باید انسان بود تفکر مردانه (مرد سالاری) با انسان بودن در تناقض است. «‏فائزه ملکی، ۲۲ ساله، از اهالی روستای «کورکوره» از توابع شهرستان سنندج” توسط پدرش به جرم داشتن دوست پسر با بنزین به آتش کشید شد و جان باخت» من اگر پدر بودم دخترم را در درون این جنگل پر از وحشت رها نمی کردم با بنزین و چاقو، داس و تبر! مثل یک حیوان وحشی با او در نمی افتادم بلکه به او یاد می دادم که پدر می تواند رفیق خوبی برای او باشد وقتی با او بحث می کردم نه بعنوان یک دختر که مغزش کوچک است،، نه بعنوان یک موجود ضعیف،بلکه بعنوان انسان بعنوان خالق زیبایی و لطافت بعنوان استاد شعور، به استقبال دوست پسرش می رفتم و در اوج صمیمیت او را به شام یا نهار دعوت می کردم «به انتخابش احترام می گذاشتم» تا ترس را در وجودش بشکنم تااعتماد بنفس و غرور را در ذهن زیبای جوانی او تقویت کنم با این باور که او تنها نیست پدرش مثل کوه «آبیدر» محکم و استوار پشتیبان اوست. . من اگر پدر بودم از زندگی قرون وسطی و فرهنگ فئودالی فاصله می گرفتم و به جای خریت مردانگی و غرور احمقانه "انسان بودن" را انتخاب می کردم ِ از کتابهای جعلی و پر از خرافات دور می جستم. من اگر پدر بودم تمام سختها را در این جامعه غلتیده در درد و بی رحمی، با جان می خریدم تا دخترم پدرش را نه بعنوان یک پدر بلکه به بعنوان یک حامی، یک انسان که به انتخاب او احترام می گذارد بدون ترس مشکلات زندگیش با او در میان بگذارد بعنوان پدری که از منطق و علم برای زندگی بهره می گیرد تا انسان بماند تصویری از از زیبایی و عشق به او می دادم تا او بتواند از شکست نترسد و به درست رفیق زندگی خودش را انتخاب کند شمی صلواتی

باید انسان بود

تفکر مردانه (مرد سالاری) با انسان بودن در تناقض است.
«‏فائزه ملکی، ۲۲ ساله، از اهالی روستای «کورکوره» از توابع شهرستان سنندج” توسط پدرش به جرم داشتن دوست پسر با بنزین به آتش کشید شد و جان باخت»
من اگر پدر بودم
دخترم را در درون این جنگل پر از وحشت رها نمی کردم
با بنزین و چاقو، داس و تبر!
مثل یک حیوان وحشی با او در نمی افتادم
بلکه به او یاد می دادم که پدر می تواند رفیق خوبی برای او باشد
وقتی با او بحث می کردم نه بعنوان یک دختر که مغزش کوچک است،، نه بعنوان یک موجود ضعیف،بلکه بعنوان انسان
بعنوان خالق زیبایی و لطافت بعنوان استاد شعور،
به استقبال دوست پسرش می رفتم و در اوج صمیمیت او را به شام یا نهار دعوت می کردم «به انتخابش احترام می گذاشتم»
تا ترس را در وجودش بشکنم
تااعتماد بنفس و غرور را در ذهن زیبای جوانی او تقویت کنم
با این باور که او تنها نیست
پدرش مثل کوه «آبیدر» محکم و استوار پشتیبان اوست.
.
من اگر پدر بودم از زندگی قرون وسطی و فرهنگ فئودالی فاصله می گرفتم و به جای خریت مردانگی و غرور احمقانه “انسان بودن” را انتخاب می کردم
ِ از کتابهای جعلی و پر از خرافات دور می جستم.

من اگر پدر بودم تمام سختها را در این جامعه غلتیده در درد و بی رحمی، با جان می خریدم
تا دخترم پدرش را نه بعنوان یک پدر بلکه به بعنوان یک حامی، یک انسان که به انتخاب او احترام می گذارد بدون ترس مشکلات زندگیش با او در میان بگذارد
بعنوان پدری که از منطق و علم برای زندگی بهره می گیرد تا انسان بماند
تصویری از از زیبایی و عشق به او می دادم تا او بتواند
از شکست نترسد و به درست رفیق زندگی خودش را انتخاب کند
شمی صلواتی

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)