«فاشیسم کردار نفرت است وهر شکلی از نفرت،اگر وارد سیاست شود،یا راه فاشیسم راهموار،یا آنرا تثبیت می کند»
آلبرکامو
 
فضای سیاسی غالب بر توییتر فارسی را می توان بر اساس شخصیت های رمان های روسی به‎ این شکل توصیف و خلاصه کرد، ابلوموف های که به‎روی کاناپه دراز کشیده‎اند و از زبان استاوروگین سخن می گویند.
 
استاوروگین یکی از شخصیت های اصلی رمان جن زدگان داستایوفسکی ست، فردی صریح، شخصیتی کاریزماتیک و دارای قدرت رهبری؛ او مانع اخلاقی یا ترسی را در راه پیگیری خواست‎ها و امیالش نمی‎پذیرد و این بی‎قیدی و نترس بودن، جذابیت خاص و قدرت تاثیر گذاری و محبوبیت ویژه ای به او می‌بخشد و البته با وجود همه این ویژگی‌‎ها که از او یک سوژه انقلابی می سازد؛ خود او در عمل ابژه و ابزار دست فرد دیگری است که از نگاه داستایوفسکی یک روح شیطانی دارد.
 
ابلوموف در اثر ایوان گنچاروف اما شخصیتی کاملا متضاد او است، لنین در یک سخنرانی در سال ۱۹۲۲ می گوید: «روسیه سه انقلاب را از سر گذرانده، و هنوز ابلوموف ها باقی اند …».ابلوموف نه سوژه قدرتمندی است نه ابژه دست دیگری. او اساسا اسیر تنبلی ،بی تحرکی و رخوت خود است و جسم تنبل‎اش حتی غریزه نفع پرستی او را سرکوب کرده و هیچ انگیزه‎ی ساختن و طرح افکندن برای آینده ای که خود فاعل آن باشد را ندارد و از این حیث با کاربران توییتری مدنظر مشابهت دارد.
 
بین توان واقعی کاربران توییتر در عرصه اجتماعی و اهدافی که از آن در فضای مجازی سخن می گویند یک فاصله بزرگ وجود دارد، فاصله ای به اندازه تضاد و دوری شخصیت استاوروگین از ابلوموف؛ فاصله ای که خود ناشی از فقدان نگاه راهبردی به سیاست است. قدرت در عرصه اجتماعی محصول تفاهم و همکاری نیروهای اجتماعی و جنبش ها است نه صرفا هم افزایی خشم توده ها؛ همکاری نیز مستلزم داشتن راهبرد و طرح عملی است که خود مشروط است به داشتن تحلیلی درست و فهمی مشترک از مناسبات قدرت های موجود چه در عرصه داخلی چه در سطح بین المللی.
 
شعارهای رادیکال و هم افزایی خشم، نمی تواند جایگزین مناسبی برای فقدان تحلیل و سیاست راهبردی قرار گیرد. بدون سنجش درست از توان اجتماعی و بضاعت های واقعی، انتخاب اهداف ایده‎آل و مطلوب ممکن است به بی عملی و سرخوردگی مضاعف منتهی شود. به عبارت دیگر، آژیتاسیون‌های سیاسی به مدد رسانه های پرشمار، آن‎هم به شیوه‌های تهییجی و احساسی، پاسخ درخوری برای پرسش های سیاسی و معضلات واقعی موجود نیست و حتی می تواند فضا را چنان آکنده از خشم و هیجان کند که مشکلات واقعی و ریشه های آن فراموش گردند و حاشیه های سطحی، شخصی و هیجان انگیز به جای متن بغرنج ، پیچیده و واقعی مشکلات بنشیند.
 
صدای مردم بودن با موج سواری بر خشم آنها یکی نیست، همانطور که همدلی با مردم با هم افزایی خشم یکی نیست، گرچه این موج سواری ها برای فعال سیاسی محبوبیت آور است ولی مقبول نیست چرا که معقول نیست و از رنج مردم نمی‎کاهد و فضا را هم بر شناخت ،تحلیل ،گفتگو و هم اندیشی موثر تنگ تر می کند. خشم مردم واقعی و به حق است ولی برای تغییر شرط کافی نیست.
 
اقتضای تحقق یک سیاست موثر و راهبردی این است که فعالین سیاسی چندان متاثر از خشم اجتماعی توده ها قرار نگیرند که خشم در نظرشان ناخواسته معیار تشخیص سره از ناسره گردد و هر نظر یا سخنی که بازتاب دهنده‎ی خشم جامعه نباشد را بدون تأمل مردود شمارند و میزان خشم،میزان سنجش حقیقت سخن گردد و البته شرط عقل است که زبان مواجه با مردم رنج کشیده، باید زبان همدلی باشد.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)