دوشنبه ۲۵ مهر، روزی بود که برای اوّلین بار بعد از حدود یک سال «او» را دیدم.برای دیدن «او» ذوق دارم و همین تماشایش حال مرا خوب می‌کند.دربارهٔ مسائل مختلفی با هم صحبت میکنیم و آمادهٔ خروج از دانشکده می‌شویم.

به نزدیکیهای در خروجی که میرسیم، متوجّه سکوت کرکننده فضای دانشکده میشویم امّا نمیتوانم آینده را پیش بینی کنم.با ممانعت مزدوران رژیم که نام حراست را بر خود نهاده اند، مواجه میشویم.فقط ما مورد تخاصم آنها قرار نمیگیریم.شالم را مانند همیشه بر دور گردنم انداخته ام.مامور حراست کارت دانشجویی مرا به زور میگیرد و در قبال شال انداختن لحظهای من، قبول میکند آن کارت لعنتی را پس بدهد.از عصبانیّت توان بد و بیراه نگفتن و زبان دوختن را ندارم و یکی از ماموران را «بی شرف» خطاب میکنم.برخورد کلامی ما بصورت نرم ادامه پیدا میکند که ناگهان یک مامور حراست دیگر که گویی ارباب آن ها است، ناسزا میگوید و شروع به تهدیدم میکند.کار بالا میگیرد.در لحظه فکر مشت زدن به صورت کریهش را از سر میگذرانم و در آستانه درگیری فیزیکی هستیم که با هدایت دو نیروی حراست و یک دختر محجّبه که از دانشجوی بود، صرفاً از دانشکده با «او» خارج میشویم و کار به زد و خورد نمیکشد

بدلیل آسیب روحی جدی که دیدم، شروع به گریه در پیاده رو میکنم و نگاه ها به من جلب میشود.امروز قرار بود به آرامش برسم امّا باز هم همه چیز خراب شد.تا مقصد با «او» راه میرویم و اندکی آرام میشویم.موبایل خود را پس از خروج از دانشکده، خاموش میکنم و هر لحظه پشت سرم را نگاه میکنم که انتظار کفتاران سرکوب‌گر را میکشم اما به سلامت به خانه میرسم.ارتباطم را با تمام دوستان و آشنایانم به دلیل خطراتی که مرا تهدید میکند، قطع میکنم و از درد به خود میپیچم.

این روز در ذهن من از آن رو ثبت میشود که با توحش نان به نرخ روزخوران مستقر در دانشگاه روبرو شدم.هرچه از آن روز کذایی میگذرد، حالم بدتر میشود چون متوجه میشوم که دیگران (دوستان و آشنایانم) از من بیشتر آسیب دیده اند.دچار احساس گناه میشوم که چرا احساس قربانی شدن را پیدا کردم؛ در حالی که بسیاری از من بیشتر ضربه دیده اند.درد میگرنم عود میکند و سرماخوردگی هم به سراغم میآید.

اکنون و در بهبهه خیزش دانشجویان آزادی خواه در سراسر کشور، به تازگی با برخوردها و ترفندهای تازه از سوی رژیم نامشروع جمهوری اسلامی و دولت حدّاقلی روبرو شدیم که لزوم مقاومت در برابر آن، بر همهٔ ما واجب است.

گفتنی است این تنها تجربهٔ آزار دیدن من در برابر یک مزدور رژیم بود که قابل تعمیم به سایر دانشجویان نیست اما اگر روح مطالبه گری و مبارزه با ظلم ضحّاکان حاکم در هر فردی وجود داشته باشد، با چنین برخوردهایی و چه بسا سخت تر مواجه میشوند.

حال چه باید کرد؟ لزوم تشکّل یابی فمینیستی در چنین شرایطی بسیار ضروری است زیرا این خیزش در عین حال که به تمام فرودستان و آزاردیدگان متعلّق است، جنبشی فمینیستی در قلب خاورمیانه بوده که شعارهای مهمّ آن نیز متاثّر از فمینیسم متاخّر است که این موضوع بسیار جای تامّل دارد و باید در عین مبارزهٔ جمعی، به اصلاح رفتارهای جنسیت زده خود در ارتباطات میان فردی نیز بیندیشیم تا راه رسیدن به انقلاب باشکوه خود را کوتاه تر کنیم.همچنین لازم به ذکر است که ما جمعی از دانشجویان دانشگاه های ایران، هرگز از مطالبات خود عقب نمیکشیم و هیچ چیز جلودار ما نیست.

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)