دوستی ما از دوران مقاله نویسی ما از ایران آغاز شد. من دانشجو بودم و او دانشیار. گهگاهی در مجله فردوسی اهل قلم می آمد. سرش گرم تدریس بود و ترجمه. در صحبت هایش از دردسرهای سانسور جمله ترکی رمان “روزگار دوزخی آقای ایاز” می گفت که ” نمی گذارند اقلا یک جمله ترکی از زبان سلطان محمود غزنوی ترک در کتاب باشد. بعدها که “فرهنگ مذکر” را نوشت، از انتشار آن می گفت و … تا به زندان شاه افتاد.

و بعدتر رفت کانادا و میان ما تماس تلفنی و “ایمیلی” برقرار شد. صحبت ها طولانی و گاها چند ساعته بودند، شروع قضیه هم بر سر دفاع من از نوشته او در موضع نادرست روشنفکران فارسی نسبت به زبان مادری، در عین انتقادم از دفاعش از فردوسی در “حقیقت چندان هم آسیب پذیر نیست” از نقد بینش فردوسی شاملو در برکلی توام با تاییدم از شاملو بود. تا رسیدیم به مسئله مشترکمان زبان مادر ترکی مان و مقاله معروفم در نقد موضع کسروی که از فرط طرفداری از رضا شاه به نفی زبان ترکی کوشید… و مرحوممان غلامحسین ساعدی.

گهگاهی هم از جویس و چومسکی که خوب می شناخت صحبت می کردیم. قضیه تاثیر جمله ای از “فینگانس و ِ یک” در مورد “کوارک (لبنیاتی)” بر “کوارک” فیزیک مدرن برایش خیلی جالب بود و مرتب از جزئیاتش می پرسید. تا آخر (!) علاقمند به هر مسئله ای بود که به فرهنگ، ادبیات و زبان مربوط می شد.

(!) تا رسید به “جمع و جور کردن نوشته هایش و انتشار مجموعه آثارش”؟ خواست که یکی دو شعر ترکی که در باره تبریز قدیم برایش خوانده بودم و یادداشت کرده بود، دوباره با ایمیل برایش بفرستم. گفت می رود آمریکا تا دخترش را ببیند و به کارهایش سرو صورتی بدهد؟ بعدها متوجه شدم که این ها علایم شروع “فراموشی” اش بودند، به نوعی متوجه شده بود که نظام فکرش به هم خورده است و سعی می کرد دستکم نظامی به نثر افکار و آثارش بدهد تا چیزی از دست نرود.

و … آخرین بار که دیگر زنگ نزد تلفن کردم تا احوالی بپرسم: همسرش جواب داد که رضا حالش خوب نیست و تماس هایش را قطع کرده است. دیگران گفتند که دچار “فراموشی” شده است.

ازخاک بر آمدیم و بر خاک شدیم. یادش به خیر باد.

 

 

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)