نمیدانم محسن نامجو موسیقیدان یا آوازخوان خوب یا بدیست. نمیدانم با حکومت است یا بر حکومت. اما میدانم که دروغ میگوید یا شاید کجحواس است یا شلخته؛ لااقل در مقالهای که به تازهگی برای بی.بی.سی فارسی نوشته است.
خلاصهی داستان: گلپا در یک مصاحبه به شرایط انحصاری دههی شصت و استفادهی شجریان از این شرایط برای موفقیت اشاره میکند. نامجو در مقالهاش حرف تکراریِ “دربارهی هنر حرف بزنیم” و نه “دربارهی مواضع سیاسی” تکرار میکند. کار ندارم چهقدر این حرف و نظر درست است یا غلط. فقط میخواهم توضیح بدهم و تشریح بکنم که نامجو برای جا انداختن حرفاش تا توانسته حرفِ بیجا و دروغ زده.
یک- نامجو نام دو شاعر را به عنوان کسانی که با حکومت “قرابت” داشتهاند، کنار هم گذاشته. حسین منزوی و علی معلم دامغانی. حسین منزوی هیچکجا و به هیچ صورت با حکومت “قرابت” نداشته. نه مثل معلم دامغانی پست حکومتی داشت، نه غزل و شعری برای قدرت نوشت.
علیرضا طبایی دربارهی حسین منزوی میگوید: “همه دیدیم و شاهد بودیم که منزوی هیچگاه قلم خود را نفروخت و به اصطلاح شعر خود را «در پای خوکان نریخت» اما متأسفانه کسانی که دقیقاً بر خلاف او گام بر میدارند و قلم و قدم خود را در ازای شهرت، موقعیت و صله و جایزه میفروشند” و همین شد منزوی در فقر و انزوا به آخر رسید و مثل نامی که نامجو کنار دستاش مینشاند، بر صندلی قدرت ننشست.
در حقیقت نامجو به عمد و دروغ یا به خاطر کجحواسی و شلختهگی نامِ آبرومند منزوی را کنار علی معلم دامغانی مینویسد تا به نتیجهی دلخواهاش برسد.
دو- نامجو برای تفاوت “کیفیت هنری” و “موضع سیاسی” و ارجح بودن اولی بر دومی، مثال “ماجرای نیمروز” و فیلمهای پناهی را میزند. نمیدانم نامجو چهقدر دانش و سواد سینمایی دارد. حتا مطمئن نیستم که ماجرای نیمروز و فیلمهای پناهی- واقعن کدام فیلمها؟- را دیده باشد. اما کافیست به اولین کارشناس سینمایی یا اهل سینمایی که میشناسد مراجعه کند که برایاش کیفیت “بادکنک سفید” یا “طلای سرخ” را با “ماجرای نیمروز” برایاش شرح بدهد. مسایل غیرهنری هم بماند برای کسانی که مثل نامجو اهل خط کشی کردن و فاصله گذاشتن بین هنر و سیاست، هنر و اجتماع، هنر و انسان نیستند.
سه- نامجو برای نتیجهگیری نهاییاش یکسری اسم ردیف میکند که هیچ ربطی به هم ندارد. فرهاد، فریدون فروغی، تجویدی، دهلوی، منفردزاده و نادر گلچین. این افراد جز اینکه به لحاظ هنری در یک رده و اندازه و سطح نبودند و نیستند، به لحاظ موقعیت اجتماعی برآمده از وضعیت سیاسی هم وضعیت یکسانی نداشتند. تجویدی و دهلوی در ایران بودند و کار میکردند. فریدون فروغی و گلچین در ایران بودند و اجازهی فعالیت حرفهای نداشتند. منفردزاده به تبعید آمد و فرهاد هم نصفه و نیمه اجازهی فعالیت در کشورش را داشت. نامجو میگوید اینها مدرنتر از گلپا بودند و مظلومتر اما هیچگاه گله و شکایتی نکردند. نامجو دروغ میگوید یا کجحواس و شلخته است. فریدون فروغی در اعتراض به ممنوعیتاش، دستِ آخر خودش را کشت. فرهاد که برخلاف نوشتهی نامجو پس از انقلاب سه کنسرت برگزار کرد- و چه کم!- قصد داشت در اعتراض به لغو یکی از کنسرتهایش، گیتار به دست بر پشت وانت بنشیند و بدون اجازه از هیچ مرکز و نهادی آواز بخواند- که همسرش جلویاش را گرفت- و منفردزاده هم که حضورش در غربت، مصاحبهها و فعالیتهایاش، اعتراض عریان است. فقط به عنوان نمونه به مصاحبهای از او توجه کنید که به بابک بیات-شاگرد و همکار و دوستاش- نهیب میزند که چرا با اسم مستعار برای داریوش آهنگ میسازی و بعد در ایران برای سریال امام رضا کار میکنی و صریح او را ریاکار میخواند.
و در پایان نامجو مطلب شلخته و دروغاش را با یک مثال به پایان میبرد. مینویسد حکومت علیرغم ممنوع کردن سازندگان ترانهی کودکانه یا به قول نامجوی کجحواس و شلخته “بوی عیدی” هر سال این ترانه را پخش میکند؛ چون ناتوانسته با تمام امکاناتاش ترانهای مشابه برای نوروز با همان کیفیت بسازد. مغز حرف نامجو این است که اثر هنری درست جایگاهاش را با ممنوعیت از دست نمیدهد. که حرف درستیست اما این را نمیگوید که سازندگان “کودکانه”- شهیار قنبری، اسفندیار منفردزاده و فرهاد- یا دیگرانی مثل حسین منزوی و فریدون فروغی که اسمشان را آورده یا گلپا که دلیل نوشتن این مقاله بوده و تمامِ کسان دیگری که ماندهاند و میمانند، دقیقا همانهایی هستند که هنرشان را ابزار قدرت نکردهاند. حرفِ گلپا هم در مصاحبهاش همین است. اینکه من با مردم بودم. همین شجریان که حالا این همه هواخواهِ تازه پیدا کرده ، اگر سال ۸۸ و موضعگیری سیاسی اجتماعیاش نبود، امروز یک سینهزن هم نداشت که بخواهد دربارهی هنرش و اجرای “نت بالای تصنیف «صبح است ای ساقیا…»” حرف بزند.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
(همین شجریان که حالا این همه هواخواهِ تازه پیدا کرده ، اگر سال ۸۸ و موضعگیری سیاسی اجتماعیاش نبود، امروز یک سینهزن هم نداشت که بخواهد دربارهی هنرش و اجرای “نت بالای تصنیف «صبح است ای ساقیا…»” حرف بزند.)
واقعا!؟ آقاى نویسنده مقاله شما چند ده گذشته زیر صخره زندگى مى کردین؟ محبوبیت آقاى شجریان قبل از شلوغیهاى ٨٨ هم بى نظیر و با فاصله زیاد با هر هنرمند معاصر دیگرى بود. موضع گیرى سیاسى این هنرمند هم یک جزء خیلى فرعى از عناصرى هست که محمد رضا ى شجریان رو ساخته.
مقاله اقاى نامجو هم جزء قشنگترین نوشته هایى بود که من تازگیها خوندم شما نویسنده هستین اما لطفا از این آقاى موسیقى دان چگونه نوشتن رو یاد بگیرین و وزین تر و کم کینه تر بنویسین از این همه شلخته شلخته کردن و فحش مودبانه دادن اما کم منطق بودن کسى جذب به نوشته هایتون نمى شه . وقت خوندش ناخودآگاه صداى جیغ حیغ در سر خواننده مى پیچه برعکس مقاله صلح جوینده آقاى نامجو آفرین به یک موسیقى دان که اینقدر منطقى و شیوا مى نویسه لذت بردم.
سه شنبه, ۴ام مهر, ۱۳۹۶
به این چند پرسش دربارهی “قشنگترین نوشتهای ” که خواندهاید پاسخ بدهید:
یک- آیا حسین منزوی طبق نوشته نامجو با حکومت بوده؟
دو- آیا اسفندیار منفردزاده تا حالا از همکاران خود که با حکومت بودهاند، گله نکرده؟
سه- آیا شما هم با نامجو همعقیده هستید که فیلم ماجرای نیمروز فیلم خوبیست و علی معلم دامغانی هم شاعر برجستهای؟
شجریان در دههی ۶۰ و ۷۰ و در شرایطی که رقیبی نداشت، محبوبیت داشت. به خصوص در میان مدیران دولتی و صدا و سیما که روز و شب تصنیفها و آوازهایاش را پخش میکرد. اما منظور محبوبیت فرامتنیست که اتفاقن نامجو برخلاف تم مطلباش باز ناگزیر شده به آن اشاره بکند. این محبوبیت فرامتنی هم حاصل کنار مردم بودن در سال ۸۸ است و نه هیچچیز دیگری.
سه شنبه, ۱۱ام مهر, ۱۳۹۶
برایِ پی بردنِ سریع به مهمل بودنِ این یادداشت و پَرت بودنِ نویسندهیِ آن کافیست آن را از آخر به اوّل خواند.
شنبه, ۱۹ام اسفند, ۱۳۹۶
معمولن وقتی کاری را برعکس انجام میدهیم، نتیجهی برعکس هم میگیریم. مطلب را اول تا آخر بخوان. آنوقت حتمن میفهمی که مهمل نیست!
دوشنبه, ۷ام آبان, ۱۳۹۷