خون به پا خواهد شد(there will be blood)

شاید این فیلم به خوبی سیر تکوین یک انسان نوعی در عصر سرمایه داری را نشان دهد. کسی که در ابتدای زندگی اش بسیار پرتلاش است و با نیتی خالص و به خاطر ذات کارش تلاش می کند. کارگری که هویتش در کارش و زور بازویش تعریف می شود و مادامی که کار کند پول دارد.دنیل پلین ویو خودش را وقف کارش کرده چون هیچ چیز دیگری را دارای ارزش نمی بیند. تنها گریزگاه او کار است.او رنجی را نشان می دهد که باید در مسیر تبدیل شدن یکی از اعضای پرولتاریا به طبقه ی سرمایه دار کشید.در این میان صفات و ویژگی های انسانی از وجودش رخت می بندند؛ چه بسا قبلا همه ی خوبی ها و صفات نیک از وجودش رخت بسته بودند اما ما متوجهش نبودیم و فیلم هم زمان قبل تر را به ما نشان نمی دهد.

چیزی که در ابتدا با آن مواجه می شویم مردی است که خودش را وقف کارش کرده و در مواجهه با انسان های دیگر خودش را به اسم کارش معرفی می کند : مرد نفت. او بسیار خوش صحبت است،در جلب توجه دیگران موفق است،دقیقا میداند باید از چه بازی های زبانی استفاده کند تا حرفش را به کرسی بنشاند،خودش را اهل خانواده معرفی می کند.در ظاهر این شخصیت بسیار ایده آل است. وقتی پال با خبر یک اقیانوس نفت به سراغش می رود از او می پرسد که پیرو کدام کلیسا هستی. از همین دیالوگ های مرتبط با مذهب متوجه می شویم که تصاحب نفت پس لرزه هایی برای کلیسا هم خواهد داشت،داستان فقط تصاحب قطعات زمین نیست،چیزی فراتر در کار است،شاید نفت قرار است همه چیز را در خود غرق کند حتی کلیسا را.مردمانی که تنها از شیر بز و سیب زمینی تغذیه می کنند تنها محل تسکین و آرامششان شاید مذهبشان باشد. اگر قرار است از چیز های بیشتری برخوردار شوند لازم است که مذهبشان را بفروشند. دنیل پلین ویو با وعده ی غذای بهتر،مزارع سرسبز،آموزش و تحصیلات و آینده ای مناسب برای فرزندان همه ی ساکنان لیتل بوستون مردم آن را اغوا می کند. در هر جایی که وارد می شود تاکید زیادی بر خانواده دار بودن می کند. او ،اچ دبلیو را فرزند خود معرفی می کند چون به یک موجود شیرین و لطیف که نمادی از آینده باشد نیاز دارد. خانواده نهاد شخصیت و جاافتادگی است و داشتن فرزند تلاش برای آینده را تضمین می کند و به طرف های مقابل  که خود خانواده های پرجمعیتی دارند احساسی از تفاهم و درک متقابل می دهد. دنیل به خوبی رگ خواب مردم لیتل بوستون را خوانده. شاید اصلا اهمیتی به کلیسای وحی سوم ندهد اما حداقل پشتیبانی از آن را قدمی کلیدی برای رسیدن به اهدافش می داند.

دنیل مثل یک مژده آور یا پیام بر وارد می شود که وعده هایش گره از همه ی مشکلات مردم می گشاید پس چرا باید کسی جلوی او بایستد.

در میانه ی فیلم هنری برادر ناآشنایش وارد داستان می شود که چنان شباهت ظاهری به دنیل دارد که نمی توانیم خویشاوندیشان را انکار کنیم. خوب دنیل یک خویشاوند واقعی را بعد از مدتها پیدا کرده پس دیگر نیازی ندارد که نسخه ی دروغینش را نگه دارد. به همین خاطر دل از پسر جعلی اش می برد.

ما تا به این جای فیلم نماد یک انسان خیرخواه و پرتلاش و موفق را می بینیم اما در یک گفت و گوی محوری این تصور فرو می ریزد. وقتی دنیل شب هنگام با هنری صحبت می کند می گوید که از بیشتر انسان ها متنفر است. خب معلوم است انسانی که سالها را در تنهایی گذرانده و دست تنها با همه ی مشکلات جنگیده و دستاورد هایی دارد و حالا که چیزی به دست آورده همه از او سهم می خواهند به راحتی می تواند از انسان ها متنفر شود. دلش می خواهد به همه بگوید خودتان کار کنید و دستمایه ی خودتان را مصرف کنید اما نمی تواند. در این جاست که در فهممان از شخصیتش ضربه ای بزرگ می خوریم: حمایتش از کلیسا، خوش زبانی،مردم داری و خانواده دوستی اش همه ابزاری بوده اند برای رسیدن به هدفش. در این جاست که چهره ی بت وار دنیل فرو می ریزد. او حتی با پی بردن به جعلی بودن برادرش کارش را تمام می کند و دوباره به سمت خانواده ی جعلی اولش باز می گردد: پسر ناشنوایش. تنها مهم است که خانواده ای برای نمایش به دیگران در کار باشد،حال این که کیست و چیست اهمیت ندارد.

وقتی که کسب و کار پلین ویو به پختگی رسیده بحران اقتصادی دهه ی بیست آمریکا روی می دهد. حداقل پاداش او این است که در این زمان به فلاکت و بدبختی نیافتد و ثبات و حاشیه ی امنش را داشته باشد.

ایلای و دنیل هردو نمادی از حافظان یک عقیده و مسلک هستند. یکی پاسدار مذهب است و دیگری پاسدار سرمایه. مسلک دین با مسلک سرمایه مبارزه می کند و در انتها این مسلک سرمایه است که همه را به خوی خود دعوت کرده و دیگری را کنار زده. اما مسلک سرمایه تنها زمانی با آرامش بر تخت حکومتش جولان می دهد که مژده آور مذهب را تحقیر و نابود کرده باشد.این آخرین رسالت دنیل پلین ویو است که با کشتن ایلای انجام می شود.

دنیل پلین ویو نمادی از انسان شایسته ی عصر سرمایه است. کسی که به خاطر سرمایه از همه ی اخلاقیات سنتی عبور کرده و حتی فهم متعارف از انسان را نیز زیرپا گذاشته.

 

محمدحسن ابوالحسنی

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)