آقای ایرج مصداقی در مصاحبه‌ای با تلویزیون میهن هنگامی که راجع به کارگران هفت‌تپه می‌گوید از چپ درمانده و وامانده نام می‌برد که برای واگذاری مجدد مجتمع هفت‌تپه به دولت با حکم اخیر دادگاه، غوغا بپا کرده و آن را موفقیتی بزرگ برای طبقه‌ی کارگر جلوه می‌دهد و ایضا برای خود.

چهل و یکمین روز اعتصاب کارگران نیشکر هفت‌تپه

آیا در این لفظ درماندگی حقیقتی نهفته است یا او در دام حرافی‌های سیاسی رایج افتاده و خواسته مقابله به مثل کند و پاسخی به منتقدین خود بخصوص از جانب چپ‌های خارج از کشور بدهد. او که در گذشته‌های دور به هنگامی که در زندان بود نسبت به دیگر مجاهدین ارتباط بهتری با زندانیان چپ داشت و حداقل سه سال منتهی به دادگاه‌های مرگ را نه در بند مجاهدین بلکه با اندک مجاهدین دیگر در بند زندانیان چپ گذرانده بود، چگونه شد که این چنین آنان را به ریشخند می‌گیرد. این اعتماد بنفس حاصل کاری است که او پس از زندان و تا این لحظه انجام داده و یا حاصل کاری است که چپ در کلیت خود انجام نداده؟ برخی او را مکار، عامل رژیم و دودوزه بازی می‌دانند که مانند دوران زندان‌اش چون پاندولی بین مجاهدین و چپ‌ها در نوسان است. اما آیا این القاب از جانب منتقدینش یا آن رفتار شخصی‌اش باعث می‌شود که از کنار این لفظ درماندگی که او بکار برده است بسادگی عبور کنیم و تنها آن را حاصل یک واکنش به انتقادات چپ‌ها بدانیم؟ بخصوص که او در جایی از مصاحبه‌اش گفته من کلماتم را دقیق انتخاب می‌کنم. 

آقای مصداقی جزو معدود زندانیانی است که پس از آزادی، در حوزه‌ای (متناسب با روحیات، توانایی‌ها و اطلاعاتش) که انتخاب کرده کاری مستمر و پیگیر را دنبال کرده و همچنان نیز در آن حوزه فعال بوده و تلاش‌هایش هم قابل‌تقدیر است. در واقع او را با این فعالیت‌ها می‌شناسند و این تلاش‌هاست  که به او اعتماد بنفس می‌بخشد و به درستی به این باور می‌رساند که تنها با تکیه بر “کار” است که می‌توانی مدعی‌العموم باشی. 

متاسفانه “کار” نزد چپ تعریف مشخصی ندارد. همان‌گونه که چپ از خود تعریف دقیقی ندارد. انگار که هر کس با هر پایگاه اجتماعی و طبقاتی و هر گونه ارتزاق مادی و هر جایگاهی در مناسبات تولید می‌تواند به صرف تمایلات صرفا نظری، یا بر اساس سابقه و یا فعالیتی در گذشته، خود را در طیف چپ بداند. از این منظر است که ما به تقسیم‌بندی‌هایی مثل چپ کارگری، چپ سیاسی، چپ روشنفکری، چپ دانشجویی و چپ مارکسیستی روبروییم بدون آن که روشن کنیم که حوزه‌ی فعالیت یکایک اینان چیست و ارتباط‌شان با یکدیگر و با جامعه چگونه است. یعنی مثلا ما کارخانه‌دار یا تاجرانی ثروتمند داریم که خود را مارکسیست و یا با کمی تساهل خود را چپ می‌دانند و اگر بگوییم کمی از سوسیالیسم‌تان کوتاه بیایید و بپذیرید که شما نهایتا یک نیروی لیبرال هستید بهشان برمی‌خورد. دانشجویان چپی داریم که با شمایلی متفاوت از دیگر دانشجویان فقط در کافه‌ها به بحث‌های آتشین می‌نشینند ولی برای انجام کار متشکلی اقدام عملی نمی‌کنند. روشنفکران چپی داریم که یا مدام در فضای مجازی به چانه‌زنی و مجادله با یکدیگر مشغولند و یا به حرکت‌های سیاسیون رژیم واکنش نظری نشان می‌دهند و خود را قانع می‌سازند که در حال انجام “کار” هستند ولی اتفاقا هیچ چپ متشکلی نداریم که در حوزه‌ی کارگری که از قضا با نام چپ گره خورده است، فعالیت عملی کند و البته بسیارند که برای کارگران نسخه‌هایی از دور می‌پیچند و راهکارهایی برای ادامه‌ی مبارزه در فضای مجازی می‌دهند و یا با بیانیه‌هایی از دورتر خود را با آنها همراه می‌دانند. درواقع چپ هم بعنوان بخشی از جامعه از بهم پاشیدگی طبقاتی و آلودگی فرهنگی رنج می‌برد و تحلیل روشنی از خود ندارد. انگارهمگی ما فراموش کرده‌ایم که سنت چپ چه بوده و چه وظایفی در قبال جامعه و بخصوص طبقه‌ی کارگر بر دوش دارد.  

اگر “کار” را به مفهوم ساختن در تمامی ابعادش از جمله تولید فکر (وجوه مختلف تئوری انقلاب ایران)، تولید تشکل (کارگران در سندیکا ، شورا و حزب طبقه) و تولید نیروی اجتماعی (همراه با دیگر همسرنوشتان مقطعی طبقه‌ی کارگر در محلات، تظاهرات خیابانی و خواست‌های جمعی) در نظر بگیریم متاسفانه چپ در کلیت خود در انجام “کار” کوتاهی کرده است. 

از آنجا که چپ داخلی از متشکل شدن می‌هراسد و پس از دهه شصت (چپ کردستان بخاطر شرایط ویژه‌اش مستثنی است) دیگر بصورت متشکل خود را بازتولید نکرده است، به مسایل فوق فردی می‌نگرد و از این‌رو رفتاری واکنشی به رفتار حکومت ومسایل جامعه و از جمله کارگران دارد. انجام “کار” ماهیتا امری اجتماعی و جمعی است. پس روشن است که به صورت فردی نمی‌توان به انجام آن مبادرت کرد. از سوی دیگر چپ به صورت فردی ناگزیر می‌شود که همواره نگاه به بالا داشته باشد و به دنبال عکس‌العمل در قبال سیاست‌های رژیم باشد. بدیهی است که این نوع از تلاش، ما را در هزارتوی بحث‌های خودخواهانه، افشاگرانه و پایان‌ناپذیر مابین خودمان گم می‌کند که البته توهم انجام “کار” را برایمان فراهم کرده و خرسندمان می‌سازد اما در سطح می‌لغزد و قطعا چیزی نمی‌سازد کمااینکه تا کنون چنین بوده است. اما کار متشکل و جمعی در عین آن که تلاشی کنشی است نگاهمان را بیشتر متوجه پائین و برای ساختن معطوف می‌کند و ما را نیز از خرده کاری و عوارض‌اش دور ساخته و امکان فعالیت متمرکزتر و عمیق‌تری را برایمان فراهم می‌سازد. اگر آموزشی از مارکسیسم در این مقطع راهگشای چپ داخلی باشد همانا آموزش و تاکید دائمی انجام “کار” و بازگشت به جامعه و طبقه‌ی کارگر است.

آن بخش از چپ که هنوز می‌اندیشد که می‌تواند در راستای همسرنوشتی با طبقه‌ی کارگر فعالیت عملی کند چاره‌ای جز کار تیمی ندارد. بایستی در ابتدا به تیم‌های مختلف کوچکی تبدیل شود که بر اساس توانایی‌هایش در حوزه‌هایی که امکان ساختن چیزی را دارد فعالیت کند. نمونه‌های بسیاری را می‌توان نام برد که کار در آن حوزه‌ها مدتهاست روی زمین مانده است. مثلا هسته‌های تحقیقی، مطالعاتی بسازیم و کار عملی در زمینه‌ی تولید و آینده‌ی آن در ایران، ارتباط‌اش با تکنولوژی جهانی و ضرورت نقش سرمایه‌گذاری‌های خارجی در قوام آن را بررسی کنیم. فرستادن نمایندگانی از تیم‌مان به نقاطی که مبارزات کارگری از رونق بیشتری برخوردار است تا فهم عینی‌تری از آن داشته باشیم و تنها به اطلاعات دست چندم و با واسطه بسنده نکنیم. کار جمعی مشخصی درباره‌ی نقاطی انجام دهیم که علت‌های کلیدی بی‌عملی در آن نقاط را روشن سازد (مانند نقش قومیت یا فرهنگ و سنت منطقه). تیم‌مان با حضور در میان زندگی و کار کارگران به بزرگترین چالش مبارزات فعلی طبقه کارگر یعنی کشف راهکاری برای پیوند خواست‌های اقتصادی آنی و خواست‌های دموکراتیک سیاسی استراتژیک بپردازد و آن را با کمک دیگر تیم‌ها در تئوری انقلاب ایران تئوریزه کند. کسانی توانستند در آبان ۹۸ هسته‌های محلات را برای مقاومتی حتی اندک و به مدت کوتاهی سازمان دهند، این ایده را چگونه می‌شود بطور عملی گسترش داد و تبدیل به شوراهای محلات کرد که در خیز بعدی بتوان از آن سود برد. به حاشیه‌ی شهرها برویم و مثلا به دلایل رشد آنارشیزم در آنجا بپردازیم، چالشی که در آبان ۹۸ با آن روبرو بودیم یعنی اختلاف عملی و دیدگاهی بخشی از جنبش حاشیه‌ای و کارگری طبقات فرودست با بدنه‌ی شهری‌تر کارگری و طبقه‌ی متوسط. تحقیقی در مورد پایه‌های بالقوه‌ی رژیم در نقاط مختلف و دلایل مادی آن کنیم، از پس برداشتن تحریم‌ها وضعیت ریزش آنان چگونه خواهد شد؟ از اقتصاددانان چپ بخواهیم در یک کار تیمی به حرکت سرمایه و پیچیدگی‌های اقتصاد ایران و نقشی که رانت در اقتصاد ایران بازی می‌کند و تا لایه‌های مختلف (حتی در درآمد بسیاری از کسانی که خود را چپ می‌دانند) نفوذ کرده، بپردازند و نتیجه را همچون کار تحقیقی آقایان بهداد و نعمانی در زمینه طبقات به جامعه ارائه دهند. به کار کشف همسرنوشتان مقطعی طبقه‌ی کارگر و چگونگی ارتباط با ایشان (از طبقات دیگر) با حفظ مرزهای طبقاتی مشخص بپردازیم. طبقه‌ی متوسط کیست و چه لایه‌هایی از آن را با چه معیارهایی می‌توان و باید در جنبش دموکراتیک مردم ایران در کنار طبقه‌ی کارگر قرار داد؟ کار شناخت طبقات در ایران، نقش شناوری طبقات و تاثیرات فرهنگ کاسبکارانه، آمار کارگران، کارخانجات، بیکاران، جایگاه مشخص کارگران زن در تولید، نقش محیط زیست در جنبش‌های اجتماعی، مسئله آب و صدها موضوع دیگر که می‌شود به صورت تیمی و متشکل و با کمک نیروهای جوانتر برایش برنامه‌ریزی کرد و نتایج را به چالش عمومی چپ و دیگر نیروهای متعهد دموکراتیک برد. انجام چنین کارهایی پرحوصله، سخت و گاهی پرهزینه است اما مسیر دیگری هم برای نجات چپ وجود ندارد تا بتواند بتدریج راه بازگشت به جامعه را به شکلی عینی برای خود رقم بزند. 

شناخت جامعه از درون آن و در ارتباط ارگانیک با آن میسر است و تنها هنگامی که در درون حرکتش هستی (حال به هر سویی که می‌رود) می‌توانی چرایی اعمالش را بفهمی و احتمالا حرکات بعدی‌اش را حدس بزنی. نباید چپ داخلی نیز مانند چپ خارج از کشور که امکان حضور در عینیت را ندارد پس از حرکت جامعه به آن واکنش نشان دهد و به دنباله‌روی از وقایع باشد. نتیجه آن می‌شود که یا با بیانیه خیال خود را آسوده می‌کنیم که “کار” کرده‌ایم و یا رهنمودهای بی‌ربط می‌دهیم و بدیهی است که طرفی نمی‌بندیم و باز خود را گول می‌زنیم که جنبش هنوز خام است و چه و چه. با این روش هیچگاه درنمی‌یابیم که ایراد از بی‌عملی و بی‌ارتباطی ما با ماده‌ی اجتماعی است که باعث نفهمیدن سیر وقایع می‌شود. این روحیه‌ی تائید مدام خود و تردید نکردن به دانسته‌های قدیمی‌مان، گاه آدمی را به این نتیجه‌گیری می‌رساند که انگار چپ داخلی آگاهانه و برای فرار از مسئولیت‌پذیری چنین می‌کند. زیرا عرصه‌ی فعالیت جمعی بر روی موضوعات روی زمین مانده آن‌چنان گسترده و آن چنان متنوع است که “کار” برای همه‌ی چپ با هر انگیزه و توانایی فراهم است و طفره رفتن چپ از پرداختن به آنها شائبه‌ی عدم همسرنوشتی طبقاتی با کارگران و دیگر نیروهای دموکراتیک را قوت می‌بخشد.

مدتهاست که دیگر چیزی برای آگاهی دادن وجود ندارد. در بسیاری موارد مردم از روشنفکران جلوترند (مانند رای ندادن). دیگر کمتر کسی در جامعه‌ی شهری یافت می‌شود که از دزدی، فساد ساختاری، رانت‌خواری و جنایت و آسیب‌های اجتماعی و فرهنگی رژیم بی‌اطلاع باشد، پس دست و پا زدن در فضای مجازی با بهانه‌ی آگاهی‌رسانی جز گول زدن خود و ایجاد حس دروغین انجام کار چیز دیگری نیست. تا فکری جدید تولید نشود که برای ساختن به دانسته‌هایمان بیافزاید و به “کار” بیاید ، باید از حرافی‌ها و تکرار آنچه که همه از آن باخبرند، از افشاگری‌های بی‌پایان، از پرداختن به شکل بجای پرداختن به مفاهیم دست برداریم، و سعی کنیم به “کار” بپردازیم. 

درمانده کسی است که می‌خواهد کاری کند اما در توان‌اش نیست. آیا چپ می‌خواهد “کار” کند؟ از رفتارش که چنین بنظر نمی‌رسد و سالهای بسیاری را از دست داده است. اگر این قضاوت صحیح باشد، و اگر پس از چهل سال به دو سندیکا و چند اعتصاب کارگری دلخوش نکنیم، باید بگوییم که فعالین مدنی مثل آقای مصداقی در مصاحبه‌شان به چپ پر بیراه طعنه نزده‌اند ( اینکه او خود کیست و انگیزه‌اش چیست دردی از ما دوا نمی‌کند و اتفاقا به انحراف بردن موضوع اصلی است) و حتی شاید یادآوری بجایی هم بوده باشد. پس به عوض پاسخ دادن به او یا افشا کردن‌اش (پرداختن به شکل) که متاسفانه در بین بسیاری برای فرار از پرداختن به اصل موضوع رایج است، به بازنگری خود و چرایی روی زمین ماندن انجام “کار” (پرداختن به محتوی) بپردازیم.

بازگشت به جامعه برای نجات چپ یک شعار نیست، یک ضرورت است.

                                                                                            اول خرداد ۱۴۰۰ 

  

     

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)