نوشتهٔ Roddy Doyle / به روایت و ترجمهٔ نیما خرم روز
مابین دههٔ ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۷ میلادی، اقتصاد ایرلند به شکوفایی و رشد نسبتاً خوبی رسید. در نتیجه مردم زیادی از اقصی نقاط گیتی شامل کشورهایی نظیر انگلیس، آمریکا، استرالیا و کانادا به ایرلند مهاجرت کردند. تا سالیان متمادی مهاجرین در ایرلند گرفتار تبعیض نژادی بودند چرا که مهاجرت غیر ایرلندیتباران تا پیش از این نامعمول بود. به همین دلیل مهاجرین، متحمل دشواریهای بسیار برای زندگی، کار و ادامهٔ تحصیلات خود شدند.
در آوریل ۲۰۰۰ دو مهاجر نیجریایی تبار به نامهای Chinedu Onyejelem و Abel Ugba روزنامهای را منتشر کردند به اسم Metro Éireann که تنها روزنامهٔ چندفرهنگی ایرلند محسوب میشود. این دو که در نیجریه به روزنامهنگاری، مشغول بودند، در روزنامهٔ فوقالذکر بیشتر به نوشتن برای مهاجرین و قومیتهای غیرایرلندی تبار ساکنِ جامعهٔ ایرلند مشغول شدند تا بدان جایی که Roddy Doyle ،نویسندهٔ شهیر ایرلندی و برندهٔ جایزهٔ کتاب، نسبت به همکاری با این دو تن ابراز تمایل کرد و در مقام داستاننویس روزنامهٔ مترو، داستانهایی با محوریت مهاجرت نوشت. داستانهایی که هر ماه مستمراً در روزنامهٔ مترو به چاپ رسیدهاند. ۸ داستان از مجموعهٔ این داستانها بعدها در کتابی به نام The deportees and other stories و به قلم خود Roddy چاپ شد. بنابر آنچه نویسنده در مقدمهٔ کتابش آورده میخوانیم که:
«هرگز طرح خاصی برای هیچ یک از داستانها ریخته نشده است. من فصلی از داستان را برای سردبیر روزنامه مترو میفرستم و ابداً نمیدانم که چه اتفاقی به وقوع خواهد پیوست و زیاد هم اهمیتی در این خصوص قائل نمیشوم تا زمانی که موعد مقرر ارسال فصلی دیگر فرا میرسد. ماهی یک بار و این توأم است با حس تازگی و اندکی ترس. من بسیار بیهیاهو زندگانی را سر میکنم و این وحشت ماهانه را دوست دارم.» ۱
تمام هشت داستان کتاب The deportees and other stories یک وجه مشترک دارند. شخصی که متولد ایرلند است با کسی مواجه میشود که به ایرلند آمده تا در آن وادی زندگی کند. عشق. بیم. شور. بهرهکشی. دوستی و سوءتفاهم…
«حدس بزن چه کسی به خانه میآید؟» داستانی از همین کتاب است که اولبار در روزنامهٔ مترو به چاپ رسیده. شخصیت اصلی داستان پدری است اهل دابلین ایرلند و از طبقهٔ ضعیف جامعه به نام Larry Liannane که باید بر تعصبات خود-درست زمانی که دخترش سیاهپوستی به اسم “Ben” را برای صرف شام به خانه میآورد- غلبه کند. لری چهار فرزند دارد، سه دختر و یک پسر. او از داشتن سه دختر بیمحابا خوشحال و سرمست است و دخترانش را چو مایملک خود میداند. خلاف او، مُنا- زن لری- بانویی است دوستداشتنی که تأثیری شگرف بر رفتار و کردار لری دارد. او زنی نیکسیرت و مهربان است و همواره نقشی اساسی در دوران سخت بازی میکند و تلاشش این است که به شوهرش در هر زمانی که بتواند کمک کند. لری نمایندهٔ پدران راحتطلب و بیخیالی است که جز خود و خشنودی خود به هیچچیز دیگری اهمیت نمیدهدند. او حتی نسبت به پسرش- لرنس-آنقدر بیتفاوت است که با فکر کردن به اینکه پسرش در شهری دور از شهر محل اقامتشان و در هوایی بارانی مسابقهٔ فوتبال داشته باشد به قسمی که بارش باران منجر به خیس شدن او شود ذرهای رنجیدهخاطر نشده و به سادگی از کنار موضوعی چنین میگذرد. لری از تماشای دخترانش که همدیگر را با سرعت و هیجان به پایین پلکانها سُر میدهند لذت میبرد و لحظه لحظهاش را دوست دارد. او مردی است بیکار و بیعار که بیشتر وقتش را در خانه سپری میکند. «لری میدانست که کتریای باید در آشپزخانه باشد.» ۲
اما نمیداند که این کتری در کجای آشپزخانه است زیرا هیچگاه مجبور نبوده شخصاً به آشپزخانه رود، دختران و مونا به تنهایی هر کاری را برایش انجام میدادند.
«بنابراین لری دلمشغولی دیگری نمیداشت جز اینکه در خانه بنشیند و اخبار پیرامون را از دختران خود بشنود و از شیوهای که دختران؛ جهان بیرون را برایش به ارمغان میآورند لذت برد.» ۳
مشخصهٔ لری نوع برخورد او با رنگینپوستان است. او از این که یک سفیدپوست ایرلندی تبار است به خود میبالید و همچنین احساس غرور میکرد تا این که دخترش تصمیم گرفت مردی سیاهپوست «بِن» را به خانهشان آورد.
این سرآغازی است بر کل رخدادهای داستان. هرچه لری بیشتر دربارهٔ بن میجوید؛ کمتر مییابد. لری به واسطهٔ دخترش «استِفِنی» باخبر میشود که بن حسابدار است لیکن دولت ایرلند اجازهٔ کار به او نمیدهد چه که هنوز او را به عنوان پناهنده به رسمیت نشناخته است. خلاف دخترانکه اصرار میورزند تا بن را به صرف شام در خانه پذیرا باشند، لری به هیچ وجه موافق این کار نیست. آنچه به شدت او را آزردهخاطر میکند فکر کردن به بن است. واقعیت وجودی اوست و واقعیت این که دخترش با بن دیدار داشته و با او رقصیده است. حتی فکر کردن به این که دخترش با یک مرد سیاهپوست رابطهای داشته باشد حالش را به هم میزند. آنگونه که لری به گفتمان خانوادگیشان- قبل از این که کل خانواده تصمیم بگیرند تا بن را به صرف شام دعوت کنند- واکنش نشان میدهد، فوقالعاده موحشتر از آن چیزی است که خواننده داستان از او انتظار دارد؛ و این شاید به خوبی، خود انعکاسی باشد از رفتار مردم سادهلوح ایرلندیتبار و نوع ذهنیتشان در مواجهه با پناهندگان و مهاجرین در دههٔ ۱۹۹۰ که به قالب یک شخصیت داستانی بروز و ظهور یافته است. به نحوی که در داستان آمده، لری فریادکنان به مخالفت میپردازد و میگوید که:
«او نه زیبا است و نه هیچچیز دیگری. [این قبیل حرفها در این خانه جایی ندارند.]»
مونا: آیا این طرز برخورد تو صرفا به خاطر سیاهپوست بودن اوست؟
لری نمیخواست با سر حرف مونا را تأیید کند. هیچگاه فکر نمیکرد که با اشارهٔ سر به پرسشی جواب دهد؛ اما پاسخش مثبت است:
آری. اشارهٔ من دقیقاً متوجه رنگ پوست انسان دیگری است. ۴
مشخصاً لری در اینجا جا دچار قسمی از تعصبات نژادی میشود. او میداند که نباید بر این گونه باشد اما نمیتواند مانع این حس و حال خود شود. آنچه بسیار حائز اهمیت بوده، تلاش نویسنده است در جهت ایجاد ارتباط با شخصیت لری. هرچند لری عملاً مایل نیست که دخترانش با مردی سیاهپوست معاشرت کنند باری، منصفانه نیست که او را مطلقاً انسانی نژادپرست قلمداد کنیم. لری شیفتهٔ آهنگهای خوانندگان سیاهپوست است.
Phil Lynott-موسیقیدان سیاهپوست ایرلندی- آهنگ Whiskey in the Jar را وقتی خواند که لری و مونا با هم به رقص و پایکوبی پرداختند و یکدگر را اولبار بوسیدند. او از تماشای فوتبالیستهای سیاهپوست لذت میبرد:
Paul McGrath-فوتبالیست سیاهپوست نیجریاییتبار ایرلندی که سابقهٔ بازی در منچستریونایتد و تیم ملی ایرلند را نیز در کارنامهٔ خود دارد- سیاهپوست است و محشر. Gray Breen- فوتبالیست سابق ساندرلند انگلستان و تیم ملی ایرلند- سفیدپوست و بیکیفیت.» ۵
لری برای رهبران سیاهپوستی چون نلسون ماندلا احترام قائل است و از نائومی کمبل- سوپرمدل جامائیکاییتبار- نیز خوشش میآید. «اما چرا؟ چرا او نمیخواست یک پناهنده به محیط خانوادگیاش داخل شود؟» ۶
لری دلایل بسیاری دارد برای پاسخ دادن به این پرسش. دلایلی متقن و شاید مغرضانه نظیر:
ایدز، فقر، تصاویر منتشرشده از لایو اِید (که شامل قحطیزدگان و گرسنگان اتیوپیایی میشد) ۷، کودکان مرده، جنگهای داخلی، توحش و…
این تمام آن چیزی است که او از آفریقا- قارهٔ سیاه- میداند. دیاری که بن از آن آمده. به عبارت دیگر، اطلاعات لری از قارهٔ آفریقا بسیار محدود است. او تقریباً هیچچیز دربارهٔ بن نمیداند. لری که بسیار وحشتزده بود، گمان میکرد که بن مجرمی است گریخته از آفریقا یا مذهبی افراطیای و یا در بدترین حالت، مرد متأهلی است که تاکنون دو یا سه بار تجدید فراش کرده. کشف حقیقتِ موضوع، برای لری محال و بسیار ناممکن است. در نهایت، مونا با ماهیتابه ضربهای به میز کوبید، فوراً به سخن آمد و گفت:
«ما باید با او دیداری داشته باشیم» ۸
تا بدین طریق لری را از ورطهٔ شک و گمان برهاند و خاتمهای دهد به جر و بحث خانوادگیشان. زمان دیدار لری با بن فرا رسید. وقتی زنگ در نواخته شد؛ لری کماکان در اتاق خوابش بود و تلاش میکرد لباس زیرش را بپوشد. سعی نویسنده در انسانی و ملموس کردن شخصیت لری به همان اندازهای است که او سعی دارد عقاید سنتی ایرلندیها را در باب مهاجرین به چالش کشد. لری که هنوز آماده نشده است، تصمیم گرفت کت و شلوار نپوشد؛ زیرا گمان میبرد بن گرمکنی به تن داشته باشد، از آن جا که بیشتر جوانان لباسهای برازنده و رسمی نمیپوشند و یحتمل بن قدرت خرید این قبیل البسه را ندارد چه که او پناهنده است و حتما پول کافی در اختیارش نیست و مضاف این که از فرهنگی بسیار ناشناخته آمده!
لری میخواست قدرت خودش را به رخ کشد. پس یک شلوار پارچهای خوب و لباسی تمیز میتواند او را به عنوان «بزرگمرد و یک شهروند و انسانی قاطع اما پدری مهربان و منصف» ۹ نشان دهد؛ و اینگونه لری دربارهٔ پناهندهای سیاهپوست و خودش میاندیشد. دیری نپایید که او دانست، هر آن قضاوتی که در ذهنش ساخته و پرداخته کرده تماماً پوچ و غلط بودهاند.
«پایین پلکانها و درون اتاق نشیمن، جایی که تمامشان حضور داشتند، چشمش نخست به دختران افتاد. پس مرد سیاهپوست کجا بود؟… [و او را نیز دید] کت و شلوار به تن! [آری او کت و شلوار به تن داشت.]» ۱۰
بن- مرد سیهچردهای- که کت و شلوار به تن داشت سمت لری میرود تا با او دست دهد و این درست زمانی است که لری احساس امروزی بودن میکند زیرا بن به واقع اولین مرد سیاهپوستی است که لری در تمام عمرش دیده و دست دوستی به سمتش دراز کرده است. لری نهایت تلاشش را میکند تا بر تمام تصورات و باورهای غلطی که در ذهنش ساخته فائق آید. او میخواهد «افراطی مذهبیای را ببیند، یک ناقل بیماری ایدز، یک کلاهبردار، مردی دو همسره؛ اما هرآن چیزی که توان دیدنش را داشت، مردی باهوش، خوشتیپ و کوتاهقامت بود که مستقیماً به او نظاره میکرد.» ۱۱
کمی بعد، آنها در کنار میز شام مینشینند. از بن با سیبزمینی ایرلندی پذیرایی میشود. غذایی که الزاماً اهمیت آنچنانیای برای بن ندارد ولی برای لری بسیار حائز اهمیت است چون که قحطیهای پرشمار ایرلند را به خاطرش میآورد. سرزمینشان را و پیکارشان برای آزادی را نیز.
«قحطی ایرلند در قرن ۱۹ میلادی منجر به کشته شدن ۱ میلیون نفر و آواره شدن میلیونها انسان دیگر شد. در اصل، استیلای درازمدت انگلستان بر ایرلند باعث وقوع قحطیهای هولناک ایرلند بود. دولت انگلستان پس از تصرف ایرلند، بر عمدهٔ مزارع کشاورزی احاطه یافت. انبوهی از زمینهای زراعی به مهاجمین انگلیسی تحویل داده شد. مالکین انگلیسیتبار، کشاورزانی را استخدام کردند تا بر زمینهای غصبیشان نظارت کنند. مستخدمین دولت انگلیس نیز قطعه زمینهای زراعی را به ساکنان اصلی و محلی اجاره دادند؛ هرچند مردم ایرلند هیچ حقی در قبال زمین زراعیای که در آن کار میکردند نداشتند و هیچکس جوابگوی نیازهای مالی ایشان نبود. ایرلندیها زیر لوای حکومت انگلیس متحمل قحطیها و مصائب بسیار شدند. آنان هیچ نداشتند تا شکمشان را سیر کنند جز سیبزمینی، زیرا تنها مادهٔ غذاییای بود که آنها میتوانستند به تعداد بسیار زیاد پرورش بدهند تا از این طریق بر گرسنگی ناشی از قحطی غلبه کرده و شکم خانواده و احشامشان را پر کنند.»۱۲
بنابراین لری نه تنها سیبزمینی ایرلندی را دوست دارد بلکه شیفتهٔ آن نیز هست. او از خوردن گوشت کبابی با سیبزمینی ایرلندی لذت میبرد. [خوردن سیبزمینی ایرلندی برای او] به مثابهٔ پیکار اوست در جهت آزادی ایرلند. ۱۳
لری دائما از بن میپرسد که دیدگاهش را در خصوص سیبزمینی ایرلندی مطرح کند و البته انتظار ندارد نظری منفی از او بشنود! وقتی او از بن میپرسد که مردم نیجریه چه نوعی غذایی در آن جا میخورد، صدای پسرش را میشنود که میگوید: «هرآن چیزی که بیابند» ۱۴
و این اولین بار است در ۶ ماه گذشته که لرنسِ جوان لب به سخن گشوده و حرفی به زبان میآورد. لرنس در ادامه و به نشانهٔ عذر میگوید «من منظور خاصی نداشتم» ۱۵
درست در لحظهای که بن عذرخواهیاش را میپذیرد و از او درمیگذرد زیرا او به این قبیل اهانتهای آشکارا عادت کرده است. لرنس تنها یک نمونهٔ بارز از نوجوانان متعصبی بود که بن باید با ایشان مواجه میشد. در حقیقت، مشابه این رویداد مدام برای او تکرار میشد. او نمیتوانست «از خیابان گذر کند بدون آنکه کسی، او را به سخره نگیرد و به او فحاشی نکند.» ۱۶
لری- همانکه مایل نبود با بن دیدار کند- به نمایندگی از مردم ایرلند برای آنچه بن تجربه کرده عذرخواهی میکند و متذکر میشود که ایرلندیها مردمانی خون گرم و صمیمی هستند. لری از سال ۱۹۸۵ میگوید؛ زمانی که قحطی بزرگ در آفریقا به وقوع پیوست و ایرلند نسبت به دیگر کشورهای جهان بیشترین میزان پول را جهت کمک به بازماندگان اهدا کرده بود.
به طرز چشمگیری، از این بخش داستان به بعد، بیشتر خوانندگان انتظار خواندن چیزی کمتر از این را ندارند که لری و بن باهم دوست شدند. خلاف انتظار، نویسنده دیگربار خوانندگان را شگفتزده میکند زیرا اِستِفِنی در پاسخ به پدرش بیمحابا میگوید:
«که چه؟ این حرفها تماماً احمقانهاند.» ۱۷
لری در پاسخ به او: «خفه شو دختر» ۱۸
حالا لری بسیار از دست او اندوهناک است. او میترسد که از صحبتهایش تعبیری سو و غلط شود. البته، این پایان ماجرا نبود. استِفِنی از پاسخی که شنید؛ قانع نشد و میخواست خودش را اثبات کند.
-اِستِفِنی: «من ساکت نخواهم شد.» ۱۹
وضع بدتر میشود درست وقتی لری از او میخواهد «برای رضای خدا هم که شده سکوت اختیار کند.» ۲۰
و او در جواب میگوید:
«تو همیشه دنبال این قبیل حرفهای احمقانه هستی.» ۲۱
-بن: «لطفاً…» ۲۲
و این در حالی است که از جایش برخاسته و مستقیماً به اِستِفِنی مینگرد:
«بیاحترامی تو به پدرت واقعاً مرا شوکه میکند.» ۲۳
بن سپس از لری به جهت زبان و لحن بیادبانهاش انتقاد میکند و به او میگوید:
«من به حرفهای رکیک تو گوش فرا نخواهم داد. این بسیار مشمئزکننده است.»۲۴
-لری: «چه غلطی کردی؟» ۲۵
اینجا درست زمانی است که لری از جایش برمیخیزد هرچند تمام بدنش میلرزد و صورتش گداخته شده است. «او میتوانست صدای تپشهای قلبش که خون را مستقیماً از گونه به بازوانش هدایت میکردند بشنود.» ۲۶
شاید لری نمیخواست کسی نقدش کند و یا شاید نمیخواست از طرف مردی سیاهپوست مورد شماتت و ملامت قرار گیرد. بن از آنچه بر زبان راند شرمسار نبود و لری حتی قطرهای عرق شرم را نیز بر جبینش نمیدید. او هم اینک با خود میاندیشد که آیا اصلاً «سیاهپوستان شرم در وجودشان هست؟» ۲۷
لری در این لحظه تنهاترین کسی است که احساس یأس و حماقت میکند. با این حال در واکنش، به زبان میآید و میگوید: «از خانهام بیرون شو.» ۲۸
بن نیز در پاسخ، میگوید که «اگر این آن چیزی است که تو خواهانی!» ۲۹ [باشد، میروم].
سپس از پای میز شام برمیخیزد. مونا سریعاً مقابل او مینشیند. متقابلاً از بن میخواهد که بماند.
-بن: «اما به نظر میرسد که من مزاحمم.
-مونا: سه چیز را به خاطر بسپار. نخست آنکه تو همیشه مراحمی!
دوم، من تمام روز را صرف تهیهٔ غذا و دسر کردهام؛ بنابراین تو اینجا را ترک نخواهی کرد تا زمانی که سهمت را از دسر خورده باشی.
و سوم، بر خشمت غلبه کن تا بتوانیم به همراه صرف قهوه، گفتوگویی هم داشته باشیم.» ۳۰
مونا تمام روز را صرف تهیهٔ پودینگ شکلاتی با کرم کرده بود که –یحتمل باید دسر مورد علاقهٔ بن باشد- و انتظار شنیدن هیچچیز دیگری را از بن نداشت جز این که او بگوید: بله، من میمانم. جالب این جاست که مونا اجازه نمیدهد شوهرش حرفی خلاف آنچه گفته را بگوید؛ درست به هنگامی که لری با خشم میگوید: «آیا من حق ندارم در این خصوص اظهارنظری کنم؟» ۳۱
و مونا با تحکم در جواب او میگوید: خیر. گرچه هضم این واقعه برای لری بسیار سخت و غیرممکن بود، اما خشمش فرونشست و البته با چشمانش پودینگ شکلاتی را نیز تعقیب میکرد. مونا سعی داشت فضای حاکم را تغییر دهد. پس در میان این دو مرد خشمگین نشست و از بن خواست کمی بیشتر دربارهٔ خانوادهاش بگوید. وقتی بن لب به سخن میگشاید همه منجمله لری از مصائبی که بر او رفته سخت اندوهناک میشوند. مادرش سه سال پیش فوت کرد. او سه خواهر دارد هرچند یکیشان ناپدید شده. البته یک برادر بزرگسال هم دارد که دکتر است و به زودی تحصیلاتش را از سر خواهد گرفت. هرچند برای خوانندگان داستان معلوم نیست که چرا برادر بن تحصیلاتش را به پایان نرسانیده است. حتی لری نیز همین سؤال را میپرسد اما مونا او را از کنجکاوی در این امر بر حذر میدارد زیرا نمیخواهد این دو مرد دوباره با یکدیگر به مشاجره پردازند. وقتی مونا از بن میپرسد که شناخت او از جامعهٔ ایرلند، پیش از ورودش به خاک این کشور در چه سطحی بوده، متوجه میشود که اطلاعات عمومیاش از ایرلند چندان خوب نیست. او در خصوص دو شهر مهم ایرلند یعنی دوبلین و بِلفاست چیزکی میدانست.
«از بمبگذاریها و منازعات داخلی و Dr Ian Paisley -سیاستمدار فقید ایرلندی تبار- هم.»۳۲
او میدانست شخصی به نام Dana برندهٔ مسابقهٔ آواز Eurovision شده بود…
همه میخندند، حتی لری و لرنس جوان. به نظر میرسد بن و لری مشترکات زیادی باهم دارند. لری چندان از قارهٔ آفریقا اطلاعی ندارد. بن هم چیزی در خصوص ایرلند نمیداند. بن اما بیشتر از خانوادهاش سخن میگوید. از خواهرش که به ناگه ناپدید شد:
«[یک آن] اتفاق افتاد. درست بعد از آنکه نیجریه را ترک کردم این مهم به وقوع پیوست. من سریعاً بعد از بازداشت برادرم نیجریه را ترک کردم.» ۳۳
آنگونه که پیداست، خواهر بن روزی خانه را به مقصد محل کارش ترک کرده اما هرگز به خانه بازنگشته و بن تا مدتها از این واقعه خبری نداشته چون که نمیتوانسته با خانوادهاش ارتباطی داشته باشد.
سکوت محض. در نهایت لری سکوت را میشکند و به حرف میآید: «از بابت تمام مصائبی که بر تو گذشته واقعاً متأسفم بن.» ۳۴
لری با بن و مصائبی که بر او حادثشده احساس همدردی میکند. او مشتاقانه میخواهد احساس راستینش را به بن بروز دهد ولی نمیخواهد سخنی به زبانش رانده شود که احمقانه یا دردسرآفرین باشد. باری دیگر، مونا فضای حاکم را تغییر داده و سکوت اتاق را با صدای رسایش پر میکند: «یک پودینگ شکلاتی دیگر در یخچال هست» ۳۵
البته بن نیز بدش نمیآید پودینگ شکلاتی بیشتری بخورد زیرا این دسر برای او یادآور غذایی نیجریایی است به نام Ogi که تقریباً شبیه پودینگ شکلاتی است و خواهر مفقودالاثر شدهاش بسیار آن را دوست داشت. خوشبختانه برادر بن حالا مردی آزاد است و تصمیم دارد در نیجریه بماند. این موضوع لری را به فکر فرو میبرد و فیالحال از بن میپرسد که چرا او به کشورش رجعت نمیکند اگر به راستی دوست دارد به سرزمین مادریاش باز گردد؟
به ناگه کسی ضربهای به پای لری میزند تا او را از پرسیدن سؤالات احمقانه بازدارد. بلافاصله و در فصل پایانی داستان، خواننده متوجه میشود که چه کسی ضربه به پای لری زده است. لرنس جوان!
لرنس جوان به پدرش میگوید تا از بن عذرخواهی و دلجویی کند زیرا با طرح این سؤال، غیرمستقیم از او خواسته به کشورش باز گردد. لری نمیخواهد و دلیلی هم برای این کار نمیبیند زیرا او تنها منظورش این بوده که چرا بن تا این لحظهٔ زمانی به نیجریه بازنگشته است که بن بیمحابا در جوابش میگوید: «هزینه مسافرت بالاست» ۳۶
لری هنوز قانع نشده و کماکان مصر است تا بداند چرا بن نمیتواند به کشورش بازگردد. اگر برادر او دورهٔ دکترایش را در نیجریه میگذراند و میتواند باقی عمرش را در آن دیار باشد؛ چرا بن نمیتواند؟
این بار بن شفافتر به سؤالش پاسخ میدهد:
«من میخواهم اینجا زندگی کنم. در حال حاضر میخواهم بچههایم…» ۳۷
لری کاملاً گیج و مبهوت شده است. او به اِستِفِنی مینگرد و منتظر واکنشی از جانب اوست؛ اما هیچ نمییابد. نه نشانهای از شرم. نه غمازهای…
«من میخواهم بچههایم چون سایر بچههای هم سن و سالشان در اینجا زندگی کنند. من میخواهم آسایش و رفاه نسبیای داشته باشند. من میخواهم پول و سرمایهای برای کار داشته باشم. اینها به نظر شما ایرادی دارند؟» ۳۸
جواب لری منفی است. او هم اینک مرد سیاهپوست را دوست دارد. لری به بن و اِستِفِنی مینگرد و پیش از هرکس دیگری در این لحظهٔ خطیر سخن میگوید:
«مطمئنم شما دو نفر میتوانید زوج خوبی برای یکدگر باشید.» ۳۹
«او به آنچه گفته بود باور داشت. میتوانست نوههایش را به چشم ببیند. کافی بود سریع پلک زند و در خلوتش اشک بریزد.» ۴۰
اما لری اشتباه میکند. واقعیت امر به هیچ وجه آن چیزی نیست که او در سر میپروراند. اِستِفِنی و بن قصد ندارند با هم ازدواج کنند. این تنها آرزوی لری است. خواست او و تصورش… آن دو صرفاً دوستاند و هرگز با هم نزدیکی نداشتهاند. لری میانسال میخواست که پدرزن بن باشد؛ آن هم بعد از تمام منازعات و مشاجراتی که او با کرده بود. تمام پیشداوریهایی که او دربارهٔ بن داشت، افکار منفی و باورهای غلط…
او هم اینک مرد سیاهپوست را دوست دارد؛ اما دیگر زمان آن رسیده تا بن به خانهاش رود. او از همه خداحافظی میکند در حالی که لری بن را تا در ورودی مشایعت کرده است. تنها لری و نه هیچکس دیگر!
لری آخرین پرسشش را نیز میپرسد: «آن ادکلنی که به تنت زدهای… نامش چیست؟
بن: Towering Ebony
لری: کجا میتوانم بخرمش؟
بن: چندین مغازه در خیابان Parnell هستند که عطرهای آفریقایی میفروشند.
لری: آیا من هم میتوانم به یکی از این عطرفروشیها بروم؟
بن: بله. البته» ۴۱
لری از دیدار با بن بسیار خرسند است. بن نام ادکلن را دیگربار برای لری تکرار میکند تا به خاطرش بماند در حالی که هردو به هم لبخند میزنند…
فهرست مراجع:
Wikipedia:1
۲: از داستان:Guess who’s coming for the dinner
۳: ایضا
۴: ایضا
۵: ایضا
۶: ایضا
۷:لایو اید (به انگلیسی Live aid) نام کنسرتی دومکانه بود که در ۱۳ ژوئیه ۱۹۸۵ برگزار شد. این رویداد توسط باب گلداف در راستای کمک به قحطیزدگان اتیوپیایی برپا گردید و به طور همزمان در استادیوم ومبلی لندن در انگلیس و استادیوم میج اییور جان اف کندی در فیلادلفیا آمریکا اجرا گشت.
۸: از داستان: Guess who’s coming for the dinner
۹: ایضا
۱۰: ایضا
۱۱: ایضا
https://mises.org/library/what-caused-irish-potato-famine:12
۱۳: از داستان Guess who’s coming for the dinner
۱۴: ایضا
۱۵: ایضا
۱۶: ایضا
۱۷: ایضا
۱۸: ایضا
۱۹: ایضا
۲۰: ایضا
۲۱: ایضا
۲۲: ایضا
۲۳:ایضا
۲۴: ایضا
۲۵: ایضا
۲۶: ایضا
۲۷: ایضا
۲۸: ایضا
۲۹: ایضا
۳۰: ایضا
۳۱: ایضا
۳۲: ایضا
۳۳: ایضا
۳۴: ایضا
۳۵: ایضا
۳۶: ایضا
۳۷: ایضا
۳۸: ایضا
۳۹: ایضا
۴۰: ایضا
۴۱: ایضا
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.