تحلیل وضعیت جاری بدون درک منطق منازعه در منطقه و فرامنطقه چندان ثمربخش نیست و منظور از ثمربخشی، کمک به درک عمیق این پدیده، یافتن راه‌های برون‌رفت از آن و همچنین پیش‌بینی روندهای آتی است.

اولین و مهمترین منطق منازعه البته برمی‌گردد به منطق منازعه ایده بنیادگرایی اسلامی با جهان مدرن و در ذیل آن با یهودیت و نه برعکس (یعنی درگیری با تمدن غرب در ذیل یهودی‌ستیزی) در این باره نگارنده قبلا به تفصیل سخن گفته است. مجمل آن این است که به ویژه از دوره نوزایی در غرب، جهان جدیدی خلق شده که چندان مخلوق خداوند نیست. جهان جدید نه تنها رقیب جدی جهان مخلوق خداوند است بلکه در حال مستحیل کردن آن نیز هست. باورمندان به شریعت الهی در حال مشاهده نه تنها نابودی جهان خداوندی هستند بلکه در حال مشاهده احتضار خداوند خود نیز هستند. تنها راه متصور برای آنان، نابودی جهان جدیدی است که محصول تمدن غرب است. از سوی دیگر، نمی‌توان مدعی بود که این صرفا ایده بنیادگرایی اسلامی است که در هیزم چنین آتشی می‌دمد. در واقع، اسلام شریعتمدار و همچنین اسلام باطنییانی که بر ایده قدرت متعین یا ظهور ملکوت خداوندی در زمین شکل گرفته، در ذات خود مولد ایده بنیادگرایانه است. این منشاء منازعه را نمی‌توان زیر قالی جاروب کرد و پنهان نمود.

اکنون که قله این منازعه خود را در منطقه خاورمیانه نشان داده و می‌رود در لباس درگیری جدی بین ایران و اسرائیل خود را آشکار کند، می‌توان به راه حل ساده‌ای اندیشید اگر به قدر کافی ساده‌لوح بود. تردیدی نیست که اسرائیل مشتاق است تا پیمان عدم تعرضی با تهران امضاء کند، آنچنان که بسیاری از دولتمردان غربی اسرائیل را به خویشتن‌داری تشویق می‌کنند. اما مشکل در دو محل قرار دارد: ۱- این منازعه را اکنون نمی‌توان زیر قالی جاروب کرد و باید به صورت جدی حل و فصل نمود ۲- ایران اساسا اسرائیل را به عنوان یک کشور مشروع قبول ندارد تا با آن پیمان صلح امضاء کند. در نتیجه اصرار غربیان و تحت فشار قرار دادن اسرائیل کمترین ثمری برای آنان و برای حل و فصل منازعات ندارد.

اما مشکل دیگری نیز هنوز وجود دارد. افتضاح نظامی ایران در حمله مستقیم به اسرائیل می‌تواند نقطه عطفی برای شکل‌گیری صورت‌های جدیدی از معادلات منطقه‌ای باشد. از یک‌سو می‌تواند نظام اسلامی را به این نتیجه برساند که سرمایه‌گذاری سی ساله برای تعقیب دکترینی که معطوف به مبارزه با غرب بود عملا شکست خورده است، دقیقا مشابه همان وضعیتی که خمینی در واپسین سال عمر خود متوجه آن شده بود. خمینی گویی به ناگاه متوجه شده بود که دکترین جنگ جنگ تا پیروزی یا رفع فتنه از عالم عملا در میدان عمل شکست خورده است و دیگر نمی‌توان ذهنیت انتزاعی خود را با آن تطبیق داد. او به ناچار جامی را سرکشید که منجر به مرگش شد. این وضعیت می‌تواند بعد از شکست مفتضحانه نظامی اخیر ایران در حمله به اسرائیل نیز تکرار شود. از چند سال پیش توضیح دادم سناریو محتمل برای شیوه حکمرانی در ایران دوره پساخامنه‌ای چگونه خواهد بود، وضعیتی که در آن نظامیان عملا در شکل تکنوکرات‌های جدید ظهور می‌کنند تا به گمان خود نوعی از نسخه چینی توسعه اقتصادی مبتنی بر آموزه‌های ویژه‌ای از اسلام سیاسی را تعقیب کنند. اما شکست نظامی ایران می‌تواند رویه دیگری نیز داشته باشد. اکنون که سرمایه‌گذاری نطامی در جنگ نامتقارن، توسعه برنامه موشکی و پهبادی که کل ثروت ملی را بلیعده با شکست مواجه شده است، چرا برنامه هسته‌ای که در آستانه موفقیت است، برای ساخت سلاح هسته‌ای و ایجاد بازدارندگی تکمیل نشود؟ به ویژه، چنین برنامه‌ای می‌تواند با حمله کم‌اثر اسرائیل به تاسیسات هسته‌ای ایران و خروج ایران از معاهده منع گسترش انجام پذیرد (قبلا در نوشته‌هایی توضیح دادم در چه صورتی و با چه کیفیتی از حملات نظامی، ایران زانو خواهد زد و تماما تسلیم خواهد شد) به هر حال، نگرانی کشورهای غربی از حمله نظامی اسرائیل به ایران از این زاویه قابل درک است، سوای از اینکه به گمان آنها، بدون تشدید تنشی که منجر به جنگ مستقیم شود، به تدریج منطقه به گونه‌ای از توازن قوا و بازدارندگی متقابل خواهد رسید که در آن بازیگران به خطوط قرمز یکدیگر احترام گذاشته و از آن تخطی نمی‌کنند. با این وجود اگر به ابتدای این نوشته و منطق منازعه برگردیم، خواهیم دید که شکل‌گیری نوعی توازن قدرت در منطقه و شناسایی متقابل خطوط قرمز، نیاز به تحولات جدی و بنیادین در ایده حکمرانی سیاسی در ایران دارد.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)