این روزها بازار جمهوریتخواهی و دموکراسیباوری در جامعه سیاسی و روشنفکری افغانستان اگر این پیشفرض را بپذیریم که رگههای از روشنفکری در نسل پساطالبانیِ جامعه افغانستان نشو نمو کرده و از زیر خروارها جهل و نادانی سر برآورده؛ داغ و پر هیاهو است. بعد از گفتوگوها و رأیزنیهای ناکام و لرزانِ نُهماهه خلیلزاد نماینده ویژهی امریکا برای راهیابی نقشه صلح از دل جنگ و خشونت در پسکوچههای جنگزده و دودبوی افغانستان؛ دلهره و نگرانی را در دل روشنفکران شلعهور کرده و عقبگرد به گذشتهی ناروشن و تاریک، فضا را برای چیزفهمان و سیاستمداران ترسناک و هراسانگیز نموده است. همین دلهره و ترس از بازگشت به دورهی «سیاه» است که دموکراسی، حقوق بشر، حقوق زن، آزادی بیان و رسانهها این روزها به «خط سرخ» بدل گشته است و پاسبانی و نگهداشت از این ارزشها که خونهای زیادی برای حفظ و تداومش ریخته شده و احب گشته است.
کارزاری که تخت عنوان «خط سرخ شما چیست؟» در رسانههای اجتماعی بر سر زبانها افتاد و بر دلها نقش بست؛ نشان از آن دارد که این مؤلفههای بااهمیت و ارزشمند هستند. پرسش اساسی اما این است که روشنفکران نسل پساطالبان با تأکید بر پیشفرض مطرح شده چی کاری برای جاافتادن این ارزشها کردهاند؟ آیا روایت «جمهوریتخواهی» به روایت غالب در جامعه افغانستان تبارز کرده است و اگر پاسخ منفی است، چرا نسل چیزفهم و حلقهی روشنفکر پساطالبانی در دو دهه با در نظر داشت امکانات زیاد نتوانستند گفتمان «جمهوریتخواهی» را از پشت دیوارهای سمنتی و هیاهویی پروژهای بیرون کرده و آن را به متن جامعه و روایت غالب و همهشمول در افغانستان بکشانند؟ اینها پرسشهای فربهیاند که کار روشنفکران و نخبهگان علمی را در جامعه افغانستان را ابهامآمیز و شکست خورده مینمایانند.
نسل روشنفکرانی که از دل زدوبندهای سیاسی و جنگهای دورنگروهی و تنور خشونت قرن ۲۱ بیرون پرتاب شدند؛ تصویر کامل از وضعیت ندارند. تحلیل وضعیت به صورت لایهبهلایه و چندوجهی در زمان که آشفتهگی و سراسیمهگی به نقطه غلیانش رسیده را برنمیتابند و از این رو وضعیت را «بداهت نمایی» کرده و به مشکلات دستوپاگیر، چندوجهی و پیچیده به پاسخهای سطحی و بیمایه متوسل میشوند. با این بیان، نسل فعلی و در دایرهی کوچکتر، نسل روشنفکران که نقش «پیامبران» را در جامعه دارند و جامعه را بر خطاهایش تذکر داده و راه صواب را نشان مردم میدهند و به عنوان تولیدگاه اندیشه و گفتمان در جامعه انسانی نگریسته میشوند؛ در وظیفهاش ناکام و نارسیده بوده است و یا به تعبیر «لئو فستینگر» آنها را میشود «پیامبران» ناکام در جامعه لقب داد که نتوانستند نقششان را به عنوان مهمترین قشر روشنگر و مؤثر ادا نمایند.
روایت «جمهوریتخواهی» در دو دهه گذشته تنها در حلقه محدود، پروژهبگیران مستور و پوشیده مانده است. نخبهگان سیاسی و چیزفهمان اجتماعی از «جمهوریت» در هوتلهای مجلل و در بین انبوهی از چکچک و همهمه با گوشت و پلو یاد کردند و آن را نتوانستند که به گفتمان غالب و فراگیر بدل کنند؛ از امام مسجد تا دانشجو و کارگر و گادیوان و کفاش امروز از جمهوریت چیزی نمیدانند. به همین خاطر است که امروز بسیاری ها دموکراسی، حقوق زن و آزادی بیان را در تضاد با دین و فرهنگ بومی میانگارند و مخالفتشان را آشکار میکنند. چرا روشنفکران و چیزفهمان جامعه که گذار از حالت موجود به حالت مطلوب دغدغهی اصلیشان در این مدت بوده نتوانستند «گفتمان» جمهوریتخواهی را از دایرهی خودشان بیرون کرده و پای آن را در روستاها و حومههای شهر بکشانند.
در مقابل آنهایی که در جبهه مخالف قرار دارند در کمتر از دو دهه گذشته با مردم رابطه مستقیم داشتهاند. آنها از ستیغ کوهپایههای بدخشان تا دشتهای «بکوا» و «جنهدم» و جنگلهای کنر و نورستان در میان مردم روایت خود را تبلیغ کردند. آنها در پسکوپههای گِلآلود روستاها، از منبر مساجد، از زبان دهقانها و کارگران روایت خودشان را در خانهخانه این خاکِ بی در و پیکر رسانیدند؛ از همین رو وقتی نام «جمهوریت» را در بین روستاها و چند قدم دورتر از آن هوتل مجلل و کافههای شیک فرنگیگونه ببرید؛ متهم به کفرگویی و تفسیق میشوید.
آنهایی که امروز شعار «جمهوریتخواهی» سر میدهند، از متفکر دوم گرفته تا کافهنشینهای پسکوچههای کابل و سیاسیون و چیزفهمان جامعه از دل دهقان کندزی، کفاش قندهاری، بیوهی بغلانی، مغارهنشین بامیانی، معتاد هلمندی، گداگر سرپلی و خانههای بینان و دلهای پریشان آگاه بودهاند؟ آیا گاهی به جز شعارهای فیسبوکی و نظارهگری از راهدور کاری برای رابطه با قشر اکثریت فقیرِ بینان و نوا کردهاند که امروز جای همه تصمیم میگیرند. آیا نقش روشنفکر در راستای بهبود جامعه نیست؟
یکی از بزرگترین ویژه روشنفکر ایستادهگی در برابر قدرت و رابطه او برای اصلاح قدرت است. در این دو دهه گذشته چند روشنفکر افغانستانی به صورت جدی و پیگیر قدرت را برای اصلاح نقد و بررسی کردهاند؟ اگر قدرت نقد نشود خاصیت فسادزایی دارد و به گند کشیده میشود؛ درست نظیر قدرت در افغانستان و رابطه قدرت و ثروت با روشنفکر. جان کلام این است در نخست چنین روشنفکری نبوده و اگر بوده در چرخههای پیچدار قدرتهای فاسد و پولهای نامشروع و بادآورده گیر افتاده است.
واپسین حرف این که قشر تحصلیافته و روشنگر نسل پساطالبان میدان را به حرف واگذار کردهاند؛ آنها نتوانستند که نقش یک روشنفکر واقعگرا و عملگرایانه را بازی کنند، آنها نتوانستند که از چهاردیواری کافهها و از حلقهی ودکا و قیلون بیرون رفته با مردم رابطه برقرار کنند. به یک کلام اگر بپذیریم که ما در افغانستان روشنفکر داریم، در کارش ناکام بوده و آن را میشود «پیامبران» ناکام و بیامت در روزگار کنونی لقب داد.
نظرات
این یک مطلب قدیمی است و اکنون بایگانی شده است. ممکن است تصاویر این مطلب به دلیل قوانین مرتبط با کپی رایت حذف شده باشند. اگر فکر میکنید که تصاویر این مطلب ناقض کپی رایت نیست و میخواهید توسط زمانه بازیابی شوند، لطفاً به ما ایمیل بزنید. به آدرس: tribune@radiozamaneh.com
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.