یک زمان آید که قومی خسته از چنگال ظلم/ آتش قهروغضب را، افکند هرجای شهر کوی و برزن را بسوزاند، زخشمی پرلهیب/ شعله‌ ها بالا دهد، گیرد تمام خشک و تر بغض ‌ها، فریاد ‌ها گردد، بسان بانگ موج/ موج ها سرکش شود، افتد درون بحر و بر هرخروشی، دامن آه سحر جوید از آنک/ داد دیرین را ستاند، ازبسی بیداد گر یک زمان آید که قومی جان خود گیرد به کف/ روزگاران شاد سازد در نسیم یک سحر عهد نیک و خرمی را، آورد یکسر ‌پد ید/ دوره ی ظلم و تباهی را، نهد بر ‌پشت سر سرزمینی نو بسازد، عاری از هر دیو و دد/ تا شود ایمن، ز آسیب ریا و قهر و شر یک زمان آید که گردون این فلک این آسمان/ چتر مهرخویش بگشاید، خوش وگسترده تر
  *
ما، درین حادثه ی خلقت_ آدم به جهان بوده ایم شاهد_ بس آتش_ سوزنده به جان آتشی ، شعله فروزنده ، که ناید به گمان در جهان دیگر نجستیم از تبسم یک نشان ما به یک دوره ای ازعمر، درین عهد و زمان دیده ایم، بس دردمندان: ناتوان و اشک ریزان مردمان درغم و غصه، نگران، سر به گریبان ما ، دگر آخر نیافتیم ، چهره ای را شادمان زندگی رنج ست و محنت همره اندوه و حرمان محنتی کان را نباشد چاره ای و یا که درمان بوده ایم شاهد_ بس آتش_ سوزنده به جان ما، به یک دوره ای ازعمر، درین عهد وزمان
 *
 وای ، از این روزگار_ طوفانی / که شده در سرای_ انسانی یکزمان بزم بود و رقص و طرب/ این زمان، رنج و درد_ طولانی یا به رزم ، با سپاهی از کرونا / چون بسان_ نماد_ شیطانی که شده در سرای_ انسانی / آفریننده ی_ پریشانی این زمان، رنج و درد_ طولانی/ شیون است و فغان و حرمانی مبتلایان غمین و آشفته / چشم به راه_ دوا و درمانی کی شود دوره ی نشاط و شعف / همه سرمست با غزلخوانی
 *
آستین، بالا بزن ،جنجال شو، بیدار کن ناکسان را سرنگون ساز و زبون و خوار کن خائنان و مفسدان را گوشه ی زندان نشان جانیان را ، بر فراز_ چوبه های دار کن کاخ ظالم را بیفکن، واژگون بر روی خاک راه_ شاد مردمان را ، رهرویی هموار کن روز و شب، همراه باش با برترین_ دوستان بهر_ دفع_ دشمنان_ نابکار ، پیکار کن دولت_ عادل به هرجای_ جهان حاکم نما مهربانی و صفا را ، پایه ی افکار کن عهد و دوران_ نوینی ، این زمان ، آور پدید از برای_ نیکی و آزادگی ، اصرار کن
 
دکتر منوچهر سعادت نوری

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)