جستاری در پدیدارشناسی انقلاب
به مناسبت چهلمین سالگرد انقلاب ۵۷ ایران
دکتر نیلوفر شیدمهر
این جستار کوتاه در ابتدا به تعریف پدیدارشناسانه انقلاب با استفاده از ایده «بدن-بدون-ارگان» از دلوز و گاتاری مطروحه در کتاب «هزار فلات: سرمایهداری و شیزوفرنیا» (۱۹۸۷) میپردازد. در ادامه، با توجه به این تعریف، نگاهی اجمالی به انقلاب ۵۷ و پیامدهای آن میاندازد.
پدیدار انقلاب
انقلاب نه شورش است، نه اعتراض، نه رفرم، نه جنبشی اجتماعی. نه نتیجه مستقیم و نه ادامه هیچ یک از اینها. انقلاب از منظر پدیدارشناسانه یک جوشش است، جوششِ میلِ درونماندگار آزادی برای بدن-بدون-ارگان کردن اجتماع. جوششی که میل به توده-شدن (به همگانی شدن) و سرریزکردن از مرزهای سیاسی/اقتصادی/اجتماعی/فرهنگی دارد، سرریزکردنی که قلمروهای محلی، منطقهای و جهانی را تغییر میدهد. از این نظر انقلاب را نمیتوان از قبل برنامهریزی یا پیشبینی کرد. انقلاب پدید میشود نه ساخته.
به بیان دیگر، انقلاب را نمیتوان پیشاپیش نوشت. انقلاب جوششِ میلِ مهارنشدنی آزادی از دلِ کتابِ نوشتهی تاریخ است، میلی که از صفحات و پاراگراف ها و خط کشیها سرریز میکند و میخواهد این کتاب را به جریانی از صداهای درهمشونده تبدیل و مرزهای بین تاریخ و زندگی و قلمروهای آنها را جابهجا کند.
گرچه نتیجه بسیاری از انقلابهای بزرگ جهان سرنگونی رژیم حاکمه بوده است اما انقلاب از میلِ به سرنگون کردن یک نظام یا نابودی ارگانهایش برنمیآید. انقلاب از میل به قلمروزدایی از مرزهای زیستجهان اجتماع میآید. به همین خاطر مخالفان و سرنگونیطلبان یک رژیم یا نظام سیاسی نمیتوانند انقلاب را با خواست خود ایجاد کنند.
ارگانهای یک اجتماع ارگانهای نظم موجود هستند، نظم موجود از هر نظر: از نظر سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و غیره. دولت و مجلس و ارتش و پلیس از ارگانهای اصلی نظامهای سیاسی مدرن هستند. هر وزارتخانه و اداره و دفتر خود یک ارگان کوچک است. کارخانهها و بازار و بانکها قلب نظم اقتصادی هستند ولی هر موسسه کوچک مالی و اعتباری و حتی خیریه خود یک ارگان اقتصادی است. از ارگانهای مهم فرهنگی مدارس، باشگاههای ورزشی و موسسات فرهنگی هستند. مهمترین ارگان اجتماعی خانواده است. ارگانها هر یک مکان و قلمرو خاص خود را در بدن اجتماع دارند. مرزهای هر ارگان هم شامل مرزهای فیزیکی و قابل رویت مانند درها و پنجرههای وزارتخانهها و دفترها و هم مرزهای غیر فیزیکی و غیر قابل رویت مانند کانالهای ارتباطی است. راهها و شرایط ورود و خروج از این مرزها تا حد زیادی تعیین شده توسط نظام مسلط بر بدن یا ارگانیسم آن هستند. در این نظم، ارگانها هر یک ساختار و کارکرد خاص خود را دارند. این ساختار و کارکرد هم نحوه ارتباط ارگانها با دیگر ارگانها و درجه اهمیت آنها در این تعامل و هم جایگاه آنها در سلسله مراتب بین ارگانها و همچنین میزان و چگونگی ورودی و خروجی ها از یک ارگان به ارگانهای دیگر و گردش نیرو و قدرت بین ارگانها را تعیین میکنند.
انقلاب میلی است که میخواهد نظامِ ارگانیکِ حاکم بر بدن یا زیستجهان اجتماع را نیست کند و در نتیجه ارگانهای اجتماع را از حالت سخت بیرون آورده و در و پیکرهای اجتماع و مرزها را از میان بردارد تا امکان گردشی آزاد را در بدن اجتماع محقق کند، به طوری که از اجتماع تنها آرایشی از نیروهایی در سیلان با دامنه شدتهایی متفاوت و رنگارنگ باقی بماند.
بدن-بدون-ارگان
بدن-بدون-ارگان زیستجهانیست فاقدِ دستگاهی نظم دهنده یا ارگانیسم مشخص. این بدن تبلور جهانی “آزاد” است که در آن جریانهای مختلف با آرایشِ نیروهای خاص خود بدون هیچ مانعی در گردشند. مثال دلوز و گاتاری برای بدون-بدون-ارگان تخم مرغ است. تخم مرغ نمادی از پتانسیل و امکان است. تخم مرغ بدنی از شدت های مختلف است: از زرده و سفیده درون پوسته ای نازک—ولی بدون ارگانی سفت و سخت—بدون دستگاهی نظام دهنده.
آنچه در جوشش انقلاب که میل دارد زیستجهانها را به بدنی-بدون-ارگان تبدیل کند و تکینههای اجتماع را همبسته میکند شور است چرا که در اوج این جوشش ارگانی سخت حضور ندارد که به شکلی ساختارمند آنها را به هم وصل یا از هم جدا کند.
اگرچه در جوشش انقلاب نیروهای متفاوت با آرایشهای مختلف و موجهای متناوب یکی بلندتر و پردامنهتر و دیگری کوتاهتر و کمدامنهتر حضور دارند و قابل تفکیک هستند، ذرههای تکینه را از سیلان و سیلان را از ذرههای تکینه تفکیک نمی توان کرد.
انقلابها و امیال مختلف و پیامدهایشان
به معمول در جریان انقلاب و روزهایی پس از پیروزی آن میل-به-آزادی موجب دگرگونی اساسی در بدن اجتماع میشود به طوری که ارگانهای موجود را از حالت سخت و جماد درآورده و آنها را روان و تبدیل به نوعی سیلان با شدتهای گوناگون میکند. اما در بیشتر موارد، بعد از فروکشِ جوششِ انقلاب بدن «آزاد و روانِ» اجتماع چندان دوام نمیآورد. چرا که به زودی نیروهای ارگان ساز فعال میشوند تا ارگانهای قبلی را احیا کرده یا ارگانهای جدید تاسیس کنند، ارگانهایی که میخواهند نظامی جدید را مستقر و قلمروهای جدید با مرزها و مرزبانانشان پی ریزی کنند.
دلیلی دیگر برای وقوعِ پیامدهای ناگوار انقلابها این است که میل-به-آزادی و یا میل به بدن-بدون-ارگان شدن میتواند بیانی متفاوت پیدا کند و به جای بدنی-بدون-ارگان صورتبندیهای دیگری را پدید آورد. در مواردی میل-به-آزادی چنان شتاب مرگ آفرینی میگیرد که به جای روان کردن ارگانها به شکلی ناگهانی دست به ویرانی و انهدام آنها میزند و در مواردی این میل بیانی سرطانی پیدا کرده و دست به تولید بیرویه و ناگهانی سلولهای بدنِ اجتماع میزند و در نتیجه نواحی سرطانی میسازد.
همچنین میل-به-دورنماندگاری-آزادی را نباید با امیالی دیگر اشتباه گرفت. با امیال سادیستی که قصد دیگرتخریبی یا دیگرکُشی دارند، یا با امیال مازوخیستی که قصد خودتخریبی یا خودکشی دارند. از نگاهِ دلوز و گاتاری حتی فاشیسم نوعی میل است. در جریان جوشش تودهای، این امیال گاه میتوانند جایگزین میل-به-آزادی شوند یا بر آن سوار. به همین دلیل در بسیاری از نمونههای تاریخی امیالی دیگر بر میل-به-آزادی غالب شده و به انهدامِ بدن یا کسبِ قدرت برای استقرار نظمی سرطانی دست میزنند. در نتیجه در نهایت بدن اجتماع را به جولانگاه میل به تمامیتخواهی، میل به انباشت سرمایه و پول، میل به ایجاد نظمی آهنین و دولتی، میل به کنترل پلیسی و به استقرار خشونتی فراگستر تبدیل میکنند.
از این رو دلوز و گاتاری می گویند که باید بینی بدن-بدون-ارگان و ابدانی چون بدنی تهی شده، بدنی سرطانی، بدنی تمامیت خواه یا بدنی فاشیستی تمایز قائل شد یعنی ابدانی که همبسته با میل-به آزادی نیستند. در این جا، غرض تمایزی اخلاقی به معنای تمایز به امیالی خوب و بد یا درست و اشتباه نیست. بلکه غرض نشان دادن تمایز بین دو گونه از میل با توجه به شیوهی بیان آنهاست: بین میل به بدن-درونماندگار-آزادی شدن و امیالی دیگر از جمله امیالی که بیانِ صریح خشونت برای نابودی نظم ارگانیکِ مسلط قبلی هستند و یا امیالی منعطف به تشکیل نظامهایی تمامیتخواه یا فاشیستی و یا امیالی واپسگرا که منجر به خودکشی و یا تولید بدنهایی عقبمانده میشوند.
نکته ی مهم این است که میل به بدنی-بدون-ارگان-شدن که در انقلاب سربرمیآورد و تبلور میل-به-درونماندگاری-آزادی است میتواند بعد از ظهور به نوع دیگری از میل، همچون امیالی واپس گرا، انتحاری و یا میلی تمامیتخواه تبدیل شود.
قلمروزدایی و دوباره قلمروفکنی
قلمروزدایی همانا پتانسیلی است که در انقلابها در نتیجه جوشش میل-به-آزادی و تبدیلِ بدنِ اجتماع به بدنی-بدون-ارگان آزاد میشود. قلمروزدایی امکان پدیداری قلمروفکنی دوباره و تغییر مرزها و هویتها را فراهم میآورد. به عبارتی دیگر به دوباره قلمروفکنی دوباره زیستجهانها امکان ظهور و پدیداری میدهد.
انقلابها، صرفنظر از پیامدهای ناگوارشان، به معمول از قلمروهای بدنِ یک کشور (زیستجهانی خاص) و همچنین منطقه جغرافیایی که آن زیستجهان در آن واقع شده است قلمروزدایی کرده و این امکان را ایجاد میکنند که طرحافکنی قلمروهایی تازه آغاز شود. بیشتر این که انقلابها از جهان قلمروزدایی کرده و نقشه قلمروهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی زمین را دگرگون میکنند.
با این که انقلابها تبلورِ جهشِ میل به آزادی هستند، حتی وقتی که بدن اجتماع را برای بازه زمانی کوتاهی به بدن-بدون-ارگان تبدیل میکنند، این حالت تخم مرغی مدتی بیش نمیپاید. چرا که بعد مدتی جریانهای غالب به شکل ارگانهای سخت شکل گرفته و ساختار پیدا میکنند و نظمِ ارگانیکِ جدیدی در آن زیست جهان سربرمیآورد. با این همه، مرزهای بدنِ اجتماع در همان دوره زمانی محدود هم درنوردیده شده وقلمروها جا به جا و در نتیجه چیزی برای همیشه دگرگون میشود.
از این منظر انقلاب رفرم نیست، بلکه دگرگونی اساسی است که موجبِ قلمروزدایی از زیستجهانها و قلمروفکنی دوباره آنها میشود چرا که در جریان انقلاب پتانسیل میل-به-آزادی که هیچگاه از بین نمیرود و درونماندگار است آزاد میشود و این پتانسیل همان پتانسیل قلمروزدایی است. دوباره قلمروفکنی امکانی است که آزاد شدن این پتانسیل پدیدار میکند.
انقلاب ایران
انقلاب ایران که آخرین انقلابِ بزرگ جهان در قرن بیستم بود، همچون دیگر انقلابهای این قرن شامل انقلاب روسیه، انقلاب چین و انقلاب کوبا، و همچون انقلابهای قرون گذشته، برای مثال انقلاب کبیر فرانسه، بیانِ میلِ جهان برای بدون-بدون-ارگان شدن و یا میلِ جهان به درون-ماندگاری آزادی بود.
این انقلاب نه تنها طلایهدار قلمروزدایی از زیست-جهان کشورِ ایران و قلمروفکنی دوباره بود، بلکه طلایهدار قلمروزدایی از جهان و قلمرو فکنی دوباره آن بود تا صورتبندیهای جدیدی از نظام و روابط ارگانیک قدرت در دهههای آتی بتوانند پدیدار شوند. از رویدادهای مهمِ جهان در دهه هشتاد میلادی میتوان از شروع جهانیسازی، قراردادِ منعِ سلاحهای هستهای بین شوروی و آمریکا، بحران نفت، رکود اقتصادی و صنعتی در اروپا نام برد. در دهه نود جهان شاهد همگانیشدن تکنولوژیهای دیجیتالی و رسانهای، تلویزیون کابلی و اینترنت و همچنین اوجگیری سیاستهای چندفرهنگی بود. جنگ سرد تمام شد، اتحاد جماهیر شوروی فروپاشید و سلطهاش بر اقمارش پایان یافت و کشورهای زیرمجموعهاش در آسیا و بالکان استقلال پیدا کردند و جنگهای مختلفی برای مثال در بالکان به راه افتاد. همه این وقایع و دیگر رویداها قلمروهای جهان را جابهجا کردند.
از همه مهمتر اما این که انقلاب ایران طلایهدار پایان دوره استعماری/صنعتی/مدرنِ جهان بود. انقلاب ایران امکانِ ورودِ جهان به دوره پسااستعماری/پساصنعتی/پسامدرن و قلمروفکنی دیگرگونهی آن را پدیدار کرد. کشورها یا زیست جهانهای زیادی در جهان از جمله نامیبیا و تیمور شرقی، چک و اسلواکی و ارمنستان و تاجیکستان استقلال پیدا کردند.
بعد از انقلاب ایران، جهان نه تنها از نظر نظم استعماری و صنعتی قلمروزدایی شد بلکه قلمروهای جدیدی نیز رقم زده شدند که نقشه جهان و مرزهای جغرافیایی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، جنسیتی آن را دگرگون کردند.
یکی از نتایج مهم این قلمروزدایی و دوباره قلمروفکنیها دگرگونی هویتهای جهانی بود. انقلاب ایران هویتِ «ایران» به عنوانِ یک زیست جهان و ساکنانش را برای همیشه دگرگون کرد و از مستعمره بودن (مستقیم یا غیر مستقیم) درآورد. بعد از انقلاب ایران، در دیگر زیست جهانهای زمین نیز انسانها و کشورهایشان به گونهای دیگر از آنچه در دوران استعماری تعریف میشدند هویت یافتند. انقلاب ایران طلایهدارِ پدیداری زیستجهان پسااستعماری و دوباره قلمروفکنی مرزهای سروری و بردگی در قرن بیست و یکم بود.
انقلاب ایران با آزاد کردن پتانسیل میل-به-آزادی امکانِ پدیداری جنبشهای دموکراسیخواهی همچون بهار عربی در قرن بیست و یکم را فراهم کرد.
از این منظر، در نقشِ انقلاب ایران برای قلمروزدایی از نظامِ استعماری و نظمِ صنعتی مسلط بر جهان در قرن بیستم و طلایهداری آن برای ظهورِ صورتبندی ارگانیک جهان پسااستعماری نمیتوان شک کرد. انقلاب ایران بیان صریح و دوباره میل-به-آزادی در سالهای پایانی دوره استعماری بود: بیانِ خواستِ جهان به بدنی-بدون-ارگان شدن، بدنی جهانی شدن که در آن هویت «مستعمره» معنایی ندارد.
این ارزیابی ستودنی از انقلاب ایران اگرچه سعی در نادیده یا خُردانگاری پیامدهای ناخوشایندِ این انقلاب برای ساکنان زیست جهانِ ایران، به خصوص پس از تاسیس و استقرار نظام سیاسی جمهوری اسلامی ندارد.
انقلاب ایران و پیامدهایش
به احتمالِ قریب به یقین چیزی که متفکرانی مایل به آزادی همچون میشل فوکو را مجذوب انقلاب ایران کرد همین پتانسیل آن برای قلمروزدایی از نظام استعماری و طرحی دوباره افکندن در جهان بود. آنها به درستی دیدند که انقلاب ایران جوششی از میل درون-ماندگار آزادی بود که نه در زیرمجموعه میل ضداستعماری شرقی قرار میگرفت و نه در زیرمجموعه میلِ ضداستعماری غربی (شرق و غرب به معنای دو قطب مسلط جهان در دوران جنگ سرد). اما با مشاهده پیامدهای خشونتبار و سرکوبگر و ستمگرانه انقلاب ۵۷، آن هم در کمتر از دو ماه پس از پیروزی انقلاب، فوکو و بسیاری دیگر از مجذوبان از آن دلسرد شدند.
این دلسردی بعد از ۱۰ فروردین ۱۳۵۸ و تاسیس جمهوری اسلامی اوج گرفت به ناامیدی تبدیل شد یعنی زمانی که نظامی تازه تاسیس شد و جامعه را از حالت بدنی-بدون-ارگان که میل-به-درونماندگاری-آزادی در آن در جریان بود درآورد.
با تاسیسِ جمهوری اسلامی خشونتی که در جریان انقلاب و روزهای آغازین پس از پیروزی آن این جا و آن جا بروز کرده بود (برای مثال اعدامِ افسرانِ شاهنشاهی رحیمی، نصیری، خسروداد و ناجی یا به آتش کشیدنِ برخی خانههای قلعه یا شهرنو در دی ماه ۵۷) در ارگانهایی مشخص نظام یافت.
چنانچه دلوز و گاتاری میگویند، هر جا میل (در این جستار میل-به-آزادی) از درونماندگاری خود کنده و رانده شود یا به آن خیانت شود به چیزی دیگر تبدیل میشود. در بدنِ بدون ارگان با این که صفبندی نیروها وجود دارد و حتی ارگانها میتوانند به شکل روان و موقت ظهور داشته باشند، نظامِ مشخصی وجود ندارد. آنچه نابودکننده بدنِ بدون ارگان است در واقع ارگانها نیستند بلکه نظامی است که به ارگانها هویت و سوژگی خاصی میدهد. بدنِ نظام یافته دارای این سه مشخصه مهم است: نظام شکل دهنده دارد، این نظام معنا ساز است و این نظام به زیرمجموعههای خود سوژگی میبخشد.
بدن-بدون-ارگان معنا نمیشناسد با آن که نیروهای آن دارای دال و مدلول بوده که آرایش و حرکت این نیروها را شکل میدهد. به همین دلیل، بدنِ بدون ارگان نظام معنایی ندارد. انقلاب انقلاب است و معنای خوب و بد ندارد. انقلاب همچنین سوژه خاصی ندارد. با این که ذراتش تکینهاند اما به ذره خاصی جدا از دیگران و مسلط برآن ها به نام راهبر هویتی مستقل نمیدهد.
اما وقتی در انقلابی میل-به-آزادی از درون ماندگاریاش تهی شود دیگر میل نیست بلکه تبدیل به چیزی دیگر میشود: به ایدئولوژی یا فانتزی که میخواهد نظامی برتر را مستقر کند، به حکومتی که میخواهد قانون خود را به میل از بیرون به آن تحمیل کند، به نیرویی سخت که میل را زاییده کمبودها میداند و قصدِ سرکوب آن را دارد. دلوز و گاتاری میگویند پشت هر سه این مبدلها یک روحانی است (روحانی به معنای قانونگزار، ایدئولوگ و قاضی که متعینِ حد و حدود و آمر حکم و مجازات است).
در انقلاب ایران، روح الله خمینی تبلور روحانی مورد اشاره دلوز و گاتاری بود. او رهبرِ نیروهایی شد که میل-به-آزادی را از ریشههای درونماندگاری کندند. خمینی بنیانگزار نظامی شد که آن را نظامی برتر برای نظام دادن بر جهان میدانست. جمهوری اسلامی نه تنها یک نظام سیاسی است بلکه فانتزی و ایدئولوژی خمینی و ادامهدهندگان اوست. قانون اساسی جمهوری اسلامی و قوانین مدنی و جزایی آن قوانین حکومتی است که قانون و هویتهای خاص خود از جمله دوگانه زن و مرد مسلمان را از بیرون بر بدنِ انقلاب ۵۷ تحمیل کرد. از زاویه دیدِ حکومت اسلامی میل-به-آزادی زاییده نوعی کمبود و سزاوارِ مجازات و سرکوب است.
خمینی میل-به-آزادی را به سمتِ امیال دیگری چون امیال مازوخیستی تغزیهگرا و شهیدپرور شیعی و امیال سادیستی اسلامگرایانه افراطی که هدفش «پوستکندن» از هرچه «منحرف» از اسلام است هدایت کرد. سخنرانیهای او که در آنها بر حفظ مراسم عزاداری حسینی تاکید میکرد یا میگفت «اسلام جلوی شهوات را می گیرد، نمی گذارد بروند لخت در دریا شنا کنند، پوستشان را میکند» موید این نکته است. او رهبرِ همه آنها شد که به میل-به-درونماندگاری-آزادی خیانت کردند.
سوژگیِ خمینی در بنیانگزاری جمهوری اسلامی به عنوان نظامی معنایی ساخته شد. همین نظام معنایی انقلاب ۵۷ را معنایی اسلامی داد. دالهایی چون جمهوری اسلامی از جوششِ انقلاب یا جوششِ میل-به-آزادی غایب نبود. اما این دالها همچون دالهایی دیگر مانند «حکومت کمونیستی» در جریانِ جوششِ انقلاب شناور بودند و پیش از تاسیس جمهوری اسلامی نظام معنای مورد نظر خود را به انقلاب ۵۷ نداده بودند. در جریان انقلاب، خمینی سوژگی جدا از مردم و میلشان به درونماندگاری آزادی نداشت. او تنها بعد از تاسیسِ جمهوری اسلامی به نهادِ معنایی ولایت فقیه که اساس نظام جمهوری اسلامی است تبدیل شد. ولایت فقیه نه تنها سوژگی خاصی به «رهبری و امامی» خمینی داد بلکه سوژگی خاصی به هر آن که غیرِ او بود داد و آنها را به شکلِ «امت اسلامی» ولایتپذیر و گوش به فرمانِ رهبر هویت داد. این تغییر را میتوان در تغییرِ شعارها از شعارهایی چون «بتشکنی خمینی» (همه شرکتکنندگان در انقلاب بتشکن بودند) تا «خمینی ای امام» مشاهده کرد.
آنچنانکه دلوز و گاتاری میگویند نباید میل را با لذت اشتباه گرفت. لذتجویی چیز دیگری از میل است. به زودی بعد از تاسیس جمهوری اسلامی، نوعی لذتجویی سادیستی برای دیگرکُشی، دیگرتخریبی و ویرانگری سریعِ وابستگان رژیم پهلوی و نابودی هر آنچه از گذشته باقی مانده بود آآنچ در شکل و شمایلِ ارگانی به نام دادگاههای انقلاب و حاکم شرعی به نام صادق خلخالی قدرتی نظام یافته پیدا کرد. نتیجه این لذتجوییها اعدامهایی چون اعدامِ هویدا در ۱۸ فروردین ۱۳۵۸ و اعدامِ بیش از بیست و دو تن از وابستگان نظام پادشاهی و اعدامِ پری بلنده و فرخرو پارسا و بسیاری دیگر و تخریب مقبره رضاشاه و دیگر ویرانگریها شد.
تاسیسِ جمهوری اسلامی همچنین آغاز شکل گرفتنِ نظامیافته نیروهای مسلح شد. چنانچه بعضی نیروهای مردمی که در جریان انقلاب در دستشان اسلحه افتاده بود و در بهمن ۵۷ به شکلِ نامنسجم نظم متغیر عبور و مرور را در بدن-بدون-ارگان شهرها کنترل میکردند در ارگانهایی چون سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یکپارچه شدند. سپاه در ۱۸ فرودین ۱۳۵۸ با گردآمدن چهار گروهِ مسلح از جمله گارد انقلاب، گارد دانشگاهها و نیروهای مسلح سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی زیرِ یک نام هویت گرفت. بسیج نمونه دیگری است که در ۵ آذر ۱۳۵۸ به فرمانِ خمینی برای تشکیل ارتش ۲۰ میلیونی نظام یافت.
از طرف دیگر، تاسیس جمهوری اسلامی نقطه آغاز احیاء ارگانهای سابق مانند وزارتخانهها با نام، اشکال و اهدافی متفاوت از گذشته و همسو با ایدئولوژی / فانتزی «اسلام ناب محمدی» شد.
بدِن بدون ارگان بدنی فاقد طبقه است چرا که نظامی که طبقات را تولید و بازتولید و جایگاه هر طبقه را تعیین میکند بر آن حاکم نیست. در جریان انقلاب و از بهمن ۵۷ تا نوروز ۵۸، وضعیتِ جامعه ایران بیش و کم چنین بود در حین جوشش تودهای، تکینههای توده شده یا مردم چه با گرایشهای چپ و چه گرایش مذهبی و چه اعضای احزاب و گروههای سیاسی ممنوعه دیگر در زمان شاه جریانهایی در حرکت و در تعامل بودند، نه ارگانهایی نظامیافته ومستقر با ارتباطی ارگانیک با یکدیگر.
اما با استقرارِ نظام ولایت فقیه و ارگانهایش نظام جدیدی شکل گرفت که نظمِ طبقاتی و اقتصادی و فرهنگی خود را بر بدنِ اجتماع تحمیل کرد. ارگانهایی چون روحانیت، مساجد، تکایا و بازار و گروههای فرهنگی-مذهبی و همچنین کلاه مخملی ها (اوباش شعبان بی مخی) که در اثرِ جوشش انقلاب روان شده و از حالت جماد یعنی نظمی که در سابق داشتند درآمده و به جریانهای از میل تبدیل شده بودند دوباره به شکلِ ارگانی خاص یا طبقه اجتماعی سر برآوردند و بعضی زیرمجموعه نهادهای دولتی و حکومتی و ارگانهای سرکوبِ جمهوری اسلامی شدند.
به طور خلاصه، به میل-به-آزادی که در دوره بسیار کوتاهی بدن زیست جهانی به نام «ایران» را به بدنی-بدون-ارگان تبدیل کرده بود، خیانت شد. پس از تاسیس جمهوری اسلامی این میل به تمامی از درون ماندگاری خود کنده شد و مبدل به امیال دیگری همچون میل به تمامیت خواهی، میل به رجعت به صدر اسلام، میل به صدور حکومت اسلامی و سلطه آن بر تمام جهان و میل به انباشتِ سرمایه بازاری و همچنین شکلهای گوناگونی از لذتجویی چون لذتجوییهای سرکوبگر و خشونتگرایانه شد و توانست تا اوایل دهه شصت نظمِ مسلطِ جدیدی را در سراسر کشور مستقر کند.
این نظمِ مسلط در طی بیش از چهل سال عمرِ جمهوری اسلامی چندین مرحله و فاز داشته و در هر فاز نوعی از میل یا لذتجویی در آرایشِ ارگانیک اقتصادی/نظامی/اجتماعی/فرهنگی آن سهم بیشتری داشته است. برای مثال میل به اشرافیگری، میل به گرفتنِ انحصار نفت و مواد خام و رانت حکومتی و میل به خصولتی سازی و لذتجوییهای خودنمایانه «آقایی و آقازادگی». در همه این مراحل و فازها اما ساختارِ کلی نظام بر اساس ولایت فقیه ثابت و یکی بوده است.
انقلاب ایران و انبساط مرزهای جهان
با وجود تمام پیامدهای مهیبش اما انقلاب ایران با قلمروزدایی از نظام پادشاهی و گفتمان استعماری انگیزاننده قلمروفکنی دوباره زیست جهان ایران و خاورمیانه شد و امکانِ انبساط مرزها و هویتها و روابط اجتماعی را در این زیستجهانها فراهم آورد و درهای گذشته را به چشماندازِ قرن پسااستعمار رو به افقهای آیندهای دیگرگونه باز کرد.
بیشتر این که انقلاب ایران پیامآورِ انبساط جهان، گسترشِ هویتهایش و دوباره قلمروسازی دنیا در قرن بیست و یکم شد.
آنچنانکه دلوز و گاتاری میگویند میل برای بدن-بدون-ارگان شدن زمانی ظهور میکند که بدنی از ارگانهای سختشدهاش پُر شده باشد. بدنِ جهان در سال ۱۳۵۷ شمسی یا ۱۹۷۹ میلادی در این وضعیت قرار داشت، به شکلی که از ارگانهای نظمِ مدرن که از قرن نوزدهم شکل گرفته و در دورانِ جنگِ سرد سخت شده بودند پر شده بود. این بدن همچنین از هویتهای زاییده این نظم اشباع شده بود. وضعیت در ایران نیز اینچنین بود چنانچه بدنِ زیستجهانِ ایران از ارگانهای سلطنتی و نظمِ موجود در دوران مدرنسازی پهلوی ُپر و اشباع شده بود. شاید به همین خاطر کارتر در ۱۰ دی ۱۳۵۶ایران را جزیره ثبات خواند.
چنین است که انقلاب ایران را باید در زمانِ خویش رخدادی یگانه خواند که طلایهدار تغییرِ جهان و قلمروهایش و ظهور هویتهای جدید سیاسی و اجتماعی و فرهنگی شد. چنانچه شاهد بودهایم که از اوایل دهه هشتاد میلادی نظم جدیدی شروع به شکل گرفتن کرده است.
میل درونماندگارِ آزادی بیشک زمانی که جهان از این نظمِ جدید و ارگانهایش پر شود در جایی از این جهان به شکل انقلابی جدید سرریز خواهد زد: میلی که میخواهد جهان را بدنی-بدون-ارگان فاقد نظاممندی و نظامیافتهگی، تبدیل به تخم مرغی از سیالیت آزادی کند. این میل کی و از کجا در این سیاره آبیرنگ بجهد قابل برنامهریزی نیست.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
ارگانها در یک نظام و سیستم اجتماعی، هر یک مکان و قلمرو خاص خود را در شالکه جامعه دارا می باشند. در این نظم، ارگانها هر یک ساختار و کارکرد خاص خود را دارند.
انقلاب میلی است که میخواهد نظام ارگانیک حاکم بر بدنه را منهدم کند و در نتیجه ارگانهای اجتماع را از حالت سخت و سفتی که سیالیت را برنمی تابند؛ بیرون آورده تا امکان گردش آزاد و شفافیت در کارکرد و در بدنهء جامعه متحقق شود. این بدن تبلور جهانی “آزاد” و ارگانیک است که در آن جریانهای مختلف بدون هیچ مانعی در گردشند. مثال دلوز و گاتاری تخم مرغ است. تخم مرغ از زرده و سفیده و پوسته تشکیل شده که هریک اجزائی متشکل دارند. همه این اجزا و ارکان در هماهنگی و فعل و انفعال متقابل قرار دارند. سیالیت تخم مرغ اگر مضمحل شده و ارگان های آن، سفت و سخت شوند؛ آنچنانکه دستگاهی نظام دهنده آنها را به هم وصل و تحت انقیاد و کنترل درآوزرد؛ میل-به-آزادی و سیالیت موجب دگرگونی اساسی در بدنه جامعه میشود تا ارگانها را از وضعیت سخت و جماد-آمیز بدرآورد. اما در بیشتر موارد، بعد از فروکش جوشش انقلاب، بزودی نیروهای ارگان ساز فعال شده و ارگانهای قبلی احیا یا ارگانهای جدید تاسیس می شوند. از نقطه نظر دلوز و گاتاری مثلاً فاشیسم میتواند جایگزین میل-به-آزادی شده و تمامیتخواهی و کنترل پلیسی جایگزین گردد.
انقلاب ایران طلایهدار پایان دوره مدرنیته بود. بعد از انقلاب ایران، قلمروهای جدیدی رقم زده شد که نقشه جهان و مرزهای جغرافیایی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی را دگرگون کرد. آنچه میشل فوکو را مجذوب انقلاب ایران کرد همین پتانسیل آن برای طرحی نوین افکندن در جهان بود. انقلاب ایران زیرمجموعه دو قطبی مسلط جهان(جنگ سرد) را برهم زد.
در انقلاب ایران، روح الله خمینی بنیانگزار نظامی شد که آن را نظامی برتر برای نظام دادن بر جهان میدانست. بعد از تاسیس جمهوری اسلامی، خمینی خود واجد نهاد ولایت فقیه شد و بتدریج؛ مردم به «امت اسلامی» تبدیل و ولایتپذیر قلمداد گشتند. نظام جدید، طبقات جدید سیاسی را موجب گشته و جایگاه طبقه حاکم تعیین گردید.
اما استقرار نظام ولایت فقیه و ارگانهایش موجب تداوم انقلاب یعنی “انقلاب سبز” شد و توانست در تصلب شراین؛ کوبشی ساختارشکنانه پدیدار سازد.
آنچنانکه دلوز و گاتاری میگویند پدیداری انقلاب زمانی ظهور میکند که بدنه جامعه از ارگانهای سختشدهاش پُر شده باشد. بدنه جهانی در سال ۱۳۵۷ شمسی یا ۱۹۷۹ میلادی در این وضعیت قرار داشت؛ به شکلی که از ارگانها و هویتهای زاییده این نظم اشباع شده بود. وضعیت در ایران نیز چنین بود چنانچه جامعه از ارگانهای سلطنتی و نظم موجود در دوران مدرنسازی پهلوی ُپر و اشباع شده بود. چنین است که انقلاب ایران طلایهدار تغییر جهان و ظهور هویتهای جدید سیاسی و فرهنگی شد. زمانی که جهان از این نظم جدید و ارگانهایش پر شود در جایی از این جهان و به شکلی انقلابی وضعیت موجود فوران کرده و گذاخته های نوظهور سرریز خواهد کرد.
————————————————————-
در نوشتار بالا بسیار از مقاله خانم نیلوفر شیدمهر بهره برده ام و سپاسگزارم.
دوشنبه, ۲۹ام بهمن, ۱۳۹۷