ایرج فرزاد

اوضاع سیاسی جامعه ایران، نشان از یک بحران و به تحولاتی زیر و رو کننده اشاره دارد. منظور من در این یادداشت ضمن اشاراتی به اوضاع جاری، در باره وزن نیروی چپ و مدعی سوسیالیسم و ناسیاسی گری و عناد این دوائر بر سر دخالتگری در موازنه “قدرت سیاسی” در این زمینه است. “راست” از نظر من، جهتگیری سیاسی دارد و قبل از اینکه حول شعارهائی که کل طیف آنان را بپوشاند، بین خود خط و خط کشی کنند، به ارائه “بدیل” روی آورده است. لازم به تذکر نیست که آلترناتیوهای گوناگون طیف راست، که بخشهائی از پیکره رژیم اسلامی، آشکار یا نهان، با آنها همخوانی دارند، با انواع سناریوهای حکومت “جانشین” و اهرمهای “تغییر رفتار” کشورهای غربی بر جمهوری اسلامی، هم جهت و چه بسا با دوایر امنیتی و دست اندرکاران “رژیم چنج”، جهت گیری های خود را “چک” کرده و از پیش به تایید آنان رسانده اند. مشخص است که طیف راست، به عنوان جاده صاف کن سناریوهای دولتهای غرب، تلاش دارند که کنترل و مهار اتفاقات “غیر مترقبه” که بویژه بر بستر نارضایتی و اعتراضات وسیع مردم و ورشکستگی و افلاس رژیم اسلامی، بسیار محتمل است، را در اختیار بگیرند. اعتراضات اخیر کارگران نفت و مشکل بی آبی و قطع برق، و بالا گرفتن ضدیت مردم با کل ساختار اسلام سیاسی، علائم چنین هشدارهای خطرناک و “کابوس” را به هسته مرکزی دول غرب و به دنبال آن، به کل طیف اپوزیسیون راست، نفوذ داده است.

چنین به نظر میرسد که آمریکا، به دنبال تصمیم برای خروج نیروهای خود از افغانستان، و متعاقب آن دلهره و هراسی که از “پیشروی” نیروهای طالبان و تصرف ادعائی بیش از ۸۰ درصد مناطق آن کشور نه تنها مردم را از بازگشت حکومت برقعه و ترور علنی، وحشت زده کرده است، بلکه موجب “فرار” نیروهای دولتی نیز شده است. اما این کج کردن انظار، جوانب دیگری نیز دارد: “ترکیه” در حمایت از متحدین خود در ترکمنستان و ازبکستان، وارد معادله شده است تا اجازه ندهد رژیم جمهوری اسلامی از طالبان یک سوپاپ اطمینان و یک مترسک بسازد. پشت این صحنه سازی کار شده و هماهنگ با عربستان و امارات، ایجاد یک فرصت و فرجه دیگری برای منحرف کردن انظار جامعه از بحران فروپاشی جمهوری اسلامی خوابیده است. کشورهای اروپائی و آمریکا درست در شرایطی که افکار عمومی جهانیان بر ریاست جمهوری یک جنایت کار و آمر و عامل کشتار علیه “بشریت” متمرکز شده است و جناحهائی از سیاستمداران و وزراء “پیشین” اروپا و آمریکا، جلسه “وسیع” مترسک دیگری، مجاهدین خلق، را در “برلین” سازمان میدهند، همراه با همه مقامات رسمی جمهوری اسلامی، از جمله “مقام معظم”، اعلام کرده اند که به “برجام” باز خواهند گشت و تحریم ها عنقریب، تماما لغو خواهند شد. حدس و گمان ها در باره “مذاکرات” حزب دمکرات ها و “زحمتکشانی” ها با برخی دوائر دست چندم  اطلاعات رژیم اسلامی و سپاه، و “درز” این اخبار که “کومه له” جناح ابراهیم علیزاده نیز”دستی در ماجرا” داشته است، گوشه دیگری از بند و بستها و توافق های پشت پرده در راستای سناریو عبور “مسالمت آمیز” و بدون “خشونت”؛ و با مشارکت و سهم دهی به نیروهای “مسلح” مدعی نمایندگی اقلیت های قومی و ملی و اتنیکی است. در همین راستاست که بحث “وحدت” بین حزب دمکرات ها و شعبه های مختلف مدعی نام “کومه له”،  فعال و روی میز زعما قرار گرفته است. “پژاک”، شاخه ایرانی پ. ک.ک از مدتها قبل “حل مساله کرد” را در توافق و سازش با رژیم اسلامی اعلام کرده بود.

بر بطن بحران فلج کننده ای که جامعه ایران را فراگرفته است، و گرانی کم سابقه و رشد نجومی نقدینگی و تورم افسار گسیخته که حتی پرندگان و چرندگان و خوراک دام و طیور را در خود بلعیده و روانه کشتارگاه از سر نا امیدی و استیصال ساخته است، باز شدن روزنه رفع تحریمها، میتواند به یک “خودفریبی” مردم عاصی و در صحنه خیابان، منتج شود. استیصال و انتظار، اوضاع را برخلاف خودفریبی های این محافل “انقلابی” نمیکند، جامعه را برعکس تشنه یک “ثبات” بهر قیمت و یک جامعه که در آن بتوان “زندگی” کرد،  کمی “دمکراسی” را مثل کشورهای برآمده از فروپاشی دیوار برلین لمس کنند، خروج از بلاتکلیفی و سرگردانی و نا امیدی سوق میدهد. این نقشه و سناریو مشترک دولتهای غربی و آمریکا همراه و همگام با داویر سپاهی و امنیتی رژیم اسلامی است. مترسک های طالبان و مجاهدین خلق منتقل شده به اردوگاه تیرانا از “پایگاه های اشرف و لیبرتی” در عراق توسط آمریکا و هماهنگی با اروپا؛ به پیش راندن رئیسی منفور خاص و عام؛ به مسلخ بردن گوسفندهای قربانی با “نذری” قسر در بردن کلیت جمهوری اسلام سیاسی است. چرخش دگر باره به “مذاکره” و “سیاست ممکن” از جانب جریانات قومی و ناسیونالیستی کرد، سناریوئی چند لایه در راستای عبور با دنده خلاص از بحران لاعلاج سیاسی و اقتصادی فعلی و اهرمهای فشار “تغییر رفتار” اسلام سیاسی در ایران و نوعی “دمکراسی مشارکتی” همه طرفهای ذینفع، از جمله لایه ها و ستون های اطلاعاتی-سپاهی و کادر اداری سیاسی- مدیریتی  رژیم اسلامی، چه در “داخل” و یا از قبل “مهاجرت” داده است.  دست اندرکاران تلویزیونهای اجاره ای با خیل سلبریتی مآب های فرصت طلب، عافیت طلب، بی فرهنگ، مقوائی، نُنُر و لوس، نیز در این شرکت سهامی، به خیال خود لقمه چربی دریافت کرده اند.

غرب و طیف راست، به این ترتیب همه تلاشها را بکار گرفته اند تا مردم ایران را به تصمیمات ” از ما بهتران” ها، دولت سازها و دولت ساقط کردنها، به “انتظار” بگذارند. اینجاست که به وزن و جایگاه چپ مدعی سوسیالیسم و بی ظرفیتی و ساده لوحی”سیاسی” آنان در جهت ارائه یک بدیل پیشرو بازمیگردم.

طیف مورد نظر، بهر کاری در اوضاع بحرانی دست زده است، جز سیاست و در معرض انتخاب گذاشتن یک نیرو. در مقابل؛ به منظور خط و خط کشی بین لایه ها و محافل و سکتهای مختلف، به تفاوت در شعارهای خود در رابطه با اوضع جاری، روی آورده اند. گوئی، صرف شعار و یا پالایش آنها از رنگ و بو و آثار “بورژوائی” و البته “حزبی”، خود بخود نیروی سیاسی تولید میکند. برخی از طیف کارگر پناه این چپ مدعی سوسیالیسم، فضا را مناسب تشخیص داده اند که “حالا دیگر” وقت آنست که برای همیشه به بحث “قدرت سیاسی، حزب یا طبقه”، خط بطلان بکشند. از نظر اینها، انگار واضح است، که جامعه و طبقه، از خود و در سیر اتفاقات “عملی” نیرو و حزب سیاسی را خواهد ساخت. برخی شعار “حکومت کارگری شورائی”، در تقابل با تجربه بلشویک ها و خط لنین، را به میان آورده اند و برخی محفل های کارگر پناه این طیف، “شعار”: “نان، کار، آزادی” را حلقه واسط و چسپ درونی بین “جنبش کارگری”، “جنبشهای اجتماعی” و “جنبش رفع ستم ملی” تعریف کرده و به این ترتیب موجب یک به خود مشغولی درونی و جنگ برای گرفتن نیرو از دیگر محافل و سکتهای همان طیف، شده اند. در ضرب اول، شعاری که قرار بود طبق توهمات اینها، جنبش های “طبقاتی” و “اجتماعی” مذکور را گرد آورد، بانی تشدید تخاصمات و تفرقه بیشتر و تصفیه خرده حسابها بین این محافل غیر اجتماعی شده است.

در جریان اوجگیری اعتراضات اخیر کارگران پیمانی نفت، “شورای سازماندهی” فراخوان داد که اکنون وقت آن رسیده است که در مصاف بین کارگران و کارفرمایان و دولت، کارگر “تشکل مستقل” خود را سازمان بدهد. غافل از اینکه خود “کارفرما”ها و دولت مربوطه، محلهای کار و کارخانه ها را، از جمله مرکز عظیم صنعتی هپکو در اراک را به حراج گذاشتند و تالان کردند و در مقابل، زیر سایه تزریق نقدینگی از جانب بانک مرکزی و دولت اسلام به “بازار بورس”، میلیاردرها و نوکیسه ها و سلیبریتی مآب های بی فرهنگ، در “مهاجرت” سرمایه پولی به اروپا، آمریکا، کانادا، ترکیه و کشورهای حاشیه خلیج، آینده خود را برای روزهای پس از “فروپاشی” رژیم اسلام سیاسی در ایران، بیمه کرده اند. شعار تشکل مستقل کارگری در این زمینه، گره بر باد است و به خود مشغولی دوائر و محافلی که در هر شرایط زمانی و مکانی، آنان “کارگر کارگری” در محدوده “ایران” و مستقل از هر سیاست و توطئه و بند و بست و تحول فراکشوری و بین المللی باقی میمانند. این سوسیالیسم انزوا طلبانه و محبوس در تاریخ و جغرافیای ایران، در محتوا ناسیونالیستی است.

لنین و بلشویکها، نیز “شعار” طرح کردند، اما قبل از طرح هر شعار، آنها “نیرو” بودند و “حزب سیاسی”. جالب این است که شعار بلشویکها در دوره گرفتن قدرت و انقلاب اکتبر ربط مستقیمی به ایده آلهای “نهائی” سوسیالیسم نداشت. پایان جنگ اصلی ترین شعاری بود که از یک طرف مطالبه وسیع مردم و از سوی دیگر از جانب نیروئی بود که اتفاقا بحث مهم کمونیسم کارگری، یعنی قدرت گیری طبقه از سوی حزب، به میان آمده بود. بعضی ها که رویشان نمیشود در برابر لنین و لنینیسم بایستند، میگویند، خیر! بلشویکها با شعار: “تمام قدرت به شوراها” به قدرت رسیدند. برای اینکه این جعل تاریخی را رسوا کرد باید به چگونگی سرنوشت شعار “تمام قدرت به شوراها” پرداخت.

واقعیت این بود که آن شعار را بلشویکها و مشخصا لنین طرح کرده بودند. اما درست در لحظات تصمیم گیری سیاسی، لنین متوجه شد که آن شعار به ضرورت زمانه پاسخ نمیدهد و بلکه سرنوشت انقلاب کارگری را به دست منشویکها و اس ارها میسپارد. استدلال لنین روشن بود: بر “شوراها”، منشویسم، چپ چریکی، و حتی لیبرال ها مسلطه بودند و از طرف “شورای کارگران” و “سربازان”، انتخاب شده و رای آورده بودند. لنین در مقابل به حزب بلشویک مراجعه کرد، او گفت اگر کمیته مرکزی چنین جسارات سیاسی را ندارد به لایه های حزبی در پائین توسل خواهد جست و اگر این ظرفیت را در آنها  نیز تشخیص ندهد، به کمیته های کارگری حزب رجوع خواهد کرد. و همین کار را کرد، انقلاب اکتبر نه حول شعار تمام قدرت به دست شوراها که به اتکاء کمیته های حزبی در میان کارگران به سرانجام رسید. بحث بر سر این نبود که چه شعارهائی “سوسیالیسم ناب” اند و یا اینکه علت پیروزی انقلاب این نبود که بلشویکها و لنین افراطی ترین شعار سوسیالیستی، برای مثال: “لغو کار مزدی” را به صحنه آوردند چون تماما و خالصا فقط به طبقه کارگر اختصاص داشت. بحث لنین تجسم اراده طبقه از طریق حزب سیاسی خود و در مورد انقلاب اکتبر متکی به اراده”کمیته های کارگری” حزب بود. مساله این بود که حزبی به صحنه سیاست وارد شده بود که کمیته های کارگری اش، خود را به عنوان تبلور انقلابی کل حزب، برای تصرف قدرت سیاسی آماده کرده بود. این حزب و آن کمیته ها بودند که در همان حال خواست و مطالبه عاجل و مهم آن دوره، یعنی پایان جنگ را بلند کردند. اگر نه منشویسم و اس ار و خط ضد لنینی، موافق ادامه جنگ به نیابت از “ملت روس” بودند. جالب است به یاد داشته باشیم که گرایش کارگر کارگری، در “قیام کرونشتاد” برای ساقط کردن دولت بلشویکی، به عنوان مدعی “قدرت طبقه در برابر قدرت حزب”، ظاهر شد.

فکر میکنم، با این توصیفات، حال و هوای چپ مدعی سوسیالیسم چنان رضایتبخش نیست. اصرار و پافشاری بر شعار، فقط به تفرقه درونی این طیف ها و ادامه جنگ و نزاع حول “مواضع” و کندن نیرو از یکدیگر متنج میشود و شده است. اگر “جسم” حزب سیاسی سوسیالیستی، در میان جنبش کارگری، در میان جوانان و زنان و جنبش های اعتراضی وجود داشت، مردم عیار رادیکالیسم شعارها را ملاک قرار نمی دادند. از سوی دیگر هر اندازه این طیف مدعی سوسیالیسم و کارگر پناه، شعارهای خود را برق بیاندازند، بی ربطی خود را به عاجل ترین و مهمترین مساله مردم ایران، یعنی سرنوشت قدرت سیاسی، پس از سقوط و یا فروپاشی و تعمیر و تخمیر اسلام سیاسی، نشان میدهند.

کینه و نفرت منشویکهای ایرانی و کارگر پناهان هفت خط از بحث حزب و قدرت سیاسی از یکسو، و تعلق دیرین اینها به اینکه مبارزه کارگران همواره “قانونی” بوده  و رونمائی همان باورها بطور بی پرده در دفاع و دنباله روی از دوخردادیون از سوی دیگر، بطور خصلت نما ویژگی ضدکارگری و ضد کمونیستی اینها را بویژه در دوره های نقطه عطفها و بحران سیاسی، به نمایش میگذارد. یک لحظه نباید از ظرفیت اینها برای صاف کردن مسیر قدرتگیری آلترناتیوهای بورژوائی و برحذر داشتن هواداران صادق امر طبقه کارگر از روی آوری به  ادبیات و سیاستهای کمونیسم کارگری و ساختن حزب سیاسی دخالتگر، غافل بود. رهبران مقوائی، خود با شکست تزهایشان و مایوس از “متعارف” سازی رژیم اسلامی توسط جناحی از اسلام سیاسی و با سمبه “صندوق بین المللی پول” و “بانک جهانی”، و سرخورده از توهمات به “دکترین رفسنجانی” کلا سیاست را کنار گذاشتند. نباید اجازه داد که فعالان شریف طبقه کارگر در این حفره سیاه  دنباله روان عافیت طلب: “من خودم کارگر بوده ام” و در این سکتهای ضدکمونیست، به تخدیر خود و  تعصب به “محافل خودی” معتاد و گرفتار شوند.

فقط باید امیدوار بود که در بستر این دوره تحول و بحران سیاسی، یک حزب سیاسی سوسیالیستی و طالب و مدعی کسب قدرت عروج کند. بگذار تا ابدیت سکتها و خرده محفل ها، تکرار کنند که قدرت نه “حزبی” و “نیابتی” که مستقیما توسط کارگران و شوراهای کارگری و نه از “بالا” که از “پائین” است. آن کمیته های کارخانه که لنین به اراده آنان توسل جست، یک قرن پیش پاسخ اینها و اعقاب منشویکها و “شکوفا” شده در دوره “اصلاحات” آخوند خاتمی را داده اند. غایت اینکه بحث “حزب و قدرت سیاسی”، و مبانی و متدهای یک حزب سیاسی کارگری بسیار فرموله تر، “تئوریک تر”، “غیر خود بخودی”تر و همه جانبه تر، در دسترس جامعه است. این منبع عظیم انرژی و انفجار بزرگ اجتماعی، امید را از یک آرزو، به یک پدیده قابل وقوع و قابل اتکاء تبدیل کرده است.

ایرج فرزاد- ژوئیه ۲۰۲۱

iraj.farzad@gmail.com

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)