«نیهیلیسم» یکی از مهمترین موضوعات مورد علاقه در بین فیلسوفان، به خصوص در دهههای اخیر، بوده است. این علاقه بیشک ریشه در وضعیت واقعاً موجود در حیات متأخر بشر دارد. رابطهی نیهیلیسم و فرهنگ، دین، قدرت سیاسی، شهر مدرن، اقتصاد، و موضوعات دیگر بسیار مورد توجه متفکران غربی بوده است. جان مارمز، استاد دانشگاه سانی در ایالت نیویورک آمریکا، در کتابی تحت عنوان خندیدن به هیچچیز: شوخطبعی به مثابه پاسخی به نیهیلیسم به موضوع رابطهی میان خنده و نیهیلیسم میپردازد. متن اثری قابلتوجه و خلاقانه است که، با واکاوی نیهیلیسمِ رو به تزاید در عصر جدید و معانی مختلف آن، سلاحی را از جنس خودش در برابر آن قرار میدهد به نام خنده. ریشههای بحث مارمز به میخائیل باختین (۱۹۷۵-۱۸۹۵)، متفکر روس، باز میگردد.
پیش از نگاهی اجمالی و شتابزده به کتاب مارمز، لازم است مختصراً ایدهی اصلی باختین را به خاطر بیاوریم. باختین در کتاب رابله و جهان او صدای خندهی رابلهی رماننویس را در رمان گارگانتوا کشف میکند، خندهای از درون وضعیت و رهاییبخش. ابتدائاً باختین بینش خود از ژانر رمان را ارائه میدهد، بینشی در برابر ایدهی رسمی دولت شوروی از هنر و ادبیات، دولتی که سعی میکرد فرمولهای تمرکزگرای سفت و سختی برای رمان ترسیم کند. از نظر او رمان، در پیوند با عامهی مردم و مناسکشان، همچون کارناوالها است. در توصیف باختین، عامهی مردم از عوامزدگی و کارناوالها از مراسمهای رسمی دولتی و کلیسایی البته جدا است. عامهی مردم، که باختین از طریق رمان رابله از آنها سخن میگوید، آدمهایی هستند که بیشتر ناسزاگوی اند تا مدیحهگو و با وجود ترسهایشان، از هر فرصتی برای سر باز زدن از قوانین اخلاقی و سیاسی تحمیلی استفاده میکنند. از استالین میترسند اما ترسشان را به ستایش از او تبدیل نمیکنند. باختین در کتاباش توضیح میدهد که، چگونه در دنیای رابله، وضعیت وخیم سیاسی و اجتماعی با نوعی گروتسک خاص کوچه و بازار از روان افراد بیرون ریخته میشود. مایکل هلکوئیست، مفسر باختین با این تعبیر در کتاب باختین و جهاناش جان کلام وی را به خوبی نشان میدهد: «خندهی مردمی یا کارناوال، جهانی مخصوص به خود را در مقابل جهان رسمی، کلیسایی مخصوص به خود را در مقابل کلیسای رسمی، و دولتی مخصوص به خود را در مقابل دولت رسمی بنا میکند»، خندهای ویرانگر و جمعی از خلال ارائهی تصویری شوخطبعانه و غیررسمی از آنچه مدام ارائه میشود.
بحث دربارهی جهان فکری باختین را نمیتوان به این مختصر فروکاست، اما از خلال آن میتوان به کتاب مارمز پل زد. مارمز برخلاف اکثر نویسندگان، و با نوعی جهانبینی نیچهای، سعی میکند از پتانسیلهای مثبت نیهیلیسم صحبت کند. او به دام ستایش از نیهیلیسم نمیافتد، اما تلاش میکند از مفهوم فرهنگی ارزشمند آن رخ بگشاید. در اواخر قرن هیجدهم بحثی در گرفت بین فریدریش ژاکوبی و جان فیخته دربارهی Nihil یا همان Nothing یا هیچچیز. این بحث تا به اکنون نیز همچنان ادامه دارد. بخشهایی از کتاب مارمز شرح تاریخچهی این مباحث و نشاندهندهی این است که، نیهیلیسم به مثابه امری تحققیافته هم یک مجادلهی فکری و هم یک واقعیت بیرونی و در نتیجه جنبهای از جهان مدرن است. اما نیهیلیسم چیست؟ نیهیلیسم مانعی است بر سر ایدئالیسم. به تعبیر مارمز، اثر اصلی مسئلهی نیهیلیسم ضربهای است که در نهایت به معنا، ارزش، و هدف یک میلِ شورمندانهی شخصی وارد میشود، زمانی که باور به این چیزها ناممکن باشد. بنابراین دو جنبهی اصلی در نیهیلیسم وجود دارد: میل آرمانگرایانه برای داشتن یک جهان بهتر که با اعتقاد به این که این جهانِ آرمانی غیرقابل دستیابی است همراه میشود: «جهان واقعی در قیاس با وضعیت آرمانی، چیزی است بیآبرو شده و ننگین و {البته از سویی دیگر} وضعیت آرمانی باوری است خارج از دسترسی.» برای مواجهه با این وضعیت ناهمخوان ومتناقض (وضعیت نیهیلیستی) مارمز شوخطبعی و خنده را پیش میکشد.
شوخطبعی کنشی است شکوهمند که به ما اجازهی روبهرو شدن با این تناقض اساسی در زندگی و خفه نشدن در آن را میدهد. در واقع خنده و شوخطبعی ظرفیتی است برای مواجههی آسانتر با تناقض نیهیلیستی حیات و تفسیر این وضعیت به چیزی سرگرمکننده. این در حقیقت همان مسئلهی توان موجود در نیهیلیسم است.
نیهیلیسم به ما یادآوری میکند که، بشر خدا نیست و، به رغم همهی دستاوردهای تمدنی، قادر نیست این حقیقت را تغییر دهد که فقط برخوردار از میزان محدودی از توانِ برتری، سلطه، و کنترل سرنوشت خویش است. نیهیلیسم تواناییِ فهمِ ناتوانی است، آگاهی به ضعف است. اما این آگاهی بسیار دردناک و گاه خطرناک است. از طریق آنالیز جوکها و شوخطبعیها، مارمز نشان میدهد که راهحل توفق بر خطر نیهیلیسم موجود در زیست واقعیمان، بهرهگیری از امکانات همین زندگی و بیمزدایی از تناقض حیات با یادگیری خندیدن به خودمان است. فرد و جامعهای میتواند بر ترسهای وجودیاش غلبه کند که بتواند به خودش بخندد.
برای درک مخاطرات نیهیلیسم، دو نوع نیهیلیسم را میباید از هم تمیز داد. در نیهیلیسم آلمانی، وجود و هستی فرد درگیر تناقض نیهیلیستی حیات میشود و به صورت یک زخم و افسردگی روحی و روانی متجلی میگردد. نیهیلیسم به تعبیری در نوع آلمانیاش شکل و ماهیتی وجودشناسانه (انتولوژیک) دارد. از مهمترین محصولات درک نیهیلیسم موجود در حیات در این سنت، به جز افسردگی و کنارهگیری، فلسفه و شعر بوده است. اما نیهیلیسم در مدل روسیاش نه پدیدهای لزوماً درونی وشخصی که نوعی برونریزی رعبآور است. نیهیلیسم روسی، با انتقام از جامعه و دیگری میخواهد آرام بگیرد. کشتن و سلطهجویی نسبت به دیگری نتیجهی میل به تفوق بر تناقض حیات است. شکلهای دهشتناک سیاسی جلوهای از این نوع نیهیلیسم است.
به باختین و ادبیات روسیه که بازگردیم، میتوانیم این گرایش را ببینیم. نیهیلیسم روسی با آشنایی روسها از فرهنگ مدرن آغاز شد، و میتوان آن را به دو دوره تقسیم کرد: دورهی تأسیس (۱۸۶۰-۱۸۶۹) که نیهیلیسم خود را به صورت یک کالای فرهنگی عرضه کرد، و دورهی انقلابی (۱۸۷۰-۱۸۸۱) که نیهیلیسم را به کنش مسلحانهی ضدحکومت تبدیل کرد. ترور تزار آلکساندر دوم مهمترین دستاورد نیهیلیستهای روسی بود. آنها تحت تأثیر میخاییل باکونین (۱۸۱۴-۱۸۷۶) و حکم معروفاش که «بیایید به روح جاودانی که نابود میکند و نفی میکند ایمان بیاوریم، زیرا که آن منبع جاودانگی زندگی است» قرار داشتند. باکونین کتاب واکنش در آلمان را تحت تأثیر فلسفهی آلمانی و هگل نوشت اما با یک تغییر بزرگ: نیروی محرک دیالکتیک برای باکونین نیروی منفی است و نه مثبت. از دل این تغییر، نیهیلیسم آریگوی آلمانی به نوعی خشونت ارتودوکسی تغییر شکل داد. سرگئی نچایف، از برجستهترین نیهیلیستهای روس در دورهی دوم، چهرهای شاخص در این دوره است. او نوشت که فرد انقلابی زندگیاش را میباید مصروف هدفی متعالی کند و اجازه ندهد که احساسات مخربی همچون هوس و یا ترحم او را منحرف نماید. پیوند نیهیلیسم در این دوره با آموزههای دینی در شکلی ماتریالیستی به نیهیلیست تصویری دیگر بخشید.
شوخطبعی و خندهی موجود در این جامعه شکلی دیگر از اخم و خشونتِ حاکم است. افراد همچون سیزیفهای سرخوش تنها به رویدادهای اطرافشان میخندند و تفاوت بین فاجعه و طنز، تحقیر و شوخطبعی، و سرخوشی و ناخوشی از میان میرود. در واقع آنها میتوانند به فجایع نیز بخندند؛ در پای دستگاه گیوتین و خیره به بدن تکهپارهی محکومین و اقلیتها
از دل نیهیلیسم روسی و سرخوردگی سیاسی موجود در آن، به تعبیر مارمز، حاکمیتی توتالیتر، عبوس، و خشن بیرون میآید، حاکمی که نمیتواند حتا بخندد. از سوی دیگر، جامعهی نیهیلیستی و بی معنایی ساخته میشود که هرچه بیشتر امر همگانی و خیر مشترک را از دست میدهد. شوخطبعی و خندهی موجود در این جامعه شکلی دیگر از اخم و خشونتِ حاکم است. افراد همچون سیزیفهای سرخوش تنها به رویدادهای اطرافشان میخندند و تفاوت بین فاجعه و طنز، تحقیر و شوخطبعی، و سرخوشی و ناخوشی از میان میرود. در واقع آنها میتوانند به فجایع نیز بخندند؛ در پای دستگاه گیوتین و خیره به بدن تکهپارهی محکومین و اقلیتها. و این موقعیت همان وضعیتی است که باختین در حکومت استالین میدید، خندههای رسمی و تأییدکنندهی وضعیت نابرابر موجود.
باید به این اندیشید که چگونه خنده و شوخطبعی به مثابه پروژهای شخصی برای رها شدن از تناقضات و ناهمخوانیهای زندگی مدرن را میتوان به عنوان راهحلی جمعی (همان کارناوال باختینی) دید. شوخطبعی و خنده مکانیسم رها شدن از تناقض موجود در هستی اجتماعی و سیاسی و فشار طاقتفرسای هرنوع نظامی است که میخواهد بیمعنایی زندگی را به نوعی قدرت سرکوبکننده پیوند دهد. در جهانی پر از خشونت، نابرابری، فقر، گتوهای آوارگی و پناهندگی و، در یک معنا ساختارزده، یا به تعبیر کافکا افیونزده، دست انداختن تمام آن چیزهایی که میخواهد وضعیت را عادی و طبیعی نشان دهد راهحل است. این که یک جامعهای بتواند به خودش و محصولاتاش بخندد نشانی است به تعبیر کانت برای خروج از نابالغی و به تعبیر فروید غلبه بر سیطرهی ناخودآگاهاش.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
نظرات
گویا ناشر محترم از اسم نویسنده این مطلب خوشش نیامده که نیاورده است.
:))
شنبه, ۱۳ام دی, ۱۳۹۳