آیا “علی خامنهای” روانی بیمار دارد؟ اگر آری، بیماری او چیست؟
با کنکاش در گفتههای “علی خامنهای” رهبر کنونی جمهوری اسلامی ایران، و نیز بررسی کردارهای او در چندین سال بر سریر رهبری بودن وی، میتوان یک نکته را دریافت: واژهی “دشمن” در سخنرانیها و گفتههای وی بیشترین کاربرد را دارد.
وی در بسیاری از گفتههایش که به هیچ روی نقشی یا ردی از یک نیروی بیرونی و به دنبال آن بدخواه را نمیتوان دید، با پیش کشیدن اینکه نیرویی با خواستههای اهریمنی و شیطانی، که ویرانگری و برنامهریزی و توطئه میکند و برای به هم زدن و درست کردن آشوب کوشش میکند؛ گریز به جلو میکند. با به زبان آوردن واژهی “دشمن”، وی پاسخگویی و پذیرفتن مسئولیت کارها و سخنان خود را به آسانی نادیده میگیرد. به دیگر سخن، با “فرافکنی روانی” به گونهای از خود پدافند و دفاع میکند.
“فرافکنی روانی” یا (Psychological Projection) ترمی است در روانشناسی رفتاری که “زیگموند فروید” پیشناس و نورولوژ اتریشی آن را یک بیماری روانی میدانست و در زمرهی کارکردهای “دفاعی” روان میشناخت. اینکه آیا “فرافکنی روانی” به راستی یک بیماری روانی است یا نه در میان دانشمندان روان انسان، یکسانی دیدگاه و اجماع نیست. با اینهمه یک نشانه از بیمارگونگی روان شناخته میشود که کارکردی پدافندی و تدافعی دارد تا بیمار بتواند زندگی همگانی و اجتماعی و یا تکی و فردی خود را پی بگیرد.
تا هنگامی که آنکس که “فرافکنی روانی” میکند در میان مردم و جامعه است و جایگاه والایی ندارد، شاید کاری که میکند آسیب چندانی به او و نزدیکانش نزند. کار از آنجا نگرانکننده میشود که “دشمنشناس” جایگاهی در سیاست، کار، بازار، کارگاه، ارگان، سازمان و حزب و اجتماع پیدا میکند. شیوهی “پدافندی” او در روبرویی با رویدادها، یک روند یکسان، چهارچوبپذیر، گراووری و کلیشهای خواهد یافت، و ارزیابیها و بررسیهای نادرستی به او میدهد که میتواند آسیبهای بیشمار اقتصادی و سیاسی و فرهنگی را به بار آورد.
نمونهی چنین ترمی را میتوان در دینداران، بسیار دید. در باور یک دیندار، “اهریمن” یا “شیطان” یا “ابلیس” چنین کارکردی روانی پیدا میکند که دیندار با بکارگیری آن، از پاسخگویی و پذیرش مسئولیت گفتار و کردار خود شانه تهی میکند. همیشه کس دیگری است که او را وادار به انجام کارهای ناشایست میکند یا از او میخواهد که سخنان ناروا و ناپسندی را بگوید. هیچگاه خود دیندار نیست که کارهای پلید میکند، یک نیروی دیگری است که از بد روزگار توانایی بیشتری هم از خود او و یا آگاهی او دارد. گرایش به ناپاکی و ویرانگری را این او نیست که دارد، نیرویی است برتر و تواناتر از توانایی و خودآگاهی او، و ای بسا با آسیبزنندگی بیشتر!
اگر که “فرافکنی روانی” بیماری روانی شناخته شود و “فرافکن” نیز یک بیمار روانی به شمار آید، آیا امیدی به بهبودی هست؟ چه باید کرد؟
“ترس از نابودی” بزرگترین انگیزهی چنین واکنشی است. باید کوشش شود که “فرافکن” نهراسد و یا هراس او اندکتر شود و ترس را به اندکترین اندازه در خود دریابد. “آرامش” یک کارکرد با ارزش و بهنجار در ساخت و پخت روانی “فرافکن” دارد. در نمونهی “علی خامنهای” میتوان ترس و هراس او را از ناآرامیهای چند روز گذشته دید. شاید اگر واکنشها به گونهی آرامتری بود میشد به دیگرگونیهای زودتری در شیوههای او در سریر رهبری رسید.
دیگر اینکه باید “فرافکن” را از جایگاههای والا و بزرگ و برتر دور نگهداشت تا آرامشش به هم نخورد. “فرافکن” هرگز شایستگی و سزاواری برای نشستن در یک جایگاه آسیبساز و گزندپذیر را ندارد. “علی خامنهای” به گفته خودش هرگز شایستگی نشستن بر جایگاه رهبری را نداشته و ندارد.
سوم اینکه “فرافکن” باید بداند که “پاسخگویی” بخشی جداییناپذیر از جایگاه اوست و باید به هر شیوهای پاسخگو باشد. در نمونهی “علی خامنهای”، بازنگری نادرست در قانون اساسی در سال ۱۳۶۸ و افزایش و بیشتر شدن تواناییها و اختیارات قانونی او بیشترین کارکرد را در به تباهی رفتن او داشت. (با این اگر که چنان دیگرگونیهایی به دست خودش و یا یارانش نبوده باشد.)
“فرافکن” توانایی بسیاری در یافتن و پیدا کردن ناتوانی و کژیهای دیگران دارد. بهترین کار برای “فرافکن” شاید “روزنامهنگاری” باشد که هم “ترس و هراس” خود را فراموش خواهد کرد، و هم میتواند با ریزبینیهایش به پیشرفت جامعه و اجتماع خود کمک کند. “علی خامنهای” به هنگام ریاستجمهوری خود، بیشترین کنش و واکنش را با رهبری “روحالله خمینی” دربارهی “کارکرد رهبری” داشت؛ بسیار بیشتر از “مهدی بازرگان” نخستوزیر و “ابوالحسن بنیصدر” رئیسجمهور! پیشینه سخنوری دینی وی خود گواه دیگری است. (شوربختانه باید گفت که “فرافکن” شاید همیشه کارهایی را میکند که خود روزی دوست نمیداشته است.)
چاپلوسی! چاپلوسی بیشترین آسیب را به “فرافکن” میزند. باید از هر گونه سخن و کاری که “فرافکن” را به درستی و پاکیِ آسمانی کارهایش و نیکی جاودانی سخنانش بکشاند، پرهیز شود. شاید برای کسی که در یک خانوادهی کوچک است چنین چیزی به چشم نیاید، با اینهمه برای یک “رهبر” یا “پیشوا”، چاپلوسی و آفرین کردن بدترین آسیب را خواهد زد.
در نمونهی “علی خامنهای”، نامیدن او با واژگانی همچون “رهبر فرزانه”، “رهبر آزاده”، “مقام عظمای ولایت”، “ولی امر مسلمین جهان” و “رهبر معظم انقلاب”، و یا برگزاری شبهای شعر رهبری و چیزهایی مانند اینها، راه تباهی او را بسیار هموارتر و آسانتر و پر شتابتر کردند.
به هر روی، “علی خامنهای” چه بیماری روانی باشد چه نباشد؛ کارکرد او در این چندین سال رهبری بر ایران، راهی جز به سوی تباهی و پلیدی برای او و مردم سرزمین ایران به بار نیاورده است.
بر اندیشمندان و دلسوزان ایران است که هر چه زودتر از بیراههی بیشتر و آسیبزنندهتر به دست او جلوگیری کنند. مردم ایران و ناخشنودان جوان از کارکردهای “پیشوا” نیز باید در نگهداری و پاسداشت آرامش شهرها و خیابانها و کوی و برزنها کوشش بیشتری بکنند. بویژه پیروان “علی خامنهای” نیز باید او را از جایگاه خدایواری که اکنون به او دادهاند دورتر کنند چرا که هیچ کس را از پرسشگری و نقد شدن پرهیز و گریزی نیست.
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نظر را بنویسید.