۱۷ دی ماه ۱۳۴۶ جسد قهرمان ورزشی ایران، غلامرضا تختی را در هتل آتلانتیک تهران می یابند. او خود کشی کرده بود.

۹ شهریور ۱۳۴۷ آموزگار و منتقد اجتماعی، صمد بهرنگی در ۲۹ سالگی در اَرَسباران در رود ارس غرق شد.

۱۸ شهریور  ۱۳۴۸ روشنفکر و نویسندهٔ جنجالی، جلال آل احمد در اَسالِم گیلان به دلیل آمبولی ریه فوت شد.

۲۹ خرداد ۱۳۵۶ روشنفکر و فعال سیاسی دینی و سخنور پرهیاهو، علی شریعتی در انگلیس بدلیل سکته قلبی فوت شد.

۱ آبان ۱۳۵۶ فرزند بزرگ روح الله خمینی، سید مصطفی خمینی، در شهر نجف عراق بدلیل سکته قلبی درگذشت.

 

زمانی که جسد غلامرضا تختی، قهرمان کشتی ایران در هتلی در تهران پیدا شد، فوراً جلال آل احمد شایعه کرد، که او به قتل رسیده است و توصیه کرده بود: «بگید کشتنش!» و در مورد تختی نوشت: «از آن همه جماعت هیچکس حتی برای یک لحظه به احتمال خودکشی فکر نمی کرد. آخر جهان پهلوان باشی و در بودن خودت جبران کرده باشی نبودن های فردی و اجتماعی دیگران را و آن وقت خودکشی کنی ؟ این قهرمان که خاک «خانی آباد نو» را خورده بود هرگز به ناامیدی نمی اندیشید؛ آخر امید یک ملت بود ، ملت ایران.»

جلال آل‌احمد کسی بود که یادداشت صمد و افسانه عوام را نوشت و شایعه قتل او را همچون قتل تختی در دهان‌ها انداخت.

خود جلال آل احمد در دامان زنش، سیمین دانشور ، و به اقرار وی بدلیل نوشیدن زیاد قزونیکا (یک نوع ودکا در ایران آن زمان) و کشیدن زیاد سیگار اشنو دچار آمبولی ریه شده و فوت شد. برادرش شمس آل احمد اصرار بسیار داشت، شایعه کند، ساواک جلال را کشته است و در جواب، سیمین دانشور گفته بود: «جلال در بقل خودم مرد، پس من ساواک هستم.»

«بگید کشتنش!» تبدیل به یک سنت سیاسی شد، تا جائیکه، علی شریعتی، جنجالی ترین و پرمدعاترین روشنفکر مذهبی قبل از انقلاب بدلیل سکته قلبی در جنوب انگلیس، لقب «معلم شهید» را گرفت.

پسر روح الله خمینی، مصطفی، یک سال قبل از انقلاب ایران در شهر نجف بر اساس شواهد و قرائن بدلیل ناراحتی قلبی فوت شد و باز فوت او شامل اصل «بگید کشتنش!» میشود. این نوع عارضهٔ قلبی ارثی بوده و در خود شخص خمینی هم وجود داشت. خمینی در مورد مرگ فرزندش گفته بود: «… برای همه مردم پیش می آید و خداوند تبارک و تعالی الطافی دارد به ظاهر و الطافی خفیه است. یک الطاف خفیه ای خدای تبارک و تعالی دارد که ما علم به آن نداریم اطلاعی بر او نداریم، و … از این جهت در این طور اموری که پیش می آید جزع و فزع می کنیم، صبر نمی کنیم…»

پس از انقلاب نیز مرگ آیت الله طالقانی بدلیل ایست قلبی به نوعی مشکوک قلمداد شد و احتمال می رفت که آن نیز شامل اصل «بگید کشتنش!» شود.

در این اصل شکی نیست، که در ایران از زمان باستان تا به امروز قتل های سیاسی، یک روش و شیوهٔ رفع مخالفین بوده است. صاحب قدرت و خودکامه برای رفع دردسر سیاسی خود، رقیب را سربه نیست می کند و یا دستور به از میان بردن او میدهد. این خود بخشی از تاریخ خودکامگی در ایران است، کم نیستند مواردی که در یک خاندان حاکم در ایران، پدر پسر خود را و یا برعکس فرزند پدر تاجدار خود را و یا برادر، برادر تنی و یا ناتنی خود را برای کسب و یا حفظ قدرت سیاسی به قتل رسانده باشد. از زمان جنبش مشروطیت این شیوه نیز کاربرد وسیعی داشته است و وارد یک مرحلهٔ جدیدی میشود. نه تنها دولت مرکزی مخالفین خود را با قتل از سر راه برمیدارد بلکه این بار مخالفین دولت مرکزی نیز دست به قتل مهره ها و بازیگران سیاسی مهم نیز میزنند و در این راه، ایران، «پیشرفت» بسزائی از خود نشان میدهد، تا جائیکه روشنفکران و دگراندیشان نیز به دایرهٔ قربانیان خشونت سیاسی از سوی مخالفین حکومت اضافه میشوند.

اما، مرگی را قتل خواندن و استشهاد به قتلی بدون قاتل دادن،  این نوع بدیعی است، که در اخلاق سیاسی ایران سنت شده است و این سنت در روند رشد خود در انقلاب ۵۷ با یک گام، «پیشرفت» می کند و «مبالغه در کشتار» نیز به آن اضافه میشود. شاید آن زمان که جلال آل احمد دست به چنین شایعاتی میزد، از فهمِ عملِ خود و عواقب آن عاجز می بود، ولی در عین حال زمینهٔ قوی فرهنگی برای قبول چنین مانورهای سیاسی وجود داشته است. علت و انگیزهٔ آل احمد برای مانور سیاسی اش از اخلاق سیاسی در ایران سرچشمه می گیرد، اکنون که معتقد است: شاه بد است، برای بی اعتبار کردن او اجازهٔ هر کار و حرفی را دارد. ریشهٔ این اخلاق سیاسی ، بسیار کهن و حتی اسطوره ای است، که حاکم نیز ماری بر دوش دارد و جوانان ما را می بلعد. حال آنکه اثبات حق کشی و خودکامگی حاکمان نیازی به این نوع اخلاق سیاسی نداشته و ندارد.

اصل «بگید کشتنش!» ارزش وارسی دقیق تری را دارد، مخصوصاً که مخالفت با دولت و حکومت در کوچه و خیابان وسعت یابد و حکومت دست به خشونت و سرکوب زند، کاری که با مهارت تمام قرن ها در ایران انجام می گیرد.

وقتی که مرگ و فوت فردی را با قتل سیاسی رده بندی کنیم، در واقع به حکومت غیر مستقیم چنین حقی را داده ایم، که او می تواند دست به قتل مخالفین خود زند و برای حکومت باز چنین توانائی را قائل شده ایم، که هم میتواند و هم اجازه دارد که برای سرکوب مخالفین خود دست به قتل زند. وقتی که چنین زمینهٔ ذهنی و نظری در جامعه ای پا گرفت  و شکل سنت به خود گرفت، برای حکومت، قدرتی بیش از قدرت واقعی فرض شده است و این قدرت اَشکال مخوفی به خود می گیرد، که بیشتر فلج کنندهٔ اعتراض هستند تا تهییج کننده. در برابر این اخلاق سیاسی نیز، حکومت و دستندرکاران آن به این نتیجه نیز میرسند، که مخالفین ما نیز چون خود ما هستند، دروغ می گویند! این آغاز شکست اخلاقی-سیاسی مخالفین حکومت است.

این را نیز خوب می دانیم، که قتل سیاسی با توحش هر چه بیشتر جزء برنامه و روش های حکومتی است و صورت می گیرد، پس چگونه میان یک قتل واقعی و یک قتل کاذب باید تفاوت قائل شد؟ و آیا با ترویج فرهنگی این اخلاق سیاسی، قتل سیاسی واقعی لوث نمی شود و از زشتی و رسوائی آن نمی کاهد؟

مخالفین با پیروی از این کجرفتاری سیاسیِ «بگید کشتنش!» در واقع فرهنگی ضد حیات و شادی را ترویج می دهند: فرهنگ شهیدپروری! وقتی علی شریعتی به دلیل سکته قلبی معلم شهید یک انقلاب میشود، آنگاه نباید تعجب کرد، که حیات و شادیِ در حیات رنگ می بازد و برای ابراز رشادت و فدارکاری و از خودگذشتگی حتماً باید جان باخت و به اصطلاح «شهید» شد و نمی توان فداکاری بخرج داد، رشادت را شیوه و رسم خود کرد ولی جان خود را از دست نداد. ماشین شهید سازی با تمام قدرت به کار خود ادامه می دهد، تا جائیکه علی خامنه ای، رهبر حکومت اسلامی، لقب «شهید زنده» را مدتها یدک می کشیده است.

طبعاً حکومت که اکنون قدرت و اجازهٔ سربه نیست کردن مخالفین خود را نظراً صاحب شده است، توحش و وقاحت قضیه با تکرار آن کمتر میشود، ننگین بودن قتل سیاسی به مرور بدیهی شده و دیگر نیازی به رهنمود «بگید کشتنش!» نیست، خوبخود هر مرگ و فوتی بدل به یک قتل سیاسی شده و متوفی به لیست شهدا اضافه میشود. البته تبلیغ شهیدپروری در ایران نه تنها قدمت طولانی و ریشه های شیعی دارد، بلکه وارد یک حوزهٔ فرهنگی-اخلاقی شده است، که مافوق جهان بینی و یا نگرش فلسفی در زیست-جهان انسانهاست، به تعبیری دیگر، مبارزین برای آزادی در درجهٔ اول باید آرزوی شهادت کنند سپس امید به آزادی! تلاش برای سرنگونی حکومت مرکزی تنها مختصّ نیروهای مذهبی، دینی و شیعه نیست، بلکه حتی مترادف میشود با فدائی خلق بودن، یعنی باز شهادت و مرگ. حال آنکه باید پرسید که دستیابی به آزادی و ادامهٔ حیات با شادی بدون مرگ چه نقصی دارد، که اینگونه فرهنگ سرزمینی مرگ پرست میشود؟

اکنون که به حکومت مرکزی برای نابودی مخالفین خود، چنین رخصتی از سوی مخالفین داده شده است، برای متوجه ساختن آحاد مردم و جهان به توحش، سرکوب و بدسرشتی حکومت باید ارقام شهدا را بالا برد، تا همه بدانند که چه جنایتی صورت گرفته است و یا صورت می گیرد. بسیاری هنوز به یاد دارند، که بعد از میدان ژاله سال ۵۷، چگونه از مرده ها پشته ساخته شد. این مورد یکی از عواقب شوم تاکتیک «بگید کشتنش!» هست. نظراً با بازی با ارقام نشان میدهیم، که در آن فرهنگ جان انسان بی ارزش است و برای کسب ارزش همچون یک کاسب، مقدار عرضه را باید بیشتر کرد تا سودی حاصل شود. حال آنکه حتی اگر فرض را بر آن گذاریم، که برای مثال در فاجعهٔ کوی دانشگاه سال ۸۸، تنها و تنها یک نفر به دلیل مخالفت خود با حکومت عدل الهی به قتل رسیده باشد، به اندازهٔ کافی فاجعه است، چرا که در آن لحظه مقتول با مرگ خود، مرگ آزادی و بطلان حاکمیت الهی را اعلام کرده است. توحشی را که همهٔ جهانیان از حاکمیت الهی دیده اند، کافی است و رسوائی آنرا نباید با فرهنگ ترویج شده از سوی آل احمد کمرنگ و بی اعتبار کرد. دیر یا زود اعداد خود سخن می گویند و حقیقت فاش میشود و اگر واقعاً عرضهٔ بیشتر مرده و شهیدسازی نشانهٔ عمق فاجعه باشد، بنابراین مراجعه به ارقامِ قربانیانِ سیاسی در ایران در برهه ای از حکومت محمدرضا پهلوی و مقایسهٔ آن با حاکمیت اسلامی کافی است، که عمق و وسعت جنایت و فاجعه در دوران حکومت دینی و اسلامی نمایان شود، حال چه دوران پهلوی را خوب یا بد بدانیم.

در ادامهٔ رهنمود «بگید کشتنش!»، پس از انقلاب، عواقب این سنت شوم در وسعتی بیشتر ادامهٔ حیات می یابد، یعنی در فرهنگ و اخلاق سیاسی، اعدامِ افراد فقط به مثابه اطلاق مفسدفی الارض به آنها امری قانونی، مجاز و جائز به شمار میرود. حتی اگر از این نکته نیز بگذریم، که تعبیر عبارت مفسدفی الارض در بین رحانیون اسلامی یکدست و هم شکل نیست، باز باید گفت که آن فرهنگ پذیرای مفهوم متهم نیست و متهم شدن فرد به چیزی، او را بی درنگ به مجرم تبدیل می کند. سرمشق  خوجه های اعدام بعد از بهمن ۵۷ قبلاً در تاریخ داده شده است، قتل های بعد از ۲۰ رمضان سال ۸ هجری گواه این نوع اخلاق سیاسی در دین و مذهب هستند، که علیرغم اعلام عفو عمومی می توان عده ای را بنابر کینه و خصومت شخصی  به قتل رسانید، و یا مثله کردن و آتش زدن جسم بی دست و پای ابن ملجم مرادی قاتل علی خلیفهٔ چهارم مسلمانان بدست حسن پسر ارشد علی. این نگرش در اخلاق سیاسی به آنجا منجر می شود، که  با دشمن سیاسی می توان به دلخواه رفتار کرد و وقتی این رفتارِ به دلخواه به سنّت بدل شد، عواقب شوم آن دامنگیر همه کس خواهد شد و تنها قدرت خودکامگی سیاسی است که از لطمهٔ آن به مبتلایان جلوگیری می کند و نه قانون.

روضه خوانی بی نام و نشان و بدون هیچ درجهٔ فقهی و یا علمی به نام علی خامنه ای،که سالها به گفته خودش قبل از انقلاب در مجالس ابوالفضل پارتی به هر ننگ و نیرنگی بر علیه رژیم حاکم آن زمان متوسل میشد، یکی دو دهه بعد، پس از به قدرت رسیدن همان افتراهای خود را این بار بر علیه مخالفین خود به اجراء گذارد. هرآنگاه که مخالفین یک حکومت، ولو خودکامه، زمانی که در مصدر قدرت نیستند و یا حتی سرکوب میشوند، از ابزارهایی در راستای مخالفت و مقاومت خود استفاده جویند، که خلاف بهداشت اخلاق سیاسی باشند، آنگاه که به قدرت رسیدند، پس از استحکام قدرت خود همان شیوه های ضداخلاقی را اینبار در سرکوب مخالفین خود روا خواهند داشت. تاریخ حاکمیت اسلامی در ایران معاصر بهترین گواه این امر است.

 

فرانسه –۲۰۲۰

محمد محمودی

 

*مقایسهٔ آماری قربانیان سیاسی از ۱۳۴۱ تا ۱۳۹۸

(آمار تخمینی است، چون حکومت اسلامی هرگز آمار دقیق و صحیحی ارائه نداده است. در اینجا باید تأکید کرد، که انسان ها هرگز با عدد قابل مقایسه نیستند و حیات هر انسانی ارزش مستقل خود را داراست.)

 

 

محمد رضا پهلوی

۳۱۶۴

قربانیان از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۵۷ در رژیم محمدرضا شاه (طبق آمار بنیاد شهید) سرکوب شورش ۱۵ خرداد ۴۲ – سرکوب تظاهرات و قیام های خیابانی ۵۶ و ۵۷ (به انضمام میدان ژاله)

 

جمهوری اسلامی

۱۳۶۹۰

بهمن ۱۳۵۷ تا خرداد ۱۳۶۸ (تنها کشتار زندانیان سال ۶۷ به گفته حسینعلی منتظری ۱۸۷۹ نفر)

۴۲۰۰

سال های ۱۳۶۹ تا ۱۳۸۸

۳۹۱۶

از سال ۱۳۸۹ تا ۱۳۹۳

۲۴۳۳

در پنج سال اخیر (آمار دقیقی در دست نیست، تنها بر اساس تخمین)

 

دوران حاکمیت خامنه ای

۱۰۵۴۹

فقط تعداد اعدام شدگان در زندان

۳۰۴

کشته های خیابانی دی ۱۳۹۶ بنا بر آمار رویترز

۱۵۰۰

کشته های خیابانی آبان ۱۳۹۸ بنا بر آمار رویترز

۱۲۱۰۳

تعداد قربانیان در دوران ولایت فقیه خامنه ای

   

۲۵۲۰۰

مجموعاً تعداد اعدام شدگان، قربانیان سرکوب های خیابانی در طول تاریخ جمهوری اسلامی

 

نظرات

نظر (به‌وسیله فیس‌بوک)