاه قرمزی در یک فضای فانتزی است: کودکی که درس نمیخواند، نزاکت اجتماعی را رعایت نمیکند و به شدت ماجراجو است و از همین رو به طور مدام ثبات وضعیت موجود را تهدید میکند. کلاه قرمزی روابط و آدمهایی که در عرف اجتماعی باید مورد احترام قرار بگیرند را جدی نمیگیرد و آنها را بیشتر اسباب سرگرمی و شیطنتهای خودش میداند.
اما روی دیگر سکهی کاراکتر کلاه قرمزی نیز پسرخاله است. شخصیتی که هم سن و سال کلاه قرمزی است و به جای مدرسه رفتن در یک نانوایی کار میکند؛ در دنیای واقعی چنین کودکی در زمرهی کودکان کار قرار میگیرد. مطالعهی زندگی کودکان کار نشان میدهد که این گروه از کودکان به علت انجام کارهای سنگین جسمی، حضور در محیطهای بستهی دور از اجتماع و همچنین تسلط کامل کارفرمایان بزرگسال بر آنها، عموماً جسم و زبانی سرکوب شده دارند. بدن کودکانی که در کارگاهها و محیطهای بسته کار میکنند، بدنهایی است نامتناسب، کند و همیشه خسته که بدون شک حاصل درگیری مدام آنها با فعالیتهای سنگینی است که برای جسم یک کودک مناسب نیست. این گروه از کودکان کمتر اعتراض میکنند، از صحبت کردن ابا دارند و با آنکه زودتر از موعد اهل دودوتا چارتا میشوند، ولی در روابط اجتماعی به تناسب گوشه گیر و خجالتی هستند. شخصیت پسرخاله نیز چنین ویژگیهایی را در خود دارد. بر خلاف کلاه قرمزی که مخاطب را به واسطهی شیطنتها، شلوغکاریها و حرکات ولنگارانهی جسمش به خندا وادار میکند، آنچه مخاطب را در مواجهه با پسرخاله به خنده وا میدارد، حرکات کُندش، گویش نامتعارفش و تلاش او برای تقلید رفتار بزرگسالان است.
پسرعمه زا؛ سنگینی تنهی روستا بر شهر
“پسر عمه زا” – یکی از اقوام کلاه قرمزی – از روستا به شهر میآید و همانجا جاخوش میکند. کودکی آموزش ندیده و بیسواد که به خاطر نداشتن مهارتهای لازم و درکی درست از قوانین و روابط زندگی درشهر، دست به کارهایی میزند که دمار از روزگار شهرنشینها در میآورد. در فیلم سینمایی “کلاه قرمزی و بچه ننه”، پسر عمه برای درست کردن آشی به نام “آش خشتک” در فر اجاق گاز هیزم روشن میکند، ساختمان مسکونی را روی هوا میبرد و به همین دلیل اهالی ساختمان در به در میشوند.
در دنیای فیلم و سینما اشتباه گرفتن فر اجاق گاز با تنور، از جانب یک روستایی آموزش ندیده، اگرچه یک موقعیت کمیک و فانتزی به حساب میآید، اما در جامعهای مثل ایران که همچنان تضاد شهر و روستا از تضادهای اصلی و خونین آن است، میتواند خاطرات تلخی را برای شهر نشینها زنده کند.
جمهوری اسلامی به عنوان یک نظام سیاسی هماهنگ با جهان بینی روستاییان، از ابتدای عمر خود تا امروز در ستیزی عمیق با شهرنشینها به سر میبرد و بیاغراق طی سه دهه کلکسیونی از چهرههای روستایی آموزش ندیده جمع آوری کرده که هر کدام به نوبهی خود بخشی از تخریب شهرها را عهده دار بودهاند. “صادق خلخالی” از جمله روستاییانی بود که اگر در دوران کودکی در یک نظام آموزشی مدرن تربیت میشد، به احتمال زیاد، در میان سالی اقداماتی انجام نمیداد تا نامش به عنوان یک جانی بالفطره در حافظهی شهرنشینها حک شود. بعد از گذشت سه دهه از نازل شدن شیخ خلخالی نیز، رییس دولت نهم و دهم نظام مقدس، به عنوان یک روستایی حامی فرهنگ روستایی در برابر فرهنگ شهری، در مدت هشت سال خواب خوش را از چشمهای خرده فرهنگهای شهرنشین ایران دزدید و حالا هم گویا تحفهای از روستای مشا را برایشان کنار گذاشته است.
در اینجا لازم به ذکر است که اشاره به اسامی فوق به منظور تحمیل برداشتهای عامیانهی سیاسی به اثری غیر سیاسی نیست؛ این دست مسئولیتها پیش از این در شرح وظایف کاربران محافظه کار بالاترین و اس ام اس ارسال کُنهای حرفهای آمده است. در اینجا اشاره به شخصیتهای مذکور را تنها باید به عنوان نمونههایی در نظر گرفت که عملکردشان در میدان سیاست ثابت میکند که کودک آموزش ندیدهی روستایی در بزرگسالی اگر در موقعیتی خاص و تأثیرگذار قرار بگیرد تا چه حد توان تخریب دستاوردهای فرهنگ شهری را داراست.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.