در اینجا وظیفه تحلیل و کارکرد آن و نقد آرا ونظرات گوناگون عبارت از این است که بتواند به صورت نظری مسیر حوادث را در آینده نشان دهد پیش از آنکه جامعه درعمل هزینه های رنج آوروغیر ضروری آن را بپردازد؛ و برای اینکه بتوان ازرویدادهای تاریخی درک ونتیجه گیری درستی به عمل آورد ارتباط تنگاتنگ با این مسئله دارد که پایه های تحلیلی آن از ابتدا چگونه بنیان گذاشته شده است.
هنگامی می توانیم به عنوان یک ملت جهت گیریهای تاریخی را به سمتی رو به پیشرفت هدایت نماییم که فرازوفرود جایگاهی که درآن ایستاده ایم را به درستی شناخته و درک نماییم درغیراین صورت همچون انقلاب عدالت جویانه وآزادی خواهانه ناکام بهمن۵۷ ،مردم ایران نمی توانند خود را از نتایج زیان بارآن درامان نگاه دارند وخطای تاریخی دیگری را تجربه خواهند کرد.
هر نقطه آغاز رو به پیشرفتی مبدا آن هم اکنون و با تمامی تجربیات تلخ ۴۳ سال گذشته می باشد؛ اگر می خواهیم ملتی سر بلند باشیم باید این گذشته خود را به عنوان بخشی ارزشمند از موجودیت ویک مرحله از رشد خود بپذیریم و برای گذار به سعادت وخوشبختی ملی آن را به صورت همه جانبه وبه درستی درک نماییم تا دچار مصائب ملی دیگری نگردیم؛ امروز با توجه به دو دوره تاریخی از تجربه ملت ایران در خصوص حاکمیت شاه ومذهب هر گونه غفلتی از آن خطایی بزرگ خواهد بود؛ زیرا تحولات آتی ایران ماهیت خود را از آینده کسب می کند نه از گذشته وباید تمامی خرافاتی که در گذشته وجود داشته ویا در مورد گذشته بیان می شود به دوربریزد و بنایی یکسره نو بیا فریند و تا به این مرحله از رشد خود نرسد نمی تواند گامی به جلو بردارد و تنها تکراری رنج آوردرتاریخ خود خواهد داشت و دقیقا عدم توان در دستیابی به این شرایط جدید همان چیزیست که تاکنون موجب پایداری وضعیت موجود گردیده است.
وقتی یک ملت ناتوان درشناخت وعلت پیدایش انقلاب ، مقطعی ازتاریخ وموجودیت خود را نادیده گرفته وهمچون سلطنت طلبان بی ارزش شمرده وجدال با آن پرداخته و حکم به محکومیت آن صادر نماید درواقع به شکلی دیگر خودرا دستخوش آزمایش دوباره تجربیات تلخ وضد تاریخی قرار خواهد داد و از پیش حکم بر شکست خود صادر نموده است. بر چنین اساسی، سلطنت طلبان به جای آنکه به صورت ایجابی با ابراز نظرات و برنامه های خود ومقایسه ونقد وتحلیل دیگران پرداخته، می خواهند بامفاهیمی سلبی و ساختگی و تحریف شده و کینه جویانه جهت گیری تحولات آینده را به دست گرفته و هدایت نمایند پدیده ای که در ذات خود با داشتن تضادهای بسیار جامعه را دچارسردرگمی ساخته و دیر یا زود با تنا قضات بسیارو بهایی سنگین خود را آشکار خواهد ساخت؛ آنها با ایجاد شکاف در گذشته از آن به عنوان بستروابزاری در جهت کسب قدرت سیاسی بهره می جویند. سلطنت طلبان و جمهوری اسلامی دو روی یک سکه اند زیرا از ماهیت فریبکارانه و درو غ پردازی حاکمیت استفاده نموده و به نوعی دیگر حقایق را کتمان می کنند.
جمهوری اسلامی فضائل مورد درخواست انقلاب را با ابتذال در تاریخ به رذائل تبد یل می کند وسلطنت طلبان با ابتذال در تاریخ از طریق تاریخی مبتذل به باز تعریفی تحریف آمیزازگذشته برای به دست آوردن آینده ازآن خود می پردازند؛ آنها اصول هرگونه تاریخ نگاری را به تمسخر گرفته و تاریخ نگاری پوپولیستی را جایگزین آن می کنند وهرگونه رابطه علت ومعلولی در تاریخ را به مشتی  مفاهیم پوپولیستی تنزل می دهند ومردم را ازهرگونه داوری حقیقی محروم می کنند.
هر دستاورد روبه پیشرفتی که بشریت دارا می باشد محصول رشد تدریجی آن و برآیند شکست ها و پیروزیها می باشد و عقلانیت امروز نتیجه مجموعه شرایطی است که شکست های دیروز را آفریده است و بخشی ازمسیر رشد تاریخ می باشد. اگر قرار است مردم ایران تصمیمی برای آینده خود بگیرند بگذار بر مبنای شناخت تمامی آن حقایقی باشد که چه به صورت آشکار یا پنهان عمل نموده است زیرا براساس چنین بستری است که آینده چهره امید بخش خود را از میان تمامی سیاهی ها به روشنی نشان خواهد داد و بی گمان در نتایج حاصل از آن برای تمامی جهان به صورت رو به پیشرفتی عمل کرده ونتیجه بخش خواهد بود، زیرا این پدیده خود در اتخاذ تصمیمات آینده، مانعی درمقابل عوامل ضد تاریخی خواهد بود.
حتی اگر بتوان حقیقت را پنهان کرد اما هرگز نمی توان آثارو نتایج آن را از بین برد؛ بنا براین در ابتدای امر باید بتوانیم حقیقت را ببینیم و سپس قدرت رویارویی با آن را داشته باشیم تا چکونگی عملکرد وساختارهای آن را درک نماییم.
برای اینکه آینده را به درستی بسازیم باید ابتدا بتوانیم به پرسش ها در رابطه با گذشته پاسخ گوئیم و هر چه پاسخ های درست ترو درک صحیح تر و دقیقتری را ارائه نمائیم آینده اطمینان بخش تری را پیش رو خواهیم داشت ؛ اگر شناخت درستی نسبت به گذشته خود نداشته باشیم هرگز قادر نخواهیم بود آینده روشنی را بسازیم زیرا زندگی امروزنتیجه و برآیند گذشته ما به عنوان یک ملت است پدیده ای که سلطنت طلبان همواره سعی میکنند با تصویری پوپولیستی ودروغین از واقعیتهای گذشته آن را به سود خود مصادره نمایند؛ تصویری که به تنهایی به موجودیت آنها محدود نمی شود بلکه تمامی جریانات سیاسی وجنبش های مبارزاتی تاریخ معاصر مردم ایران را دربرمی گیرد و به تقابل با بخش بزرگی از آن می انجامد آنها از گذشته به عنوان وسیله ای برای ایجاد نفرت وسلطه گری بهره می جویند واز حرکت رو به جلو تاریخ جلوگیری کرده و سیر قهقرایی در آن را رقم می زنند؛ با توجه به این شرایط برای آنکه بتوانیم چگونگی رسیدن به همبستگی وبهره مندی از آن را بیابیم ناگزیریم به لحاظ تاریخی نقبی به گذشته بزنیم که همچنان نقش و اثرات خود را بر موجودیت ما اعمال می کند و ریشه های تاریخی سیاسی و اجتماعی آن تا به امروز برعدم توانایی در ایجاد همبستگی ایفا نقش می کند.
با چنین دیدگاهی در بررسی گذشته و با تاکید برخی از نکات عمده در پیدایش واز بین رفتن سلطنت رضا شاه می خواهیم ببینیم چگونه این دوره از تاریخ ایران اثرات خودرا برسرنوشت امروز ما بر جای نهاده و چگونه سلطنت طلبان با تحریف تاریخ از آن استفاده می کنند و نتایج حاصل از آن بر آینده عبارت از چیست ؟ وچرا نمی تواند در شرایط کنونی متضمن ودر بر گیرنده تحولات رو به جلو مردم ایران باشند.؟ ودر ادامه می خواهیم وجوه اشتراک وافتراق واقعیات موجود را با گذشته نشان دهیم تا بتوانیم برای پرسش های خود به پاسخ های درست تر ی دست یابیم و عدم توجه به آن بخش بزرگی از موجودیت مارا درابهام قرا رخواهد داد.
بنا براین اکنون مسئله اساسی این است که چه چیزی را وچگونه باید از گذشته وتاریخ بیاموزیم تا دچار شکست ونا کامی های پیشینیان خود نگردیم؟ زیرا بسیاری از اختلافات امروزاپوزسیون وعدم توان در ایجاد همبستگی بین آنها نتیجه فقدان درک صحیح از رویدادهای تاریخی گذشته است که تضادها و موانع حاصل از آن را به نام ایجاد همبستگی وارد تاریخ امروز کشور ایران می کند، در نتیجه ناگزیریم با توجه به ریشه های تاریخی ایجاد همبستگی و موانع آن از گذشته آغازنماییم وچارچوبهایی را در نظر آورده و برجسته نمائیم که حوادث گذشته خود را در قالب آن پی ریزی نموده اند و سپس به مقایسه و تطبیق آن پرداخته ودر نهایت ضعف درعملکرد اپوزسیون و چگونگی نگاه به پدیده همبستگی را مطرح نماییم و در آخراین نوع نگاه و باور پذیری جریانات سیاسی اپوزسیون خواهد بود که چگونگی و مرزهای ایجاد همبستگی را برای آنها تعریف وتبیین خواهد کرد واثر خود را بر آینده خواهد گذاشت؛ برچنین اساسی مسئله را در پیش می گیریم.
ویژگی های طبیعی ایران موجب تنوع قومی ،قبیله ای وقبایل خانه به دوش و جمعیت های روستایی جدای ازهم و خودکفا گشته؛ پدیده ای که به نوبه خود باعث پیدایش تفاوت های زبانی گردید؛ در نتیجه تنوع قومی همراه با اختلافات مذهبی هم شکافهای موجود را تشدید می کرد وهم شکافهای جدیدی ایجاد می کرد؛حیدری ،نعمتی ، سنی ، شیعی،مسلمان وغیرمسلمان از جمله ساختارهای مذهبی بوده است که شاهان قاجار با اتکا به آن ودامن زدن به اختلافات مذهبی، قومی ،زبانی وکینه جویی قبیله ای ورقابت ها واختلافات گروهی به دلیل ناتوانی نظامی و اداری خود برای باقی ماندن در قدرت به پیش می بردند. بنا براین قاجارها با استفاده ازتفاوتهای فوق به عنوان ابزار اعمال قدرت خود استفاده می کردند وبا شناسایی و دامن زدن به اختلافات داخلی، مخالفان خود را خلع سلاح می کردند آنها با رودرو قرار دادن گروه های اجتماعی به توازن سیاسی واجتماعی دست می یافتند. در واقع قاجاریه سیاست تفرقه بنداز وحکومت کن را به پیش می برد وسلطه آن نتیجه توانمندی نبود بلکه ناشی ازناتوانی جامعه بود؛ درنتیجه حکومت قاجار بدون برخورداری وتکیه بر قدرت نظامی لازم جهت اعمال قدرت حاکمه اقتدارو موجودیت خود را حفظ می نمود؛ درچنین شرایطی ، ساختارهای اجتماعی قومی هم قدرت چانه زنی جامعه را درمقابل دولت ناتوان و ضعیف می کرد و هم خود مانعی در مقابل آگاهی و اتحاد طبقاتی ایجاد می کرد.
با توجه به آنکه سیاست خارجی ادامه سیاست داخلی است و تاثیرات آن تنها در چارچوبهای بسته داخلی باقی نمی ماند؛ در شرایطی قاجارها نتوانستندارتش دائمی قدرتمندی پدید آورند که در عرصه خارجی کشورهای غربی عصر صنعتی شدن را با شتاب بسیارپشت سرمی کذاشتند وعدم تاب آوری در مقابل پیشرفت جهان صنعتی که با اختراع سلاح های جدید و ارتش نوین همراه بود موجب جدایی بخش بزرگی ازسرزمین ایران گردید ودر نتیجه آن بود که روسها با سلاحهای جدید توانستند ایران را در جنگ شکست دهند ومعاهدات خفت بار گلستان وترکمنچای را تحمیل کنند. بنا بر این از دست رفتن بخش بزرگی ازسرزمین ایران در دوره قاجاریه صرفا محصول ناتوانی سیاسی و یا فساد حکومت قاجار نبود ه است بلکه علت آن بسیار گسترده ترو عمیق ترازآن چیزی بود که بتوان آن را به روبنای سیاسی حاکم منتسب نمود، زیرا این پدیده ریشه در بنیانهای اقتصادی و اجتماعی جامعه ایران ومحصول قرون متمادی حاکمیت شیوه تولید آسیاسی و ناتوانی آن در گذار به عصر صنعتی شدن و رقابت با جهان غرب بوده است ، پدیده ای که در مورد قلمرو امپراطوری عثمانی با وجود پیشینه چند قرن برخورداری ازدولت گسترده و قدرتمند با سرنوشتی مشابه پیش آمد نمود و انقلاب مشروطه دقیقا در صدد درهم شکستن همین موانع بود که پدیدار گشت؛ اگرایران در گذشته توانسته موجودیت خودرا به عنوان کشوری بزرگ و قدرتمند حفظ نماید به این دلیل بوده است که با توجه به همسانی سطح تکامل شیوه های مختلف تولیدی دراروپا و کشور ایران و رقابت حاصل از آن نظام اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی بر آمده از شیوه تولید آسیایی در تناسب با یکدیگر قرار داشته و به صورت قدرتمندی رهبری و هدایت شده است ؛اما پیدایش حکومت قاجار با عصر صنعتی شدن و پیشرفت صنعتی در اروپا همراه بوده است بنا براین ساختارهای گذشته توان مقاومت و رقابت با این پدیده جدید که در حال گسترش قدرت خود از سمت جهان غرب به سوی شرق بوده است را نداشته، دراین شرایط برای آنکه کشور ایران بتواند از موجودیت وموقعیت خود دفاع نماید باید با درهم شکستن بنیانهای سیاسی کهنه و عقب مانده به این تحول دست می یافت و برای عبور به این وضعیت جدید با توجه به آنکه سرمایه داری جهانی هنوز در مرحله صدور کالایی قرا داشت وبه منظورجلوگیری از پیدایش رقیب درعرصه خارجی اساسا در رابطه با کشورهای عقب مانده ، گذار به صنعتی شدن را نمی پذیرفت، و انقلاب دموکراتیک مشروطه تلاشی در جهت درهم شکستن این موانع و دست یابی و عبور به این وضعیت جدید بود؛ اما جدای از مقاومت عنصرخارجی وناتوانی قدرت سیاسی و تشکیلا تی حاکمیت، ساختارهای نظام اجتماعی کهنه مذهبی، قومی ، قبیله ای و روستایی خودکفا شیوه تولید آسیایی این تحول بزرگ اجتماعی را با مقاومت و ناکامی ها و شکست های بسیاری روبرو نموده است. در نتیجه دخالت عنصر خارجی همراه با ساختارهای اقتصادی ،سیاسی،اجتماعی وفرهنگی عقب مانده وبیماردر کنارو با همراهی یکدیگرمرزفلاکت را برای کشور ومردم ایران تعریف وایجاد کرده و سلطنت قاجاردر مقطع معینی از تاریخ مجریان آن گردیده تا با وقوع انقلاب مشروطه به عنوان یک نقطه عطف تاریخی جامعه بتواند از آن گذار نماید.
جنبش مشروطه که به رغم تمامی تلاشهای پادشاهان قاجاربرای اختلاف افکنی قبیله ای،قومی وکشمکشهای گروهی ومذهبی توانسته بود مردم ایران را به عنوان یک ملت واحد متحد کند؛ با هرگام در پیش رفت انقلاب از آنجایی که گروه ها وطبقات مختلف شرکت کننده در انقلاب اهداف مختلف محافظه کارانه و رادیکال را که خصوصا از سوی روشنفکران تحصیل کرده غرب دنبال می شد برای خود تعریف و تبیین کرده بودند به اختلافات دامن می زند.
کسانی که خواستاراصلاحات غیردینی و کناره گیری رو حانیون ازسیاست،برابری طلبی،بودجه سالانه دقیق که بر اساس آن مخارج دربار قطع می شد و مستمری شاهزاده گان کاهش یافته ،اعطای حق نمایندگی به اقلیتهای دینی که از جانب برخی به عنوان توطئه ای الحادی عنوان می شد و به تمسخر گرفتن تاسیس کمیته عالی در قانون اساسی مشروطه جهت مشروعیت دینی قوانین مصوبه مجلس یعنی همان وظیفه ای که هم اکنون شورای نگهبان بر عهده دارد.بنا براین اختلاف بین رادیکالهای غیر مذهبی و محافظه کاران مذهبی که از “اراذل روشنفکر” و مشروطه طلبان کافر نام می برند مورد بهره برداری دربار وسلطنت طلبان قرار می گرفت و این پدیده موجب شد که در جریان به توب بستن مجلس طبقات پائین به پشتیبانی از استبداد برآیند و طبقه وفادار به انقلاب، طبقه متوسط تنها بماند؛ محمد علی شاه که از طریق یک کودتای نظامی با به توپ بستن مجلس اول مشروطیت توسط بریگاد قزاق به فرماندهی کلنل لیاخوف روسی و انحلال مجلس شورای ملی ودر جریان آن به کشتار برخی از رهبران مشروطه همچون ملک المتکلمین و جهانگیر خان صوراسرافیل می پردازد؛ در پی آمد آن، این وضعیت موجب خیزش انقلابی در بسیاری از ایالات ایران وجنگ داخلی و با فتح مسلحانه در سال ۱۲۸۸ موجب گشودن دروازه های اصلی تهران به روی مشروطه خواهان و خلع محمد علی شاه قاجاراز سلطنت، محاکمه واعدام برخی از مخالفان مشروطه همچون شیخ فضل الله نوری می گردد . با شروع به کاردوره دوم مجلس شورای ملی در آبان ۱۲۸۸ و ادامه آن مشروطیت وارد مرحله نوینی ازانقلاب می شود؛ اگر نگرانی اصلی مجلس اول مشروطه جلوگیری از اعمال مجدد دیکتاتوری قاجار بوداما درمجلس دوم اختلافات وجدال بر سردرخواست و انجام اصلاحات دینی واصلاحات غیردینی هرچه بیشترنمایان می شود زیرا با توجه به ترکیب مجلس دوم از جناح بندی های مختلف سیاسی مابین دموکرتهای اصلاح طلب و اعتدالیون که هر کدام بخشی از جامعه را نمایندگی می کرد، یکی از نمایندگان وسخن گویان بخش روشنفکر جامعه و طبقه متوسط جدید و دیگری طبقه متوسط سنتی و روحانیون تشکیل شده بود وهردونیز ازبانیان وشرکت کنندگان درجنبش مشروطیت بودند، اما با پیش روی و تعمیق مطالبات انقلاب جدال بر سر درخواست و انجام اصلاحات غیر دینی و اصلاحات دینی هر چه بیشتر خود را نشان داده تا جایی که به اعتصاب ،گردهمایی ، تظاهرات و درگیریهای مسلحانه خیابانی و رویارویی بین این دو بخش جامعه منجر می شود و افزون براین علت با توجه به ناتوانی حکومت مرکزی، کشمکشها، رقابتها و هرج ومرج قبیله ای بین ایلات و قبایل وغارت روستاهای محلی افزایش می یابد پدیده ای که همیشه همراه با نقش تحریک آمیز بسیار قدرتمند و اثر گذار انگلیس و روسیه تزاری جهت تضعیف حکومت مرکزی و بهره برداری از منابع کشور ایران جهت تامین منافع استعماری تشدید و گسترش یافته است؛ سر انجام مجلس دوم مشروطه که محصول مبارزات شجاعانه مشروطه خواهان بود با اشغال نظامی جنوب از طرف انگلیس وشمال از طرف روسیه وپیش روی تا قزوین واولتیماتوم تهدید به اشغال نظامی تهران ازجانب روسیه وبرای تحت فرمان در آوردن ایران در مقابل روسیه وانگلیس درآبان سال ۱۲۹۰ موجب انحلال مجلس دوم مشروطیت درایران شد تا بدون اجازه روس و انگلیس مشروطه خواهان اقداماتی را که منجر به تهدید منافع آنها و قدرت گرفتن مشروطیت وحکومت مرکزی می گرددانجام ندهند؛ زیرا در این زمان قرار داد پنهانی۱۹۰۷ یا ۱۲۸۶ بین روس وانگلیس در تقسیم ایران به دومنطقه نفوذ شمال وجنوب وتضعیف حکومت مرکزی امضاء شده بود. بنا بر این با وجود آنکه انحلال مجلس در پی آمد خود اعتراضات توده ای، مقاومت ،تحریم ها،اعتصابات و درگیریهای خیابانی خونین را به دنبال داشته است برای چند سال مشروطیت ناتوان و بدون قدرت مشروط کننده آن یعنی مجلس شورای ملی باقی می ماند تا با آغاز جنگ جهانی اول واعلا م بی طرفی رسمی ایران ودر پی شکست های روسیه تزاری مجلس سوم با عمر یک ساله درآذر۱۲۹۳ تشکیل می شود در این زمان نیزبه جهت اعمال فشار دولت انگلیس و حرکت واشغال نظامی ایران توسط روسیه تزاری مجلس سوم نیزهمانند مجلس د وم تحت تاثیر منافع استعماری روسیه و انگلستان در سال ۱۲۹۴ منحل می شود. چنانکه ملاحظه می شود از یکسو دخالت ، توطئه ودسیسه چینی های استعماربه عنوان یک عامل اثر گذار وتعیین کننده در شکست جنبش مشروطه ایفا نقش نموده است از سوی دیگر به عنوان یک عامل داخلی و نقطه اتکا استعماردر گسترش وبهره برداری ازآن شکست مشروطیت نتیجه اختلافات و کشمکشهای داخلی و ناتوانی غلبه بر تفاوتهای قبیله ای،قشری ،ایدئولوژیک بود که هریک مبین سطح معینی از تکامل تاریخی جامعه ایران بوده است و با توجه به آنکه در جریان انقلاب مشروطه بسیاری از طبقات فقیر شهری و روستائیان تحت نفوذ روحانیون مرتجع قرار داشته و مشروطه خواهان را مرتد می دانستندو به مرکزی برای ارتجاع در مقابل طبقه متوسط که به عنوان بانیان انقلاب مشروطه عمل می کردند برخی به این نتیجه رسیده بودند که باید با زور واز طریق یک دیکتاتوریا چنانکه در آن هنگام می گفتن “دیکتاتوری مصلح ” ، “دیکتاتوری منور” توده های بی سواد را از زیر نفوذ خرافات روحانیون رهانید و کشوری مدرن را برای آنها ایجاد نمود؛ درهمین ارتباط است که محمد تقی بهار می گوید:توده مردم مستبد بودند و مشروطه خواهان را بیدین و انقلابی و هرج ومرج طلب میشمردند” و “اکثریت مردم ایران ارتجاعی واقلیت مردم انقلابی و متجدد بود” ؛ اینکه در بتدای امر چه کسی وچگونه تحت عناوین فوق پیدایش یک دیکتاتوررا مطرح نمود و قضا وت راجب این افراد را به تاریخ نویسان محول می کنیم اما قدر مسلم یک چیز است و آن اینکه پیش از کودتای انگلیسی رضا خانی با فریب بخش بزرگی از مشروطه خواهان بسترهای سیاسی واجتماعی آن فراهم گردیده بود وانگشت اتهام نیز متوجه سیاست مداران طرفدارو تحت نفوذ انگلیس و سر منشاء آن هم به همان جا ختم می شود؛ با توجه به این وضعیت جامعه ایران که ناتوان از فائق آمدن براختلافات داخلی سیاسی و ایدئولوژیک و مقابله با نفوذ و تهدید خارجی به سر می برد ،بخش بزرگی از مشروطه خواهان که به لحاظ نقش وتاثیرات مخرب و بازدارنده مذهب در پیش برد اهداف مشروطیت در بین مردم ناتوان شده بودند به اتحاد با رضا خان روی می آورند به همین دلیل حزب تجدد که توسط افرادی همچون علی اکبر داور،عبد الحسین تیمور تاش ومحمد تدین تاسیس شده بود با همراهی برخی همچون محمدعلی فروغی و تقی زاده ، تحت تاثیر شرایط ناشی از مشروطه برنامه حزبی خود را در مقابل رضا خان به عنوان یک مجری قرار دادند .تاکید برملیت ،هویت ملی و وحدت ملی،رهایی ازخرافات دینی،جدایی دین از سیاست،آموزش نوین،بهبود وضع زنان، ایجاد ارتش نوین،بوروکراسی کار آمد،صنعتی کردن کشور،آموزش عمومی،تاکید بر گسترش زبان فارسی در تمام ایران به عنوان حلقه اتصال اقوام مختلف ودست یابی به وحدت ملی و ازبین بردن اختلافات و تفا و تهای محلی از طریق یک دست نمودن لباس ،از بین بردن تفرقه و درگیریها وفرقه گرایی که ریشه در اختلافات مذهبی ، قبیله ای و زبانی دارد تا متحد نمودن مردم تحت ملیت واحد انجام پذیرد. اینها مواردی بودند که در جریان وتحت تاثیر انقلاب مشروطه و جهت اعتلای ایران مطرح می شد؛ بنا براین پیدایش رضا شاه نتیجه مجموعه ای از شرایط سیاسی و اجتماعی جامعه ایران و اختلافات مابین مشروطه خواهان همراه با دخالت استعمار دردوران مشروطه وتشدیداختلافات از جانب آن بوده است. شرایطی که با توجه به بافت قومی وقبیله ای و مذهبی جامعه ایران که همواره اختلافات ودر گیریهای خاص خود را داشته وعدم توانایی در ایجاد یک حکومت مرکزی واحد وقدرتمند ودخالت انگلستان که همچون قرار داد استعماری ۱۹۱۹ نتوانسته بود منافع خودرا از طریق نیرو های درونی مشروطه خواهان به صورت قابل اطمینان و با ثباتی به پیش ببرد همراهی با موارد فوق را ایجاد نموده بود. با توجه به این وضعیت ، رضا شاه در ابتدای امربرای قدرت گرفتن مجموعه ای ازائتلا ف ها را با بخشهایی سیاسی از جامعه به پیش می برد، او با استفاده از ضعف و ناتوانی مشروطه خواهان و ناامیدی بخشی از آنها و توهم بخشی دیگربا پنداشتهای خاص خود همانند سوسیال دموکراتها ویا کمونیستها که بدون درک مشخصی از شیوه تولید آسیایی وبر مبنای ایدئولوژی امپریالیسم لنین وی را نماینده بورژوازی ملی و ضد استعمار انگلستان می دانستند، آنها را با خود همراه می کند وطرح و نقشه هایی که طی ده ها سال از سوی افراد و احزاب و گروههای مختلف سیاسی جهت رسیدن به آن کوششها و مبارزات بسیاری صورت گرفته بود با هدایت و همراهی انگلستان به دست می گیرد و با سرکوب نیروهای مخالف خود تضادها سیاسی و اجتماعی را از سطح جامعه به ظاهر جمع نموده و آن را به سمت پنهان شدن در عمق جامعه می راند تضادهایی که به رغم تمامی موفقیتهای رضا خان در پیش برد سیاستهای خود، در آینده در هر فرصتی بروز نموده به طوری که وقتی در شهریور۱۳۲۰ موجب بر کناری وی می شود حمایت بخش بزرگی از جامعه را ازدست داده وکینه و دشمنی را جایگزین آن کرده بود. در صورتی که اگر دخالت استعمار نبود پیدایش این نیروهای اجتماعی وتضادهای حاصل از آن که خود محصول سیر تکامل تاریخی جامعه ایران بوده است هریک در زمانه خود وبه تدریج با برخورد اندیشه های مختلف وپی آمدهای اقتصادی ، سیاسی و اجتماعی حاصل از آن بر طرف می شد ودیگر ما شاهد قدرت گرفتن روحانیت در سال ۵۷ نبودیم در واقع تمامی رویدادهای جامعه ایران در یک ارتباط منطقی،نتیجه سیر تسلسل آن ویکی پی آمد دیگری است.
در اینجا پیش از اینکه بخواهیم به ادامه مبحث صورت گرفته بپردازیم ، بیان این نکته لازم است، بدون تشخیص و متمایزنمودن دو دوره کاملا متفاوت در کسب قدرت سیاسی از جانب رضا شاه هرگز نمی توان درک روشنی از حوادث ووقایع این مقطع از تاریخ ایران به دست آورد؛ یکی از کودتای اسفند ۱۲۹۹ تا کسب مقام سلطنت درسال ۱۳۰۴ که جامعه وجریانات سیاسی از یک آزادی سیاسی نسبی برخوردار است و دیگری دوران بعد ازاین تاریخ یعنی از احرازسلطنت توسط رضا شاه در سال ۱۳۰۴ تا سقوط سلطنت آن در سال ۱۳۲۰ میباشد که همراه با گسترش استبداد است؛ در این دوران اصلاحات رضا خان در پرتو شکست سیاسی انقلاب مشروطیت و در زیر سایه دیکتاتوری سلطنتی و فساد حاکم بر در بار صورت گرفت و ایران را تبدیل به زندان وقتلگاه آزادی خواهان نمود و حاوی درسهایی است که پی گیری آن می تواند روشنی بخش آینده باشد.
با مقایسه سیاستهای انجام شده توسط رضا شاه بامشروطه خواهان درعرصه تحولات سیاسی جامعه ایران از کودتای اسفند ۱۲۹۹ تا سال ۱۳۰۴ که تخت سلطنت را تصاحب می کند واز ۱۳۰۴ تاشهریور ۱۳۲۰ به عنوان دو دوره تاریخی کاملا متفاوت دراعمال حاکمیت سیاسی رضا شاه مشخص می شود؛ این پدیده نمونه مشابه همان چیزیست که با وقوع انقلا ب دربهمن ۵۷ تا ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ وازاین تاریخ تاکنون در جامعه ایران جریان داشته است ؛ وبه تدریج ودر یک پروسه تاریخی همانند آنچه در جمهوری اسلامی به آن عمل شده است و گویا سناریوی آن بایک قلم نوشته شده جریانات مختلف سیاسی  شرکت کننده در انقلاب مشروطه را یا به قتل رسانده و سرکوب نموده ویا مطیع خود نموده و تنها چیزی که از مشروطیت باقی نمانده بودهمان مشروطیت قدرت پادشاه از طریق قوه قانونگذاری است ؛قانونی که همواره رضا شاه خود را برترو در راس آن پنداشته است. بی جهت نیست نوع وجنس دشمنی سلطنت طلبان با دیگر نیروهای اپوزسیون همانند جمهوری اسلامی است زیرا پیدایش هردو تحت تاثیر یک منشاء یعنی دخالت عنصر خارجی وادامه آن از طریق استبداد بوده است.
رضا خان در سال ۱۲۹۹ با کودتا وتکیه برنیروی نظامی درقدرت سیاسی قرارمی گیرداما پایداری و تثبیت وتداوم موقعیت اوازسردار سپه به وزیرجنگ درسال ۱۳۰۰ و نخست وزیردرسال ۱۳۰۲ ودرسال ۱۳۰۴ ابتدا به عنوان فرمانده کل قوا وسپس پادشاهی واستقرار سلطنت اوازطریق برخی ائتلافها با گروههای مختلف سیاسی ، شرکت کنندگان و رهبران انقلاب مشروطه بود که دوام و ادامه می یابد.
آنچه که بستر سیاسی و اجتماعی کودتا رضاخان را فراهم نمود ناتوانی مشروطه خواهان دراعمال قدرت سیاسی با ثبات در جامعه بود و اما آنچه که موجب تثبیت دیکتاتوری رضاخانی گردید ترکیبی از ائتلافهایی بود که او با گروههای سیاسی واحزاب مختلف و با سرکوب و به خون کشیدن گروهی دیگر پیش برده است. در واقع پیدایش رضا شاه محصول هرج و مرج ناشی از عدم توانایی مشروطه خواهان در اعمال رهبری و سازماندهی توده ها تحت رهبری واحد است ؛ درچنین شرایطی حزب تجدد که متشکل از اصلاح طلبان تحصیل کرده غرب بود و پیش ازاین پشتیبان دموکراتها بودند دراین زمان به دوبخش تقسیم شده بودند دموکراتهایی که از توده ها و تغییرازپایین نا امید شده بودند ودموکراتهایی همانند حزب سوسیالیست که با هراس از بازگشت دیکتاتوری تغییرازطریق توده ها وتوانمد سازی آنها را به پیش می بردند به همین دلیل حزب سوسیالیست با برگذاری کلاسهای سوادآموزی،انتشار مجلات ادبی، روزنامه، تئاترو نمایشنامه برای ارتقا آگاهی عمومی،ایجاد تشکل های سازمانی زنان واتحادیه های کارگری، مبارزه برای قوانین حمایتی در جهت توانمند سازی تودها و جامعه مدنی فعالیت می کرد؛ با این وجود هردو برای ایجاد یک حکومت مرکزی قدرتمند به حمایت از رضا خان پرداختند وبه کمک او و حمایت ارتش در مجلس پنجم اکثریت آن را کسب نمودند؛ چنانکه گفته شد حزب تجدد که ناامید وبی اعتماد از توده ها و دلبسته انجام تحولات جامعه از طریق یک دیکتاتورمصلح یا منور بود تا با سرکوب تضادهای موجود در جامعه همچون تضادهای قومی ، قبیله ای ، زبانی ،مذهبی و طبقاتی به این هدف دست یابند.
در این میان رضا شاه در مواردی که نیاز داشت هم ازاختلافات مابین قبایل وهم از سیاستهای حمایتی و پشتیبانی آنها استفاده نموده واز یک قبیله برعلیه قبیله دیگرودر نهایت حذف آنها بهره می جست.
رضا خان که بر بسترمطالبات، ناتوانی واختلافات وتضادهای مشروطه خواهان حرکت نموده و جهت تثبیت موقعیت خود مجموعه ای از ائتلافها را با جریانات مختلف سیاسی جامعه ایجاد کرده بود درهر مرحله از دستیابی به اهداف خودیا آنها را از هستی ساقط نموده ویا خانه نشین کرده است ویا در زیر سایه غضبی ملوکانه با تمکین به خواسته های وی ایفا نقش نموده اند. او همچنین از بخشی از مشروطه خواهان بر علیه بخش دیگر استفاده نموده تا به اهداف تمامیت خواهانه خود دست یابد ؛ همچون در مسئله جمهوری خواهی حزب تجدد ودموکراتها که با برخی از صحنه سازیها ابتدا به عنوان جمهوری خواه سپس جانب اعتدالیون را می گیرد؛ رضا خان که در یک پروسه تدریجی موقعیت خود را در قدرت سیاسی ارتقا داده بود هنگامی که طرح مجلس در الغای سلطنت واز بین بردن قدرت پادشاه و پذیرش شکل جمهوری قدرت سیاسی به عنوان یک مقدمه وپیش شرط برای مقابله با قدرت مرتجعانه روحانیت مطرح می شود؛ روحانیت نیز در هراس از پی آمدهای آن همچون جمهوری کمال آتاتورک در ترکیه، به مقاومت ومخالفت با آن از طریق رهبری و هدایت مدرس با برپایی اعتصابات وتظاهرات خیابانی تا مقابل مجلس شورای ملی با شعار “ما دین نبی خواهیم جمهوری نمی خواهیم” به مقابله با آن می پردازد؛ در این هنگام رضا شاه نیز با پشتیبانی، بهره برداری و استفاده از این شرایط با قرار گرفتن در کنارروحانیون و محافظه کاران مجلس برای زیارت به قم میرود در واکنش به آن از مجلس می خواهد تا لایحه جمهوری خواهی را رد کنند واز مدافعین پادشاهی در مجلس می خواهد که از حکومت قاجار دفاع نکنند طرحی مبنی برخلع قاجاروسپس ازطریق مجلس موسسان با تغییردرچند بند از قانون اساسی سلطنت به رضا خان منتقل می شود .در واقع رضا شاه شرایطی را فراهم نمود تا با استفاده از هراس عناصر محافظه کار مجلس از طرح جمهوری خواهی و بدون مقاومت آنها، قاجاررا از سلطنت خلع نموده و زمینه پیدایش سلطنت مستبدانه خود را فراهم نماید؛ مسئله جمهوری خواهی در سالهای بعد برای رضا شاه دستاویزی در جهت مقابله وسرکوب حامیان ومتحدین گذشته خود می شود. نگاهی به رویدادهای سیاسی وحوادث پس از آن نشان می دهد در واقع جمهوری خواهی رضا شاه بستر و پوششی سیاسی جهت رسیدن به پادشاهی بود تا بااستفاده از تضادها و اختلافات بین عناصرمتجدد و متحجرمحافظه کاردر مجلس به خوبی ازآن بهره برداری نماید و خود برتخت سلطنت بنشیند.رضا خان که مخالفت رهبری حزب سوسیالیست، سلیمان اسکندری با سلطنت خود را می بیند برای آنکه حمایت آنها و برخی دیگر را کسب کند از سلطنت انتخابی که تنها در زمان حیات وی مادام العمر خواهد بود سخن می گوید؛ اما پس از انکه از موقعیت خود اطمینان می یابد و مقدمات آنرا با حمایت دیگران و برخی افراد ساده لوح فراهم می کند با تشکیل مجلس موسسان سلطنت موروثی به رای گذاشته وبه دست می آورد؛ در نتیجه هنگامی که موضوع رای گیری پادشاهی رضا شاه به میان می آید سلیمان اسکندری به آن رای منفی می دهد. جمهوری خواهی سلطنت طلبانه و یا سلطنت طلبی جمهوری خواهانه دو معادله ای که هر دو از یک منشاء برخواسته وبه یک نتیجه می رسد یعنی تخت سلطنت حقیقتی که هرگز رضا خان با توجه با سیاست حرص و طمع قدرت و مال اندوزی وغصب زمینهای دیگران که بعد ها با تثبیت موقعیت خود به عنوان پادشاه به پیش برده است نمی توانست به کمتراز آن بیندیشد؛ پدیده ای که بدون اتکا به قدرت موروثی قابلیت امکان و تداوم آن را ضعیف می نمود در واقع در رابطه با جمهوری خواهی رضا خان چه طرفدارن وچه مخالفین آن چون به لحاظ اصولی و مبانی استدلالی درکی اشتباه را نمایندگی می کردند بسیاری در یک پروسه زمانی با ترتیبی مشخص قربانیان آن گردیدند. سیاست دوگانه و متناقضی که هم اکنون رضا پهلوی با بهره مندی از سلف خود در قبال حکومت جمهوری درپیش گرفته تا شانس خود را امتحان نماید.
رضا شاه در دو دوره تاریخی پیش و پس از سلطنت خود دوسیاست کاملا متفاوت را در مقابل احزاب وجریانات سیاسی وجامعه در پیش می گیرد او با کمک سیاست مداران طرفدار انگلیس با استفاده از نقاط ضعف مشروطه خواهان و تشدید شکاف بین آنها ازبخشی برعلیه بخش دیگربهره می جوید و هنگامی که احساس می کند به آنها نیازی ندارد یا آنها را از بین می برد و یا ازمقامات خلع نموده و خانه نشین می کند. و گام به گام پس از آنکه قدرت سیاسی خود را تثبیت نمود تمامی متحدین پیشین خود را سرکوب می کند از کمونیستها آغاز می کند سپس سوسیا لیست ها که هریک بنا برپنداشت خاص خود از ماهیت رضا شاه تا جایی ازوی حمایت نموده بودند همگی را مورد سرکوب قرارمی دهد؛ تا پیش از این حزب سوسیالیست که با یک آزادی نسبی در جهت توانمند سازی توده ها تلاش می کرد، اما پس از کسب سلطنت انجمنهای مختلف واتحادیه های کارگری مورد سرکوب وغارت دستجات نظیمه واوباش قرار می گیرد، روزنامه های مستقل را تعطیل می کند و برای آنکه نمایندگان مجلس همواره در زیر سایه سرکوب قرار داشته باشند مصونیت پارلمانی نمایندگان را سلب می کند( در واقع مجلس در زمان پهلوی همانند جمهوری اسلامی نهادی تشریفاتی، مطیع وگوش به فرمان بوده است) پیش از آن دموکراتها و کمونیستها که به حمایت از رضا خان پرداخته بودند با آزادی نسبی در انتشارمطبوعات وبا رشد قابل توجه اتحادیه های کارگری روبرو می شوند و شورای متحده اتحادیه کارگران در سال ۱۳۰۰ با نه اتحادیه شروع به کار می کند و در سال ۱۳۰۴با رشد قابل توجهی به سی و دواتحادیه افزایش می یابد اما در سال ۱۳۰۵ باتوجه به آنکه با کسب سلطنت به اهداف تمامیت خواهانه خود درکسب قدرت سیاسی دست یافته بود اتحادیه های کارگری غیرقانونی می شوند و پاسخ اعتراضات و اعتصابات کارگری نسبت به وضعیت معیشتی خودرا با سرکوب ، زندان های طولانی مدت نسبت به رهبران وسازماندهندگان آن می دهد، احزاب را نا بود می کند در سالهای ابتدایی پس از کودتا حزب کمونیست که پیش از آن ودر جریان جنبش جنگل یکی از متحدان اصلی آن محسوب می شد بدون آنکه به تجزیه ایران فکر کند چنانکه سلطنت طلبان راجب جنبش جنگل چنین می گویند به دلیل آنکه رضا خان را نماینده بورژوازی ملی وضدمنافع استعماری انگلستان می دانست و به امید رهایی کشور ایران از دست استعمارانگلیس ازاو حمایت می کند؛ اما پس از گذشت چند سال با استقرارسلطنت رضا شاه و مشخص شدن اهداف و ماهیت او در سال ۱۳۰۶ با تغییر در خط مشی خود او را به عنوان دیکتاتوردست نشانده انگلیس معرفی می کند؛ در نتیجه با بیشترین سرکوب از جانب حکومت مستبد رضا شاه مواجه می شوند؛ درخرداد ماه سال ۱۳۱۰ از طریق مصوبه مجلس شورای ملی فعالیت احزاب کمونیستی را غیرقانونی اعلام می کند. در سال ۱۳۱۵ با تصویب آیین نامه ای تحت عنوان حفظ نظم در کارخانه ها هر گونه اعتصاب را ممنوع می کند تا به سیاستی که از چندین سال پیش ازآن با در هم شکستن اعتصابات، رهبران و سازمان دهندگان آن را به زندانهای طولانی مدت و تبعید محکوم می کردند، صورت قانونی بخشد واتحادیه های مخفی کارگری و هرگونه سازمانهای کارگری را تارو مار ساخت حتی بازمانده های حزب تجدد همانند حزب ترقی به عنوان اصلی ترین نیروی حمایتی رضا شاه از صحنه سیاسی حذف می شوند؛ در نتیجه رضا شاه نه تنها نتوانست حمایت نسل جدید وجوان روشنفکران را به دست آورد همانند پیدایش ۵۳ نفر، بلکه نسل قدیم که خود نتوانسته بودند با بسیج توده ها مسیر تحولات سیاسی و اجتماعی را به پیش برند و به حمایت از او بر خواسته بودند به تدریج از دست داد؛ دیکتاتوری فردی ، کسب ثروت ،مال اندوزی شخصی وتصرف غاصبانه املاک وفساد حاکم بر دربارپدیده های بیماری بودند که بر سلطنت رضا شاه سایه افکنده بود به همین جهت در طول سلطنت خود نه تنها نتوانست پایگاه اجتماعی و سیاسی جدیدی برای خود کسب کند بلکه به تدریج حامیان داخلی خود را از دست داد و سایه مرگ نزدیکترین افرادو پشتیبانان او را به همراه داشته است ؛همچون تیمور تاش وزیر دربار وسرداراسعد بختیاری وزیر جنگ که کشته می شود،علی اکبرداوروزیرعدلیه ایجاد کننده دادگستری نوین که درزمان خانه نشینی ازهراس اعمال فشارهای رضا شاه خودکشی می کند و برخی دیگرهمچون سلیمان اسکندری وزیر آموزش و پرورش و ملک الشعرای بهار که از بانیان اصلاحات نوین در ایران بودندبه بهانه های مختلف از کاربرکنار شده زندان، تبعید وخانه نشین می گردند؛ که در عین حال با زندان و کشتار رو شنفکرانی همچون شاعر آزادی خواه فرخی یزدی ودکترتقی ارانی همراه بوده است. میرزاده عشقی وعارف قزوینی که در ابتدای امراز رضاخان حمایت نموده بودند وسپس به مخالفت بر او برخواستند، عشقی به دست عوامل نظمیه کشته می شود و دیگر شاعر بزرگ و فریاد رسای دوران مشروطیت عارف قزوینی با حسرت آزادی ایران با به جا گذاشتن این بیت از خود:
مژده کشتن سردار سپه هم ای کاش برسد زود که این زیره به کرمان نرسد
درتبعید، بیماری و فقروتنگدستی جهان را وداع می گوید.
در آخرمقاومت اندک وعقب نشینی نیرو های نظامی که باصرف هزینه های کلان در بودجه کشورپایه گذاری شده بود صرفا به خاطر ضعف نیروهای نظامی و ارتش در مقابل حمله متفقین نبود بلکه از آن مهمتربه جهت خشم ونفرت عمومی از سلطنت رضا شاه بود؛ درهمین ارتباط چنانکه پیش از آن نیز از جانب سفیران انگلیس و آمریکا پیش بینی ویا نتیجه گیری شده بود با ذکراستبداد وحرص وطمع مال اندوزی رضا شاه ازبی تفاوتی و تنفرعمومی نسبت به وی وعدم حمایت مردم در صورت حمله نظامی و خلع رضا شاه از سلطنت سخن می گویند؛ با حمله نظامی متفقین ارتش ایران با چنان سرعتی عقب نشینی می کند که در خوش بینانه ترین پیش بینی ها قابل تصور نبود.
به لحاظ شکلی دیکتاتوری دلیل پیدایش رضا شاه می شود واین خود فساد پدید می آورد ودر عین حال خود دلیل از بین رفتن حکومت او می شود.در واقع عزل رضا شا ه از سلطنت در شهریور۱۳۲۰که بسیاری ازموقعیتهای پیشین خودرا از دست داده وخشم ونفرت عمومی را جایگزین آن کرده بود زمینه ای می شود تا محمد رضا شاه با وجود تمامی التهابات موجود وبا امیدواری دوباره برخی ازعوامل داخلی وحمایت متفقین، خصوصا انگلستان بتواند بر تخت سلطنت بنشیند دراین شرایط رضا شاه را ازسلطنت خلع نمودند اما حکومت پهلوی را حفظ کردند.
اگر چنانکه از انقلابات انتظار می رود انقلاب مشروطه سر فرزندان خود را نخورد این رضا خان بود که این وظیفه را چه از طریق رویایی مستقیم و دریک جدال خونین همچون جنبش جنگل به انجام رسانید چه به صورت پنهان حتی با مشروطه خواهانی که جهت گذار به ایران نوین با پشتیبانی از رضاخان خط و مشی آن را برای او تعیین و تبیین نموده بودند از غضب ملوکانه در امان نماندند.
کودتای رضا خان در سال ۱۲۹۹ وپادشاهی وی در سال ۱۳۰۴ به لحاظ محتوایی تیر خلاصی برپیکر بی رمق مشروطیت ونقطه پایانی برناتوانی و شکست جنبش مشروطه و دموکراسی تحمیلی برخواسته از آن در مقابل حکومت قاجار بود، با توجه به این شرایط این فقط حکومت قاجار نبود که از بین رفت بلکه پیکرناتوان دموکراسی حاصل از انقلاب مشروطه نیزبه خاک سپرده شد.درواقع با کودتا ی رضا خان یک شکاف و انقطاع تاریخی وایجاد مسیری انحرافی درتحولات جامعه ایران پدید می آید.
با وجود آنکه کشور ایران در صده های متمادی به عنوان یکی از رهبران بزرگ جهان شرق برای ورود به اقتصاد صنعتی نظام سرمایه داری جهانی بر مبنای تحولات بورژوا دموکراتیک خود الزامات آن را طلب می کرد و پیشگام آن گردیده بود، چون این پدیده در برخورد با منافع کشورهای استعماری صورت می گرفت در نتیجه نوعی تغییرمسیرازطریق کودتا بر مبنای منافع استعمارانگلستان پدید آمد؛ این تفاوت ماهیت سیر تکاملی تاریخی جنبش مشروطه و جهت گیری آن از طریق اصلاحات به عمل آمده از جانب رضا خان می باشد؛ پدیده ای که اگر بدون وجود اعمال نفوذ افکاراحمقانه ورفتار یک جانبه و مقطعی منافع استعماری انگلستان، کشور ایران سیر تکامل تاریخی و طبیعی خود را طی نمو ده بود امروز درجایگاهی بسیار رفیع تری قرار داشتیم و تمام جها ن از نتایج حاصل از آن به رغم تمامی التهابات ناشی از آن بهره بیشتری را کسب نموده ودرآرامش ، صلح و امنیت بیشتری به سر می برد. استقرار حکومت پهلوی نتیجه و پایان گذار استقلال طلبانه تحولات مورد لزوم جامعه ایران به عصر جدید و شکست آن و تمکین در مقابل خواست استعمار و پذیرش آن در عرصه تحولات جهانی بوده است که از طریق جایگزینی دیکتاتوری سلطنتی پهلوی به جای سلطنت مشروطه در ایران پدیدار گشت.
در اینجا لازم به یادآوری است برای آنکه تصویری روشن ازمواضع انگلستان و روسیه تزاری در قبال تجدد خواهان وانقلاب مشروطه به دست آوریم باید قرارداد۱۹۰۷ یا۱۲۸۶ را به خاطر آوریم ودرقالب وچارچوب آن پی ریزی نماییم؛ دراین صورت به رغم برخی اختلافات تاکتیکی در اقدامات آنها، درانتها به یک نتیجه گیری واحد از مواضع آنها در قبال انقلاب مشروطه می رسیم یعنی وجود حکومت مرکزی ضعیف و ناتوانی مشروطه خواهان در انجام تحولات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی ، بنابر این نقش انگلستان درانجام ،همراهی و همکاری درانجام برخی ازاصلاحات مورد درخواست مشروطه خواهان ازطریق کودتای ۱۲۹۹ توسط رضا خان حفظ منافع استعماری بود که با دو پدیده همراه گردیده بود ۱- پیدایش حکومت شوروی و هراس انگلیس از سوسیالیسم و رشد مواضع ضد استعماری که برای مقابله با آن یک حکومت مرکزی قدرتمند را می طلبید ۲- رشد و تکامل سرمایه داری جهانی وپیدایش تدریجی توانایی و ظرفیتهای آن در جهت انجام تحولات و اصلاحات اقتصادی در جوامع تحت سلطه که پیش از آن استعمارگران به عنوان یک مانع در مقابل آن عمل می کردند وتنها خواستار صدور کالا وکسب امتیاز ات و مواد اولیه بودند؛که در طول قرن نوزدهم با اثرات اقتصادی زیانبار خود موجب فقر وفلاکت و بی اعتمادی بخش بزرگی از مردم ایران می گردد. عمق ذهنیت برخواسته از چنین شرایطی بود که به رغم از بین رفتن تدریجی دلایل پیدایش آن وگسترش ظرفیت های تکاملی نظام سرمایه داری تا سال ۵۷ ادامه یا فته و تحت عنوان استقلال طلبی و ایجاد جامعه خود کفا یکی ازپایه های فکری و مبانی ایدئولوژیک آن می گردد. مطابق این نظریه هر گونه مناسبات اقتصادی با جهان غرب ناشی از منافع سلطه جویانه کشورهای غربی و بورژوازی کمپرادور یا وابسته است بنا بر این باید با درهم شکستن این مناسبات ومنافع حاصل از آن با توانمند سازی بورژوازی ملی، اقتصادی خودکفا را ایجاد می کردند؛ درواقع آنها نتایج حاصل از مناسبات اقتصادی حاکم و منافع سلطه طلبانه کشورهای پیش رفته صنعتی را می دیدند اما راهکاری را که ارائه می دادند برخلاف حرکت تاریخ بود زیرا دقیقا تکنولوژی صنعتی حاصل از نظام سرمایه داری به عنوان یکی ازارکان نیروهای مولده و ضرورتهای تاریخی در پیشرفت جوامع مختلف در وابستگی و به هم پیوستگی و ارتباط تنگاتنگ آن است که رشد می کند و رویای آفرینش بورژوازی ملی ویا جامعه ای با اقتصادی فارغ از این مناسبات چیزی بیش از یک افسانه نبوده است.
با توجه به آنکه در جها ن شرق برای گذاراز شیوه تولید آسیایی به شیوه تولید سرمایه داری همانند شکل کلاسیک آن در جهان غرب ، طبقه بوژوازی وبسترهای تاریخی مربوط به آن پدید نیامده است تا این رسالت را به انجام رساند در نتیجه روشنفکران تحت تاثیر تحولات نظام سرمایه داری دراروپا و با اقتباس و بهره گیری از آن واز طریق تعاریفی ایدئولوژیک وظیفه فوق را به انجام می رسانند؛ بنا براین در اروپا بر مبنای پیدایش بسترهای تاریخی نظام سرمایه داری، این نتایج عمل طبقه بورژوازی است که آن را به پیش می راند اما درآسیا برای رشد طبقه بورژوازی وتحولات مبتنی بر آن به طور دائم دست به بررسی تئوریک وظایف بورژوازی زده می شود؛ به همین جهت ایدئولوژیها نقش قدرتمندی را درآفرینش نظام سرمایه داری ایفا می کنند. در اروپا نظام سرمایه داری از بطن نظام فئودالی پدید آمد اما در آسیا نظام سرمایه داری با تاثیرو اقتباس ازاروپا آفریده شد. در اروپا ایدئولوژی ناشی از نتایج عمل بورژوازی است اما در آسیا عمل طبقه بورژوازی ناشی ازایدئولوژِی است که برای آن تعریف می شود؛ به همین دلیل بیشترازهرموقعیتی دستخوش پنداشتتهای ایدئولوژیک فرا تاریخی قرار می گیرد و این جوامع در تبیین چارچو بها و نقش بورژوازی ونظام سرمایه داری دچار خطا های مختص به خود می گردد.
حال ببینیم که سلطنت طلبان چگونه تعبیری وارونه از تاریخ ارائه می دهند.
یکی از مبانی استدلالی سلطنت طلبان دردفاع از نظام پادشاهی ، مقایسه آن با نمونه های دموکراتیک آن دراروپا همچون انگلستان می باشد؛ در پاسخ به آن باید مسئله را از زاویه چگونگی پیدایش سلطنت پهلوی بررسی نماییم؛ در واقع رضا شاه در شرایطی قاجار را از سلطنت خلع نمود وزمینه سلطنت مستبدانه خود را فراهم کرد که پیش از آن مشروطه خواهان از طریق دموکراسی بر آمده از انقلاب ، قدرت پادشاه را تحلیل برده ،محدود نموده و آن را به حاشیه رانده ودر حال تبدیل شاه به عنصری نمادین بودند که تنها نقش تشریفاتی داشت وبا توجه به این شرایط حد اکثر در جریان اختلافات بین دو جناح دینی و غیر دینی می توانست نقش میانجی را ایفا نماید؛ درحالی که با سلطنت رضا شاه این مشروطه خواهان بودند که به حاشیه رانده شده و نه تنها قدرتشان تحلیل رفت بلکه یک به یک با دیکتاتوری رضاخانی از صحنه قدرت سیاسی حذف شده و یا تنها به عواملی بله قربان گو وفرمانبرداراز قدرت استبدادی تبدیل گردیدند و پروسه عقب راندن و  زوال قدرت مطلقه شاه را که در نتیجه مشروطیت پدید آمده بود با سلطنت پهلوی احیاء نمود؛ بنا بر این پدیده ای که امروز سلطنت طلبان با بهره جویی ومقایسه آن با روند تاریخی اروپا درخصوص حکومت پهلوی مورد استفاده قرار می دهند پروسه ای بوده است که پیش از سلطنت رضا شاه در حال شکل گیری بود؛ دخالتها، توطئه و دسیسه چینی های انگلستان و روسیه تزاری همراه با به توپ بستن مجلس اول و انحلال مجلس دوم وسوم مشروطیت وسرانجام کودتای انگلیسی از طریق رضا خان وپیدایش سلطنت پهلوی با منحرف نمودن مسیر انقلات مشروطه یک انقطاع و شکاف تاریخی در سیر تحولات سیاسی و دموکراتیک کشور ایران ایجاد کرد، آزادی و مشروطه خواهی را قربانی سلطه طلبی خود کرد و دموکراسی حاصل از انقلاب مشروطه را تبدیل به دیکتاتوری نمود؛ در نتیجه امروز رضا پهلوی نمی تواند نماینده و وارث تاریخی تحولات دموکراتیک پیش ازکودتا رضاخان باشد که به وسیله تجدد خواهان و مبارزات مشروطه طلبان در تاریخ ایران ایجاد ورقم زده شد و برای استفاده از آن در مقام مقایسه با رویدادهای اروپا که مسیر طبیعی خود را طی نمود قرار گیرد؛ چراکه اساسا کشور ایران چنین تحولی را پشت سر ننهاده و شکل گیری سلطنت پهلوی درنقطه مقابل روند دموکراسی حاصل از مشروطیت قرارداشته ومحصول شکست آن است. دیکتاتوری و سرکوب رضاخانی موجب گردید نه تنها گشایشی در مسیر دموکراسی دوران مشروطیت وحل تضادهای جامعه ایجاد نگردد بلکه از طریق دیکتاتوری ضمن عمیق ترنمودن تضادهای پیشین تضادهای جدیدی را نیز ایجاد نمود در واقع رضا پهلوی نماینده ،محصول ،نتیجه و متکی به تحول قدرتی است که واقیعت وجودی و نماد دیکتاتوری و تضادهای جامعه ایران می باشد ؛ وضعیت امروز محصول دیکتاتوری و تضادهای به جامانده و نتیجه دخالت مستقیم استعمار در روند و سیر طبیعی و تاریخی انقلاب دموکراتیک مشروطه است که ازابرازو گشایش آن در مقطع زمانی خود جلوگیری نمود و از طریق کودتا و عملکرد حکومت پهلوی پدید آمد. اگردر زمان مشروطیت جامعه ایران مسیر طبیعی و تاریخی خود را همانند کشورهای اروپایی طی کرده بود بسیاری از مشکلات بزرگی که در وضعیت کنونی با آن روبرو هستیم وجود نداشت؛ ازجمله در یک روند تاریخی تکاملی طبیعی به تدریج و در زمان وجایگاه خود با تحلیل رفتن قدرت روحانیت پاسخ خود را دریافت نموده بود زیرا سیر تحولات و الزامات آن به چنین سمتی در حرکت بود و کشور ایران به لحاظ تاریخی در مسیری بسیار متفاوت با آنچه که هم اکنون در آن قرار داریم به سر می برد ودیگر شاهد قدرت گرفتن روحانیت در سال ۵۷ نبودیم. شایان ذکر است در نقل قولی که به کسروی منتسب می شود و او می گوید: ما یک حکومت به آخوندها بدهکاریم؛ نمی تواند تحلیل دقیقی باشد اگر استعمار در جهت تضعیف مشروطیت عمل نمی کردو جامعه ایران سیر طبیعی خود را طی می نمود و کودتای رضا خان صورت نمی گرفت.
جنبش مشروطیت ادامه تجدد یافته تاریخ ایران و بخشی از سیر تکاملی تاریخی برخواسته از آن بوده است وزمینه وبستر انتقال و تحول قدرت از استبداد آسیایی به حکومت دموکراتیک و انتقال از شیوه تولید آسیایی به شیوه تولید سرمایه داری و گذار به تحولات جهانی وعصر صنعتی شدن می باشد. در واقع کودتای انگلیسی رضاخان، تاریخ معاصر ایران را دوشقه نموده ویا به دو نیمه تبدیل کرد که خود به لحاظ تاریخی دلیل و زمینه ساز پیدایش حکومت مشروعه روحانیت درسال ۵۷ می گردد؛ پدیده ای که دو مسیر تقابل آمیزدرتاریخ معاصرایران ایجاد کرده که یکی حکومت های استبدادی که هم اکنون رضا پهلوی به همراه فرشگرد و جریانات وابسته، آن را نمایندگی می کنند و دیگری جنبش های آزادیخواهانه و عدالت جویانه بوده که همواره درصدد مغلوب نمودن یکدیگر بوده اند؛حکومت روحانیت تداوم کودتا رضا خان و تاریخ برخواسته و وابسته به آن بر علیه انقلاب دموکراتیک مشروطه است که درنتیجه ایجاد انشقاق در تاریخ اززمان مشروطیت و بهره برداری آن ازجانب روحانیت پدید آمده است. بنا براین جنبش وانقلاب مشروطیت و مبارزات برخواسته از آن تداوم تاریخی گذشته سرزمین ایران است که ازطریق کودتا رضا خان در سال ۱۲۹۹ تاکنون نتوانسته است به ایفای نقش خود در صحنه قدرت سیاسی بپردازد؛ و حکومت پهلوی به صرف آنکه پادشاهی بوده ادمه چنین روندی نیست زیرا چنانکه مجادله بر سر شکل حکومت است دراین صورت به هر دلیل اگر حکومت جمهوری باروی کار آمدن رضا شاه به تصویب می رسید آنگاه سلطنت طلبان چگونه می توانستند مدعی امتداد گذشته تاریخی پادشاهی سرزمین ایران ومیراث دار تداوم آن باشند؟ درواقع سلطنت پهلوی یک فریب تاریخی بیش نبوده است که موجب پیدایش فریبی بزرگتر درسال ۵۷ از طریق روحانیت می گردد وهمچنان سایه سنگین و مستبدانه آنها بر این سرزمین سنگینی می کند.
در این شرایط کسانی که دیگران را متهم به نگاهی ایدئولوژیک به دوران دیکتاتوری مطلقه پهلوی می کنند خود به ایدئولوژی سازی از این دوران می پردازند تا به عنوان یک سیستم فکری عوام فریب همچون ” پهلویسم ” وجایگزین برای آینده جنبش مبارزتی مردم ایران تعیین و تحمیل نمایند پدیده ای که خود به تنهایی مبین انبوهی از تضادها است و برای آنکه آن را وارد تحولات سیاسی آینده ایران نکنیم تنها بر مبنای وانهادن آن در گذشته است که می توان از بخش مهمی از این تضادها رهایی یافت در این شرایط با وارد نمودن این تضادها به آینده ایران مردم نخستین قربانیان آن خواهند بود. بنا براین اکنون را باید نقطه عزیمت هر گونه تحول تاریخی قرار داد و باید یک حقیقت را بپذیریم ؛دوران سلطنت مطلقه پهلوی متعلق به گذشته است و فرصت تاریخی موجودیت خود را از دست داده است و مجموع اعمال آن موجب پیدایش انقلا ب ۵۷ گردید در نتیجه باید تاریخ پرتنش و آمیخته با تضادهای لاینحل در همان گذشته باقی مانده وبه موزه تاریخ سپرده شود و تنها با نگاهی رو به جلو آینده ایران دموکراتیک را بسازیم و حضراتی که تمایل دارند می توانند همچون فلاسفه اسکولاستیک قرون وسطی سالها در تاریکخانه های منطق خود با یکدیگربه مدح و ثنا ومباحثات تاریخی مربوط به آن بپردازند؛ اما حقیقت این است که با توجه به مجموع تحولات موجود مردم ایران برای سرنوشت آینده خود می توانند بدون آنکه تضادهای لاینحل گذشته را وارد آینده جامعه کنند انتخابهای دیگر و بهتری را عرضه نمایند؛ و با درک ضرورتهای تاریخی موجود و با ایجاد روابطی بر اساس احترام متقابل با جهان خارج آینده را بسازند. در این شرایط چرا باید برای ساختن آینده ،جدال بر سر روح رضا شاه را نقطه آغاز تحولات قرار دهند که تنها فلاکت ومصیبتی بر دیگر مصائب آنها خواهد افزود؛ در چنین وضعیتی امروز سلطنت طلبی به عنوان یک مانع جهت ایجاد همبستگی عمل می کند زیرا آنها نمایندگان گذار تاریخی نیستند بلکه با عملکردهای ضد تاریخی در گذشته به سر می برند و حامل تضادهای آن هستند تضادهایی که به جهت عدم توان در پاسخگویی و درماهیت وجودی، نتایج آن به عنوان یک انقلاب خودرا نشان داده است؛ در نتیجه به جای آنکه رژیم پهلوی را از حوزه تاریخ نگاری به عرصه تحولات سیاسی و اجتماعی وارد کرد باید به همان گونه که در مقطعی از تاریخ با خلع سلطنت پهلوی پایان عمر خویش را رقم زده ، منقرض گشته وبه کناری گذاشته شده در همان مقایس وسطح پدیداری تاریخ وانهاده شود و تاریخ پس از آن بر بستر تجربیات حاصل از۴۳ سال گذشته آفریده شود.
دلیل آنکه بخش بسیار بزرگی از مجادله سلطنت طلبان با دیگر جریانات اپوزسیون بر سر گذشته است ونه بحث بر سر ساختن آینده و برنامه های آن این است که آنها هم موجودیت خود را از گذشته کسب می کنند و هم به عنوان امتیازی در کسب قدرت سیاسی از آن بهره می جویند وتنها نگاه حذفی نسبت به رقبای خود در اپوزسیون دارند به همین علت ضمن دامن زدن به اختلافات و تضادها و تحلیل بردن بسیاری از توانایی ها و ظرفیت های اپوزسیون خود به عنوان مانعی در جهت ایجاد همبستگی عمل می کنند؛ این درحالی است که علت پیدایش این تضادها از بین رفته است اما خود این تضادها نقش برجسته ای را ایفا می کنند ودلیل آن نیز این است که سلطت طلبان با اتکا ،بزرگ نمودن و وسعت دادن به آن است که به ایفا نقش خود می پردازند؛ حال پرسش آن است چگونه بر چنین بسترفریب کارانه ای با ادعای ایجاد همبستگی درمیان نیروهای اپوزسیون و مردم می خواهند ایفا نقش نمایند پدیده ای که با نقض همبستگی موجودیت می یابد؟
پیدایش رضا شاه بدون هیچ پیشینه سیاسی به عنوان یک نقطه قوت برای او عمل نمود و پیش از هر چیز نتیجه ضرورتها و پاسخگویی به نیازهایی بودکه در اثر اعمال فشار شرایط سیاسی و اجتماعی داخلی و سیاستهای استعماری در جهت مقابله و ناتوان سازی مطالبات وساختار سیاسی قدرتمند تجددطلبانه وقانونمند مورد درخواست مشروطه طلبان وهمچنین تصمیم ، تفهیم و بهره مندی آن ازطریق استعمار انگلستان با استفاده ازقدرت نفوذ خود در میان منورالفکران بوده است. اما حضور رضا پهلوی با برخورداری از پیشینه سیاسی پر تنش و وارث تمامی تضادهای لاینحل سیاسی و اجتماعی دوران پهلوی به عنوان یک نقطه ضعف عمل می کند و بهره مندی از آن در شرایطی است که عدم توان در پاسخگویی به آن موجب پیدایش یک انقلاب گردیده است و به سرعت در فردای پس از جمهوری اسلامی خود را در سطح ملی گسترش داده و به شکل ضد تاریخی ایفا نقش خواهد نمود؛ چنانکه از هم اکنون نیز بصورت بسیار روشنی می توان آن را مشاهده نمود که چگونه انبوهی از تضادهای لاینحل فروخفته دردل تاریخ ایران را که تنها به درد تاریخ نویسان می خورد با قدرت تمام به عرصه تحولات سیاسی واجتماعی آینده وارد می کنند؛ در نتیجه از یک پدیده سیاسی همچون پهلوی در دو شرایط مختلف نمی توان نتایج یکسانی را انتظار داشت زیرا این شرایط اجتماعی وسیاسی است که اشخاص را می آفریند و به موجودیت آنها شکل می بخشد؛ بنا بر این بدون آنکه بخواهیم با خود فریبی آینده ایران را دستخوش تضادهای غیر ضروری سازیم گذشته باید درهمان گذشته باقی بماند و تنها راه رو به جلو، گذار از آن است. بر خلاف گفته سلطنت طلبان، رضا پهلوی نه تنها عنصر وحدت بخش ملی نیست بلکه با باری از تضادها ، مقابله و رویا رویی مردم با یکدیگر را به همراه داشته و آینده ایران را دچار ابهامات و تناقضات و پراکندگی هر چه بیشتری خواهد ساخت ودر بدترین حالت به لحاظ نظری می توان گفت این پدیده در نتایج خود جنگ داخلی را به همراه خواهد آورد. نقشی را که هم اکنون رضا پهلوی در حال ایفای آن است برخلاف ظاهر مورد ادعای آنها و تبلیغات گسترده رسانه ای در ماهیت خود کاملا بر ضد وحدت ملی و ایجاد همبستگی عمل می کند و موجب گسترش و تعمیق تضادهای جامعه ایران می شود؛ با توجه به همین مسئله است که از یک پدیده تاریخی همچون انقلاب ۵۷ به عنوان وسیله ای برای کینه جویی شخصی و فرصت طلبی بهره می جویند؛ در نتیجه نه تنها رضا پهلوی نماینده وحدت ملی جامعه ایران نیست بلکه مظهر وجودی بخش بزرگی از تضادهای تاریخ ایران است وحضورسیاسی او به عنوان وارث سلطنت انبوهی از درگیری ها و مناقشات غیر ضروری را از گذشته وارد آینده عرصه سیاسی جامعه ایران می کند زیرا او ماهیت وجودی خود را از گذشته کسب کرده و با بازگشت به گذشته مردم را به مقابله با یکدیگر فرا می خواند ودر عین حال خدمتی بدون هزینه در جهت ماندگاری جمهوری اسلامی انجام می دهد؛ در واقع او نماینده گذار نیست بلکه پایداری وضعیت موجود را استحکام می بخشد. اگر رضا پهلوی گذشته رژیم پهلوی را به همان صورت مورد پذیرش و اتکا قرارمی دهد وموجب ایجاد مبانی ارتجاعی و تفرقه افکنانه در میان نیروهای اپوزسیون می شود به این علت نیست که شناختی از آن گذشته و دیکتاتوری و فساد حاکم بر آن نداشته باشد بلکه در مقایسه بین هزینه وفایده در ایجاد همبستگی برای رهایی از وضعیت موجود ارزش و اهمیت چندانی قائل نیست زیرا اوبه دنبال پادشاهی با قیمتی ارزان است.
بخش تراژدیک پیدایش رضا شاه این است که بسیاری از اشخاصی که بانیان و نقش اساسی را در تعیین جهت گیری و اصلاحات اجتماعی ، اداری و فرهنگی در دوران رضا شاه داشتند یا به نحوی کشته شدند ویا به زندان ،تبعید و خانه نشینی محکوم گردیدند؛ اصلاحاتی که رضا خان پیدایش وموجودیت خود را ازآن کسب می نمود؛ وبخش کمدیک آن این است که اکنون سلطنت طلبان به صورت وارونه پیدایش اصلاحات فوق را محصول موجودیت رضا شاه می دانند؛ به عبارت دیگر لزوم انجام اصلاحات فوق بود که به موجودیت رضا شاه شکل بخشید در حالی که سلطنت طلبان موجودیت اصلاحات فوق را محصول وجود رضا شاه می دانند.
اگر اشخاصی که خود مستقیما فرزندان مشروطه ویا تحت شرایط سیاسی و اجتماعی جنبش مشروطه و به همان نسبت ،نیازهای آن رشد و پدیدار گشته، نبودند،چگونه رضا خان بدون همراهی انگلستان تحولاتی را که امروز به نام او می خواهند مصادره نمایند می توانست انجام دهد؟
علت شرکت ، موافقت،همراهی وهمکاری انگلستان با کودتای رضا خان واصلاحات واقدامات وی از یکسو نتیجه مبارزات وجنبش های سیاسی و اجتماعی و مطالبات حاصل از آن از طریق مشروطه خواهان بود واز دیگرسو ایجاد مسیری در جهت به انقیاد در آوردن، محدود نمودن و سرکوب آنها و هدایت مسیر تحولات ایران در جهت منافع قدرت استعماری انگلستان و سرمایه داری جهانی و مناسبات سلطه جویانه حاصل از آن بوده است وهرگاه همانند مرداد ۳۲ ازچارچوب های مورد درخواست آنها خارج گردیده، از طریق کودتا منافع خود را به پیش برده اند؛ بنا براین اگر مبارزات مشروطه خواهان و تحولات عمیق سیاسی و اجتماعی حاصل از آن نبود، با توجه به تمامی توطئه ها ، دسیه چینی ها و مقاومت انگلستان همانند قرار داد۱۹۰۷ یا ۱۲۸۶ در جهت جلوگیری از پیدایش یک دولت مرکزی قدرتمند برآمده ازبطن مبارزات مشروطه خواهان که همواره امتیازات ومنافع حاصل ازاقدامات قدرتهای استعماری را مورد تهدید قرار می داد هرگز نمی توانست موافقت وهمراهی انگلستان را با گزینش فردی همچون رضا خان در جهت انجام دگرگونی های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی به عمل آورد و اصولا درآن هنگام در یک جامعه عقب مانده دلیلی و جود نداشت که نیروهای استعماری خود پیش قدم چنین تحولاتی گردند؛ در فقدان چنین شرایطی می توان گفت که ایران نیز راه افغانستان را می پیمود. در واقع مبارزات شجاعانه مشرو طه خواهان همچون نیروی محرکه تاریخ عمل کرده است زیرا در آن زمان انگلستان چاره ای نداشت تا به صورت ناقص وسرودم بریده به این تحولات ده ها ساله مورد درخواست تجدد خواهان و مشروطه طلبان تن دهد؛ اینکه در آن هنگام ایران راه افغانستان را نرفت به این علت بود که مشروطه خواهان ازطریق مبارزاتی که در مقابل حکومت قاجارو کشورهای استعماری و امتیازات مورد درخواست آنها در پیش گرفته بودند شرایطی را درمسیرتحولات کشورایران ایجاد کرده بود که عدم توجه ومقاومت بیشتردرمقابل آن تنها موجب هر چه گسترده تر و عمیق تر شدن فرسایش اقتصادی، سیاسی و اجتماعی می گردید در چنین شرایطی همچون عدم توان در اجرای قرار داد استعماری ۱۹۱۹ منافعی را برای انگلستان نمی توانست به همراه داشته باشد و با توجه به مبارزات گسترده برآمده از این شرایط همچون قیام شیخ محمد خیابانی در تبریز،قیام کلنل محمد تقی خان پسیان در خراسان مبارزات برخواسته از پیدایش جنبش جنگل که واکنشی در مقابل اشغال ایران از جانب روسیه تزاری وانگلستان بود؛ زیرا جنبش جنگل وظیفه اصلی خودرا مبارزه برای استقلال کشور ایران قرار داده بودبه همین دلیل با یکدیگر پیمان بستند تا آزادی ایران ازدست اجانب موهای سر وریش خود را نتراشند.(در اینجا یک تذکر دوستانه لازم است؛ دررابطه با دشمنان میرزا که می گویند اوتجزیه طلب بوده و قصد داشته گیلان را از ایران جدا کند لازم به توضیح است ، با توجه به اهداف بعدی اعلامی از جانب او ما موضوع را برعکس می بینیم، در واقع میرزا در نظر داشته با فتح تهران باقی مانده ایران را تجزیه کند و با اعلام جمهوری در کل ایران آنرا ضمیمه خاک گیلان کند.!!؟) وهمچنین مبارزات دیگر عناصر ملی ،دموکراتها و کمونیستها که هریک به سهم خود به عنوان یک خطر بالفعل و بالقوه در مقابل منافع استعماری انگلستان عمل می کردند؛ بنا بر این فارغ از اشتباهاتی که درجریان این مبارزات وجود داشته است در یک مفهوم کلی شرایطی را ایجاد نمود که مقاومت و مقابله بیشتر در مقابل آن با توجه به خطرات جدید که هم زمان با پیدایش حکومت سوسیالیستی شوروی به عنوان یک الگوی مبارزا تی در مقابله با منافع استعماری همراه گردیده بود با حفظ شرایط فوق جامعه را دچارخطراتی می نمود که هیچ چیزی به جز فروپاشی اقتصادی و سیاسی و فقرو فلاکت مردم را برای منافع استعماری انگلستان در بر نداشت در نتیجه هر تحول رو به پیشرفتی تنها ازراه تن دادن به اصلاحات و گرفتن هدایت مسیر آن از طریق یک ناجی دست نشانده امکان پذیر بوده است؛ پدیده ای که از زمان مشروطه تاکنون درمسیر تحولات وگذار تاریخی همچون کودتای ۳۲ و در جریان انقلاب ۵۷ از طریق انتخاب ، گزینش و دفاع ازفردی همچون خمینی در جریان کنفرانس گوآدالوپ عمل کرده وسمت وسوی تحولات ایرا ن را تعیین نموده است. در نتیجه در صورت فقدان مبارزات مشروطه خواهان، تحولاتی که در جهت گذار به ایران نوین صورت گرفت هرگز پدید نمی آمد؛ سیاستی که هم اکنون با همراهی کلیه رسانه های غربی وخارج از کشور با درکی خطا ، خواستاربازگشت خانواده پهلوی است.(پدیده ای که توانایی در موفقیت آن جای بحث بسیاری دارد.) آنها بهتر است به جای تمرکز بر رضا پهلوی که تنها تحلیل بردن و فرسایش نیروی های موجود است تمرکز خود را بر اعتراضات وجنبش های توده ای گذاشته که درزمان لازم رهبران توانمند خود را به جهان عرضه خواهد کرد.
ما دردوران مشروطه و انقلاب ۵۷ با دورویداد تقابل آمیز روبرو هستیم در یکی اتحاد با شاه بر علیه رو حانیت صورت گرفت ودر دیگری بر اثر تجربه ناکام و شکست خورده مشروطه خواهان و بسترهای ایجادی توسط حکومت پهلوی، اتحاد با روحانیت بر علیه شاه پدیدار گشت؛ به همان گونه که منور الفکران دوران مشروطه می پنداشتند از رضا خان استفاده خواهند کرد در واقع این رضاخان بود که ازآنها استفاده نمود؛ تکرار تاریخی اشتباهی که درانقلاب ۵۷ در مورد خمینی نیز پدیدار گشت چرا که در آن هنگام نیزروشنفکران می پنداشتند از خمینی استفاده خواهند کرد اما در واقع این خمینی بود که از آنها با خدعه و فریب و نیرنگ استفاده کرد؛ و سپس یک به یک آنها را به بی رحمانه ترین وخونبارترین شکلی حذف نمود؛ زیرا همبستگی با خمینی درماهیت خود، مقهورو در بند فرقه گرایی وپنداشتهای ایدئولوژیک بوده است بنا بر این هرگز نمی توانست به نتایج مورد درخواست انقلاب دموکراسی خواهانه و عدالت جویانه بهمن ۵۷ دست یابد و اما وجه اشتراک هردوکه در تقابل با جامعه قرار گرفته دیکتاتوری ، منافع فردی وفساد دستگاه حاکمه بوده است.
وما همچنان با گذشت بیش از صد سال از مشروطیت هنوزهمانند پیشینیان خود امیدوارودرتلاش برای روزی خواهیم بود که دیگر روئیدن لاله ها یا دآور آبیاری آن با خون جوانان وطن نباشد و مرغ سحر شادمانه نوید بخش آزادی بوده ودیگرناله ای از آن برنخیزد.
زنده باد آزادی زنده باد جمهوری ۲۸/۴/۱۴۰۱ کاوه
 
 
 

 

 
 
 
 
 
 
  •  
  •  
  •  
  •  

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)