تاریخ ابزار آگاهی از گذشته به منظور هویت یابی است، و تاریخ همیشه راست نمیگوید. اما با آثار برجای مانده از گذشته میتوان به روایات درستتر نزدیک شد. با تاریخ نگاریهای ایدئولوژیک یا مصلحت اندیشانه که در طول عمر خودمان یا پدرانمان نوشته شده نمیتوان اعتماد کرد، تا چه رسد به تاریخ نگاریهای سنتی که در آنها مرزی میان تاریخ و اسطوره و افسانه و خرافات وجود نداشت. تاریخهایی که از پدیداری خلقت آغازی میشد و پس از اشاراتی به لوط و عاد و ثمود و توفان نوح و سلیمان نبی، به دارا و اسکندر میپرداختند، تا به هدف اصلی مثلاً سلطنت فلان خان مغول یا سردار دیگری بپردازند که البته همگی نوابغ دهر و دردانه دوران بودند. تاریخ ایران پس از اشاراتی به سلطنت ماد، معمولاً از کوروش آغاز میشود، که دست کم از او قبری ستبر، استوانهای گویا، و نیز سنگ نبشتههایی وجود دارد و اسنادی کتبی از زبان دیگران برجای مانده است. متأسفانه در ایران اغلب اسناد کتبی در پی انهدام هر نظام و خاندان حاکم سوزانده و نابود شده، و جز آثار مذهبی و مرتبط به آن که به دلیل قداست در نگه داری آنها کوشا بوده اند، آثار تاریخی و ادبی چندانی به زبانهای پارسی باقی نمانده است. تغییر چندباره خط را میتوان یکی از دلایل آن دانست که هربار موجب جدایی نسلهای بعدی از آثار نسلهای پیشین میشد. بیشتر تاریخ نگاریهای مربوط به کوروش یا از مورخان یونانی به دست ما رسیده و یا مطالبی است که در تورات در باره آزادسازی یهودیانِ در بند در بابِل آمده است.
دو منبع مهم تاریخی یونانی عبارتند از تواریخ هرُدوت و پرسیکای کتِسیاس یا کتِزیاس کنیدوسی و دیگری کوروپدیا یا کورشنامه از گزنوفون است. کوروشنامه، خصوصاً بخش صحنه مرگ آرام کوروش در بستر آسایش، که مرگ خود را بر مبنای رؤیایش پیش بینی و سخنرانی غرایی همراه با اندرزهای انسانی خداپسندانه خطاب به فرزندان ایراد و کمبوجیه را جانشین خود و بردیا را شاهِ ماد و کادوس و آذربایجان اعلام میکند، بیشتر بهانهای است برای قلم فرسایی و لفاظیهای خردمندانه گزنوفون، سربازِ فرزانه. روایات هردودت و کتزیاس حکایت از زخمی شدن و مرگ کوروش پیر در جنگ با سکاهای ماسگت دارد. اما کتزیاس مرگ او را پس از پیروزی بر سکاها و هرودوت آن را پس از شکست از مساگتها بر میشمارد. ریچارد فرای وجود قبر کوروش را در پاسارگاد نشانه مرگ سرداری پیروز میداند که کالبدش را به جایگاهش بازگردانده اند. بسیاری از ایرانیان غیرت مدار هردودت را دروغگو مینامند زیرا سخنانش را مطابق میل خود نمییابند، و اغلب پژوهندگان ایرانی نیز کتزیاس را نخوانده دروغگو مینامند، زیرا نویسندگان یونانی که سخنان کتزیاس را نسبت به ایران جانبدارانه میپندارند چنین گفته اند!
اهمیت کوروش در این است که گرچه آغاز و انجامش در هالهای اسطورهای و حتی افسانهای قرار دارد، از زمان او تاریخ ایران از افسانه و اسطوره جدا میشود و رنگ و روالی نسبتاً متعارف و مدون در تاریخ نگاری باستانی مییابد. گذشته از متون یونانی، آثار برجای مانده دیگر میتواند حقایقی را از آن روایات اثبات کند. چنان که گفتیم حتی زندگی خود کوروش آغازی افسانه آمیز دارد. هرودوت و کتزیاس هردو زندگی آغازین او را فرودستانه میدانند، که به دربار آستیاگ ماد راه مییابد و به گفته کتزیاس ساقی یا به عبارت دیگر محرم او میشود.
هرُدوت او را نوه دختری آستیاگ میپندارد، که مادرش ماندانا رؤیایی دیده بود که تعبیر آن حکایت از این داشت که فرزندی از بطن او به دنیا میآید که بر آسیا چیره میشود. آستیاگ از جان و سلطنت خود بیمناک میشود و به هارپاگ وزیر دستور میدهد آن بچه را پس از ولادت غذای گرگان کند. هارپاگ بچه را به چوپانی میسپارد که اتفاقاً فرزند تازه به دنیا آمده اش مرده بود و همسر افسرده و دلسوخته چوپان او را به فرزندی میگیرد و فرزند مرده اش را در مسیر گرگان میگذارند . . . چیزی مانند اسطورههای رایج از قبیل نهادن زال در کوه قاف و رهاکردن موسای نوزاد در سبدی بر نیل، برای رفع نگرانی فرعون. . . اما کوروش در دربار آستیاگ یا آزیدوهاگ میبالد و جایگاهی مییابد و آستیاگ به رفتارهای شاهوار کوروش [از تخمه ناموران!] مشکوک میشود و پی به حقیقت میبرد.
به روال تراژدیهای کلاسیک یونانی و حتی شکسپییری، آستیاک که از هارپاگ رنجیده است او را به میهمانی میخواند و از با آبگوشتی پذرایی میکند که در واقع آن را با گوشت پسرش پخته است! و به همین دلیل است که بعداً هارپاگ در توطئه براندازی آستیاگ رفیق و همدست کوروش میشود. بی جهت نیست که آستیاگ یا ازیدوهاگ که احتمالاً باید همان اژدهاک یا ضحاک باشد این چنین بدنام میشود. در فرهنگ یونانی و غربی از اینگونه باورها نمایشنامهها مینویسند و داستان سراییهای بسیار میکنند که فراتر از راست یا دروغ بودن، خاطرات فرهنگی مشترک و هویت ساز پدید میآورد.
از سنگ نبشتههای داریوش که توسط راولینسون بریتانیایی در قرن نوزده رازگشایی شد در واقع مشخص است که دودمان هخامنشی شاهان انشان (شوش) و استخرِ پاسارگاد بوده اند. و از این روایات نیز بر میآید که کوروش مادری از تبار ماد داشته اما دختر آستیاگ نبوده است. حضور کوروش در دربار ماد را میتوان رسم دیرین گروگانگیری محترمانه فرزندان شاهان محلی دانست. شاید بتوان روایت کتزیاس را از روایت هرودوت معتبرتر دانست، زیرا کتزیاس کمتر از ۱۰۰ سال بعد از کوروش، قریب بیست سال مقیم دربار هخامنشی بوده است. سه سالی پزشک کوروش کوچک و سپس ۱۷ سال پزشک برادر تاجدارش اردشیر دوم هخامنشی فرزندان داریوش دوم هخامنشی بوده و آگاهی بیشتری از روایات درون دربار و گذشته و حال ایران داشته است. او میگوید که پس از غیبت و در وقع گریز کوروش از دربار ماد در همدان که همراه با سردار اوباراسِ کادوسی و با هماهنگی با قوای از پیش تجهیز شده پدرش شاه انشان انجام میشود، و پس از آنکه مورد تعقیب آستیاگ قرار میگیرد و در جنگ بر او پیروز میشود، آستیاگ و خاندانش را با احترام به اسارت میگیرد، پس از مدتی داماد آستیاگ را که سرداری به نام اسپیتمه بوده است به دلیل دروغگویی میکشد و خودش با همسر بیوه او یعنی آمیتیس دختر آستیاگ ازدواج میکند. زیرا در زمانی که کوروش دنبال آستیاگ میگشته تا او را اسیر کند، اسپیتمه به دروغ گفته بود که درباره او چیزی نمیداند! منطقاً و اخلاقاً از داماد نمیتوان توقع داشت که پدر همسرش را لو دهد و به قول امروزیها آدم فروشی کند. از روایت کتزیاس در آنجا که در باره آمیتیس دختر آستیاگ و همسر سپیتمه سخن میگوید میتوان برداشت دیگری کرد، خصوصاً آنجا که کتزیاس میگوید: آستیاگ دختری داشت که «بسیار اصیل و جذاب» بود ، لابد سخنی به گزاف نگفته است، به مصداق آنکه مولانای ما نیز فرماید: «دشمن طاووس آمد پرِ او!»
در روایت کتزیاس کوروش نوه ضحاک نیست، بلکه چنان که دیدیم کورش پس از قتل اسپیتمه داماد آستیاگ با دختر «جذابش» آمیتیس ازدواج میکند. و در واقع فرزتدش کمبوجیه نوه آستیاگ است. در روایت پرسیکای کتزیاس، کوروش که جوانی فرودست است برای گذران به ساقی پیر دربار متوسل و نخست خدمتکار او و سپس دستیارش در خدمات درباری میشود، پس از مرگ پیرمرد جانشین او و ساقی و محرم دربار میشود. در این روایت مادر کورش که آراگوسته نام دارد خوابی در همان مایهها میبیند و خبردار شدن بعدی آستیاگ از آن خواب موجب بدبینی او میشود. کوروش با کمک سرداری کادوسی [گیلک] به نام اوباراس که در این روایت همان نقش حمایتی هارپاگ را برعهده دارد، نخست با پدرش، که شاه استخر و اَنشان است، تماس میگیرد که قوایش را برای جنگ آماده کند. سپس به بهانهای از دربار آستیاگ [آزیدوهاگ] میگریزد و . . . جالب اینکه در روایت کتزیاس کوروش در جنگ سرنوشت ساز نهایی با آستیاگ تقریباً شکست خورده و نیروهایش به سمت بالای کوه که اردوگاه بی پناه زنان بود عقب نشسته بودند. کتزیاس شرح آن جنگ و چگونگی پیروزی نهایی کوروش بر آستیاگ را در کتاب پرسیکا که نزدیک به ۲۵۰۰ سال پیش نوشته شده در بخش سفر به پاسارگاد با مبالغههای سنتی در شمار نیروها، چنین آورده است:
«وقتی آستیاگ این امر را دریافت به ۱۰۰،۰۰۰سرباز [!] دستور داد آن کوه را در دایرهای محاصره کردند و، همینکه راهی برای صعود یافتند، تا با خزیدن پیش روند و قله را در اختیار بگیرند، اُوباراس و کورش با همه سپاه خود شبانه به کوه دیگری گریختند که ارتفاع آن کمتر از اولی بود.
«اکنون سپاه آستیاگ به تعقیب پرداخت و رَدهای برجای مانده در میان کوهها را پی گرفت. و سپس سپاه آستیاگ حمله آوردند و هنگام فرود آمدن از آن کوه بسیار دلیرانه جنگیدند. در آنجا در هر سو صخرههایی سراشیب، و جنگلهایی انبوه از درختان زیتون وحشی بود. پارسها نیز از آنها دلیرانهتر میجنگیدند، و کوروش از این سو و اُوباراس از سوی دیگر آنان را بر میانگیختند، و اُوباراس همسران و فرزندان و پدران و مادران پیرشان را به یادشان میآورد و میگفت که شرم آوراست که آنان را به مادها واگذارند تا با آنها بدرفتاری کنند و اخته شوند. وقتی آنان این سخنان را میشنیدند قدرت مییافتند و در حالی که فرود میآمدند فریادهای جنگی بر میآوردند، و به دلیل فقدان فلاخن و قلاب سنگ، سنگهای عظیم برچیده از آسیابهای روغن زیتون پرتاب کردند و دشمن را از کوه بیرون راندند.
«و به هر تقدیر کورش «به خانه اجدادیاش» بازگشت، یعنی جایی که در جوانی و به هنگامی که بزچرانی میکرد در آنجا میخوابید و در آنجا قربانی میکرد. مقداری آرد یافت و پس از آنکه در زیر آن هیمهای از چوب سَرو و غار چید، درست مانند مرد فقیری که زمان بر او تنگ گرفته باشد، با ساییدن چوبها به یکدیگر آتشی افروخت. و ناگهان در سمت راستش آذرخشی دید و تندری غرید و کورش خود را به خاک افکند و پرندگان فرخ فال بر خانهاش فرود آمدند که شگونی بود بر اینکه به پاسارگاد خواهد رسید.
«پس از آن، شام آماده کردند و در آن کوه خوابیدند. و روز بعد، با اعتماد به آن پرندگان، برای جنگِ با دشمن فرود آمدند. در حالی که افراد دشمن در همان حال سینه خیز از کوه بالا میآمدند. و زمانی دراز با دلیری جنگیدند. آستیاگ ۵۰،۰۰۰ سرباز [!] در دامنه کوه ایستانده و به آنها دستور داده بود هرکسی را که از بالا رفتن بهراسد یا به پایین و به جایی که آنها ایستاده اند بگریزد درجا بکُشند. و به این ترتیب این کار ناشی از درک این نیاز بود که مادها و متحدانشان برای حمله به پارسها به صعودشان ادامه دهند.
«وقتی پارسها به دلیل زیادتر بودن شمار دشمن دچار مشکل شدند به سوی قله کوه فراری شدند، که زنانشان آنجا بودند و زنان پیراهن هایشان را دریدند و فریاد بر آوردند، «به کجا آمدهایدای ترسوها! آیا میخواهید بلولید و به همان جایی که بودید بازگرید؟» (به دلیل همین ماجرا است که وقتی شاه پارسها به پاسارگاد میرسد به زنان پارسی طلا هدیه میکند و به هرکدام از آنان معادل ۲۰ درهمِ آتنی میدهد.)
«پارسها از آنچه دیدند و شنیدند شرمسار شدند و برای رویارویی با دشمن بازگشتند. در حالی که به سوی آنان میدویدند، آنان را با تک حملهای از کوه بیرون راندند و شماری از آنان را که کمتر از ۶۰،۰۰۰ نفر نبود [!] کشتند. اما، آستیاگ دست از محاصره برنداشت. . . .
«چندی پس از آن کورش به چادر آستیاگ رفت، بر تخت او نشست، و عصای سلطنتی او را به دست گرفت. پارسها فریاد تأیید برآوردند و اُوباراس کیدار بر سر او گذاشت و گفت، «تو برای بر سر گذاشتن این کیدار از آستیاگ سزاوارتری، زیرا خدا آن را به خاطر دلیری ات به تو ارزانی داشته است، و پارسها برای فرمانروایی سزاوارتر از مادها هستند.» به دستور اُوباراس همهی گنجینهها را به پاسارگاد بردند، و او سرپرستان این کار را برگزید. بهرههایی که پارسها از دیدارهایشان از چادرهای خصوصی [مادها] برگرفتند نیز بسیار بود.
«چندی بر نیامد که شایعات فرار و شکست آستیاگ و اینکه قدرت او به وسیله خدایان ستانده شده است بر زبانها افتاد. و نه فقط مردان به صورت انفرادی، بلکه قبائل به طور جمعی سر به شورش برداشتند. نخست آرتاسیر فرماندار هیرکانی بود، که سپاهی با ۵۰،۰۰۰ سرباز [!] همراه آورد، و در برابر کورش خود را به خاک افکند و گفت که هر وقت دستور دهد سپاه بسیار بزرگتر دیگری در اختیارش خواهد بود. پس از آن، فرماندهان پارتی، سکایی، و باختری [از آستیاگ] سرپیچیدند و، ناگهان نوبت به همه آنهای دیگر رسید ــ تا جایی که وقتی یکایک افراد خواستند در سرپیچی از یکدیگر پیشی بگیرند هجومی درگرفت، و نتیجه آن بود که آستیاگ با متحدانی اندک تنها ماند. کوتاه زمانی پس از آن وقتی کورش به او حمله کرد و در نبردی بسیار آسان بر او چیره شد، آستیاگ را به عنوان اسیر نزد او آوردند.»
شرح کتزیاس با وجود مبالغهها نشان از جنگ میان پادشاهی محلی در پاسارگاد و شوش با شاهنشاهی مقتدر در اکباتان دارد که منجر به جابجایی جایگاه شاهنشاهی و انتقال قدرت و خزانه از اکباتان [همدان] به پاسارگاد میشود. نشانههای بعدی نیز از افسانه و اسطوره فراتر میرود و از کوروشی تاریخی و واقعیت بنیانگذاری شاهنشاهی پارس توسط او وفرمانبرداری پارتها و مادها و قبائل حکایت دارد. او میگوید که آستیئیگاس [آستیاگ] در اکباتان از دید کورش گریخت و در کریئوکرانویِ کاخ سلطنتی پنهان شد و این دخترش آمیتیس و شوهر او سپیتمه بودندکه او را پنهان کردند و وقتی کورش وارد شد، به اُوباراس دستور داد از سپیتمه و آمیتیس در زیر شکنجه دربارهی آستیئیگاس [آستیاگ] بازجویی کند، و با فرزندانشان سپیتک و مِگابِرن نیز چنین کنند. آستیئیگاس [آستیاگ] نهانگاهش را آشکار میکند تا آن فرزندان به خاطر او شکنجه نشوند. پس از آنکه آستیاگ اسیر میشود، اُوباراس او را با زنجیر گران میبندد، که اندکی بعد کورش خودش آن را میگشاید و مانند پدری محترمش میدارد. نخست با دخترش آمیتیس با احترامی چون یک مادر رفتار میکنند، اما بعداً که شوهش اسپیتمه را به دلیل دروغگویی کشته بودند، کورش او را به همسری میگیرد. اسپیتمه به این دلیل کشته شد که وقتی دنبال آستیئیگاس [آستیاگ] میگشتند به دروغ گفته بود که دربارهی او چیزی نمیدانست. این چیزی است که کتِزیاس دربارهی کورش میگوید، که با آنچه هرودوت میگوید فرق میکند.
شرح زندگی پرماجرای کوروش و جنگهای بزرگ و فتوحاتش در جنگ با کروزوس پادشاه سارد و به اسارت گرفتنش و فتح بابل و به زیر کشیدن بخت النصر و آزاد سازی اسرای یهودی و آیین حکومت و قانونمداری اش که استوانه برجای مانده از او گواه آن است در تواریخ آمده است و تکرار نمیکنیم. اما در باره پایان کار کورش هم هرودوت و هم کتزیاس مرگ کورش را در اثر مجروح شدنش در جنگ به ملکه سکاها میدانند.
هرودوت و کتزیاس هر یک از جنگ کورش در باکتریا (بلخ) و تا آن سوی آمودریا [جیحون]، با سکاها سخن میگویند. اما آشکار است که از دو جنگ متفاوت در میان دو فرمانروای واحد سخن میگویند! یکی در آغاز و در جوانی کورش است. در زمانی که به گفته کتزیاس میان آمورگِس پادشاه فرمانبردار پارت با اسپارته ملکه زیبا و سرکش سکاهای جنگاور ازدواجی صورت میگیرد و موجب وحدت آن دو قوم و سرزمین در دوسوی آمودریا میشود. کتزیاس میگوید کورش با سکاها جنگید . آمورگِس پادشاه سکاها و شوهر اسپارِتِه را اسیر کرد. اسپارِتِه پس از اسیر شدن شوهرش سپاهی گرد آورد و در رأس نیرویی شامل ۰۰۰، ۳۰۰ مرد و ۲۰۰،۰۰۰ زن [!] با کورش جنگید. کورش را شکست داد و بیشتر افرادش از جمله پارمیس برادر آمیتیس، و سه تن از پسرانش را زنده اسیر کرد. آمورگس بعداً در مبادله با آنها آزاد شد.
ملکه پس از مرگ شوهر پادشاه مقتدر آنجا میشود و مانند بخت النصر بابلی سر از فرمان امپراتور تازه میپیچد. کورش که برای اثبات جانشینی آستیاگ نیاز به انقیاد شاهان جزء داشت نخست به بخت النصر هجوم میبرد و او را بر میاندازد و سپس به سراغ ملکه سرکش سکا میرود. اینکه چرا کتزیاس از جنگ دوم نامی نیاورده است، به همان دلیلی است که از اسطوره تولد پنهانی کورش نیز ذکری نکرده است. زیرا هرودوت بیانگر روایت یونانی تاریخ پارس است و انتساب کورش به ماد را که احتمالاَ روایت رایج بوده تکرار کرده است، اما کتزیاس که هفده سال پزشک ویژه اردشیر دوم هخامنشی بوده و پیش از آن نیز پزشک برادرش کورش کوچک بوده است، تحت تأثیر منابع اطلاعاتی پارسیِ خودش بیشتر بازگو کننده روایت ایرانی وقایع است، و لذا نامی از جنگ دوم نمیآورد، زیرا در آن جنگ کورش پیرور نمیشود، و زخمی میشود و او را به پارسه باز میگردانند، و منجر به مرگ و وصیت مشهورش در باب جانشینی کمبوجیه میشود. ضمناً کتزیاس جنگ باکتریا را پیش از جنگ سارد میآورد، در حالی که در روایت هرودوت در جنگ با سکاها کروزوس پادشاه شکست خورده سارد به عنوان مشاور در کنار کورش است. از طرفی کتزیاس اشارهای دارد بهاینکه کورش حتی از آن ملکه سرکش و زیبا خواستگاری میکند و پاسخ منفی میشنود، در حالی که هرودوت در روایت خودش از جنگی یاد میکند که در آن فرماندهی سپاه را پسر ملکه عهده دار بوده است! یقیناً کورش اگر هم میخواست ازدواجی کند نیازی نداشت با ملکهای سالمند ازدواج کند که پسرش فرمانده سپاهیانی بود که با او میجنگید! در واقع این جنگ دوم کوروش با ملکه سکاهاست است که منجر به مرگ کورش میشود.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.